تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 3 اولاول 123 آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 21

نام تاپيک: √ عمران صلاحی

  1. #11
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    من و تـو

    در دو پـرنـده کـوچـک پـنهـانـیم

    که زیـر فـواره هـای عـشق

    نـغـمه بـر می چـیـنند.

  2. این کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #12
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    نامت را بر زبان می آورم

    دریا بر من گسترده تر می شود

    دریایی که ادامه ی گیسوان توست

    کلامت را سرمه چشم می کنم

    آفتاب و ماه و ستارگان را

    در آب ها می بینم

    می خوانمت

    موجی بلند به ساحل می دود و دست می گشاید

    صدفی پلک می زند

    و تو در گیسوانت می تابی

  4. 2 کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #13
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    یک بار
    دری ممنوع را گشودی
    از دهلیزهای تو در تو گذشتی
    به نهری رسیدی
    عقابی تو را ربود و به جزیره ای برد

    روزی بادبانی از افق طلوع کرد
    و سفینه ی تو را به ستاره ای برد پر از لبخند
    اکنون دری دیگر
    به وسوسه باز می شود

    وارد می شوی
    و نمی دانی که خارج شده ای

  6. 2 کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #14
    اگه نباشه جاش خالی می مونه
    تاريخ عضويت
    Aug 2010
    پست ها
    335

    پيش فرض

    هرچه بیشتر می گریزم

    به تو نزدیکتر می شوم

    هر چه رو برمی گردانم

    تو را بیشتر می بینم

    جزیره ای هستم

    در آب های شیدایی

    از همه سو

    به تو محدودم.

    هزار و یک آینه

    تصویرت را می چرخانند

    از تو آغاز می شوم

    در تو پایان می گیرم

    .../.

  8. 3 کاربر از Maryam j0on بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #15
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    ســال‌هــاســت كــه از

    جــزيــره‌ي متــروک،


    نــامــه‌اي را در بطــري

    روانــه‌ي آب‌هــاي عــالــم كــرده‌ام!

    اگــر كســي عاشــق باشــد،

    مــي‌تــوانــد كلمــاتــم را بخــوانــد!

    بــه هــر زبــانــي!

    در هــر ســرزمينــي!

    گــاهــي فكــر مــي‌كنــم،

    كســي مــي‌آيــد

    و بــا همــان شيشــه

    بــرايــم شــراب مــي‌آورد . . .


  10. این کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #16
    کاربر فعال انجمن ادبیات m_kh111's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    297

    پيش فرض ستــايشــي بيکــران

    نــه آسمــان،

    در چــارچــوب پنجــره مــي گنجــد؛

    نــه دريــا،

    در چــار سنــگ حــوض؛

    نــه جنگــل،

    در چــار ديــوار بــاغ!

    شــرابــي ديــرينــه،

    خــم را مــي شکنــد

    و ســر مــي رود

    از لــب جهــان!

    چنــان بــي کــرانــه اي

    کــه هــر ستــايشــي،

    مــحدودت مــي کنــد . . .

  12. این کاربر از m_kh111 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #17
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض سرقت

    شیره را از حبه‌ی انگور سرقت می‌کنند
    شهد را از لانه‌ی زنبور سرقت می‌کنند

    دست مالیدم به خود، چیزی سر جایش نبود
    سارقان بی‌پدر بدجور سرقت می‌کنند

    احتیاجی نیست از دیوار و در بالا روند
    سارقان با "کنترل از دور" سرقت می‌کنند

    عده‌ای راحت میان مبل خود لم می‌دهند
    از طریق عده‌ای مزدور سرقت می‌کنند

    روز روشن، زنده‌ها را از میان کوچه‌ها
    مرده را هم نیمه‌شب از گور سرقت می‌کنند

    برق را از سیم‌ها و آب را از لوله‌ها
    دود را از حقه‌ی وافور سرقت می‌کنند

    می‌برندت سوی خلوت ، می‌کنندت پشت و رو
    با زبان خوش نشد با زور سرقت می‌کنند

    جای اینکه سکه‌ای در کاسه‌ی کوری نهند
    کاسه را هم از گدای کور سرقت می‌کنند

    نیست چون تفریح و شادی توی این شهر بزرگ
    عده‌ای تنها به این منظور سرقت می‌کنند

    خواستم دنبال مأموری روم ، دیدم ولی
    سارقان در پوشش مأمور سرقت می‌کنند ...



  14. 5 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #18
    کاربر فعال تاریخ، سبک زندگی و ادبیات Demon King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2013
    محل سكونت
    Dreams
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    شعری از عمران صلاحی که قبل از مرگش سروده است :


    مرگ از پنجره ی بسته به من می نگرد

    زندگی از دم در


    قصد رفتن دارد

    روحم از سقف گذر خواهد کرد

    در شبی تیره و سرد

    تخت حس خواهد کرد

    که سبکتر شده است

    در تنم خرچنگی است

    که مرا میکاود

    خوب می دانم من

    که تهی خواهم شد

    و فرو خواهم ریخت

    توده ی زشت کریه ی شده ام

    بچه هایم از من میترسند

    آشنایانم نیز به ملاقات پرستار جوان می آیند.

  16. 4 کاربر از Demon King بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #19
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض

    تلفن


    دیشب شخص ناشناسی تلفن زد و گفت: "منزل فلانی؟"

    گفتم: "خودم هستم، بفرمایید."

    گفت: "من شماره‌ تلفن شما را به سختی پیدا کردم. اول تلفن زدم به آقای باباچاهی، از ایشان تلفن آقای لنگرودی را گرفتم. بعدا تلفن زدم به آقای لنگرودی و از ایشان شماره تلفن آقای صالحی را گرفتم، بعدا تلفن زدم به آقای صالحی و از ایشان تلفن جناب‌عالی را خواستم. ایشان هم شماره تلفن شما را به من دادند. من به آن شماره زنگ زدم، گفتند فلانی دو سه سال است که از این جا رفته. پرسیدم شماره ی جدید آقای فلانی را دارید؟ گفتند نه، نداریم شما می توانید از مرکز 118 سوال کنید. تلفن زدم به 118 و شماره تلفن شما را از آن‌جا گرفتم."

    گفتم: "متاسفم که این همه توی زحمت افتاده اید. واقعاً شرمنده‌ام. حالا امرتان را بفرمایید."

    گفت: "می‌خواستم از شما تلفن آقای احمدرضا احمدی را بگیرم."

  18. 3 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #20
    حـــــرفـه ای Hamid Hamid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2010
    محل سكونت
    خانه ام گلخانه ي يـــــــاس است
    پست ها
    3,817

    پيش فرض

    سلام







    بادبادك ها ، بادبادك ها

    تا افق پله به پله
    شب به نرمي گام برداشت
    در كنار پله ها
    فانوس روشن بود

    بادبادك هاي بازيگوش
    دم تكان دادند
    بادبادك رفت بالا
    قرقره از غصه لاغر شد

    بادبادك جان چه مي بيني از آن بالا؟
    بادبادك جان چه مي بيني از آن بالا؟

    در ميان جاده ها آيا غباري هست ؟
    بر فراز تخت سنگ آيا نشان از نعل اسب تك سواري هست؟
    بادبادك جان ببين آيا بهاري هست؟
    بادبادك جان ببين آيا جاي پايي سبز خواهد شد؟

    بر سر سفره بغض سنگيني برايم لقمه مي گيرد
    بادبادك جان ببين پيك اميد آيا روي دوشش كوله باري هست؟
    من دلم با خويش مي گويد
    كه آري هست

    من دلم با خويش مي گويد
    كه آري هست


    این شعر محشره

  20. 5 کاربر از Hamid Hamid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •