تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 4 اولاول 1234 آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 31

نام تاپيک: نظامی گنجوی

  1. #11
    آخر فروم باز bidastar's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2005
    محل سكونت
    محل سکونت
    پست ها
    2,696

    پيش فرض

    صبح آن روز خبر کشته شدن خسرو شاهنشاه ایران تمام شهر را پر کرد و او را با مراسمی رسمی به خاک سپاردند و آرامگاهی برایش بنا کردند . پس از این ماجرای شیروی درخواست ازدواج با شیرین را می دهد ولی شیرین که دیگر معشوقه اش را از دست داده بود به در پاسخ به نامه شیروی چنین گفت که من زنی آبرومند هستم و عاشق همسرم و اینک تنها یک خواهش از جانشین خسروپرویز دارم و آن این است که درب آرامگاه همسرم را یک بار دیگر باز کنید


    چنین گفت شیرین به آزادگان ............. که بودند در گلشن شادگان

    که از من چه دیدی شما از بدی .............. ز تازی و کژی و نابخری

    بسی سال بانوی ایران بودم ................ بهر کار پشت دلیران بودم

    نجستم همیشه جز از راستی .................. ز من دور بود کژی و کاستی

    چنین گفت شیرین که ای مهتران .................. جهاندیده و کار کرده سران

    به سه چیز باشد زنان را بهی ................... که باشد زیبای تخت مهی

    یکی آنکه شرم و باخواستت .................... که جفتش بدو خانه آراستست

    دگر آن فرخ پسر زاید اوی ................ زشوی خجسته بیفزاید اوی

    سوم آنکه بالا و روشن بود .................... بپوشیدگی نیز مویش بود

    بدانگه که من جفت خسرو شدم ..................... بپیوستگی در جهان نو شدم


    شیروی که در اندیشه رسیدن به شیرین بود موافقت کرد. شیرین به کنار کالبد بیجان خسرو رفت که با پارچه ای پوشیده شده بود. سپس خود را به روی بدن همسر و معشوقه اش انداخت و ساعتها گریه کرد و در نهایت برای اثبات پایداری در عشق اش زهری که با خود آورده بود را نوش کرد و آرام و جاودانه پس از دقایقی به روح خسرو پیوست و با زندگی بدرود حیات گفت. خودکشی شیرین تا سالها زبان زد مردمان منطقه بود و استواری راستین او به همسر و عشق دیرینه اش درس عبرت برای جوانان آینده این مرز و بوم گشت

    فردوسی بزرگ می فرماید :

    نگهبان در دخمه را باز کرد ............... زن پارسا مویه آغاز کرد

    بشد چهره بر چهره خسرو نهاد ................ گذشته سختیها همی کرد یاد

    همانگاه زهر هلاهل بخورد ................ ز شیرین روانش برآورد گرد

    نشسته بر شاه پوشیده روی .................. بتن در یک جامه کافور بوی

    بدیوار پشتش نهاده بمرد ..................... بمرد و ز گیتی ستایش ببرد



    گزیده هایی از خسرو و شیرین نظامی گنجوی

  2. این کاربر از bidastar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #12
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    بهشهر>مازندران
    پست ها
    102

    پيش فرض

    این تاپیک گم شده بود...فکر کردم که پاکش کردم چون توی تراش رفته بود.
    حکيم نظامی گنجه ای
    مخزن الاسرار
    مخزن الاسرار منظومه ی حکمی اخلاقی و تا حدودی عرفانی که قابل تقسيم بر سه بخش مشخّص است: بخش نخست که بيشتر حاوی مقد[FONT='Times New Roman','serif']ّ[/FONT]مات سنتی از قبيل توحيد و مناجات،نعوت پيمبر اکرم،مدح ممدوح،بيان اهميّت و مقام اين دفتر و امثال اينهاست؛دوم بخشی که می توان آن را عرفانی خواند،شامل توصيف دل و عوالم آن و بيان چگونگی خلوت و پروش دل؛ سوم بيست مقاله که بيشتر موضوعات آنها را امور اخلاقی و دينی تشکيل می دهد؛ مقالاتی کاملا[FONT='Times New Roman','serif']ً [/FONT]مستقل از يکديگر که خط فکری ويژه ای را دنبال نمی کند و هر مقاله مذيّل به حکايتی در اثبات مطلب است.مخزن ثمر[FONT='Times New Roman','serif']ۀ [/FONT]تأمّلات و مکاشفات و درون بينيها و دلکاويهای نظامی و در تاريخ حکمت ذوقی و شعری ايران دومين نمونه ی عمده از آن چيزی است که در مورد سلف ارجمندش ، حديقه ی سنايي،شيو[FONT='Times New Roman','serif']ۀ [/FONT]«تحقيق»، يعني آميزه ای از حکمت و عرفان و طرح و تبيين دقايق عرفان و اخلاق بر پايه ی تدبّر و ژرف نگری همراه با استدلال تمثيلی، خوانده شده است.مخزن با حديقه پهلو می زد اگر برخی نشانه های نوراهی و خامکاری در آن نمی بود،و شکفته تر از اين می شد اگر شاعر با فروتنی راستين عارفانه از تنگنای پاره ای جزم انديشی ها و تعصّبات فرقه ای فراتر می رفت و دماغ و دل را سبکتر و حانه تر در بلندای انديشه ی آزاد و روح گشاده به جولان در می آورد.به گمان ما نظامی آن قدر که در عرصه ی بيان و تخيّل نوجو، گرمرو و بی پرواست، در انديشه های حکمی و عرفانی چنين نيست و شايد بتوان گفت که سلسله ی دراز تأثرات و اقتباسات از مخزن بيشتر از لحاظ شکل و شيوه ی بيان است تا محتوی اثر و آراء شاعر.

  4. #13
    پروفشنال cityslicker's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    زیر همین سقف خاکستری
    پست ها
    803

    پيش فرض هفت پیکر

    از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.



    هفت پیکر یا بهرامنامه چهارمین منظومه نظامی[/URL] از نظر ترتیب زمانی و یکی از دو شاهکار او (باخسرو و شیرین )از لحاظ کیفیت است. این دفتر رااز جهت ساختار کلی و روال داستانی می توان بر دو بخش متمایز تقسیم کرد:
    یکی بخش اول و آخر کتاب درباره رویدادهای مربوط به بهرام پنجم ساسانیاز بدو ولادت تا مرگ رازگونه او، که بر پایه روایتی تاریخ گونه است؛ و دیگری بخش میانی که مرکب از هفت حکایت یا اپیزود از زبان هفت همسر او و از زمره حکایات عبرت انگیزی است که دختران پادشاهان [هفت اقلیم (مطبق تقسیم قدما) برای بهرام نقل می کنند.
    این منظومه آمیزه ای از جنبه حماسی و غنایی است، بدین معنی که بخش هفت گنبد تماما دارای روح غنایی و تخیل رمانتیک است ولی بخش تاریخی گونه، اگر چه سعی شاعر بر ترسیم چهره ای حماسی برای بهرام بوده، آمیزه ای از جنبه حماسی و عناصر غنایی است.
    در هفت پیکر زمین و آسمان و جلوه های جمال این دو با هم پیوند می یابد:
    از یک سو هفت گنبد است ساخته بر زمین و هفت روز و هفت رنگ و هفت اقلیم و هفت عروس که جملگی زمینی است، و از سوی دیگر نظیره قرار دادن اینها با «هفت» های آسمانی (چون هفت سیاره و هفت فلک)، و واسطه این دو با همدیگر گنبدی است که چرخ زنان آهنگ عروج به گنبد دوار دارد.
    هفت پیکر ستایش داد و رفق، و نکوهش ستم و بیراهی است.
    در پایان نامه هفت پیکر حکیم درباره کتاب می فرماید:
    مصرعی زر و مصرعی از درتهی از دعوی و ز معنی پرتا بدانند کز ضمیر شگرفهر چه خواهم دراورم به دو حرف

    شخصیت ها

    • بهرام گور
    • منذر
    • نعمان (پدر منذر)
    • نعمان (پسر منذر)
    • راست روشن (وزیر بهرام)
    • سمنار
    • سرهنگ
    • خاقان چین
    • آزریون (دختر شاه مغرب)
    • ناز پری (دختر خوارزمشاه)
    • نسرین نوش (دختر شاه سقلاب)
    • هما (دختر قیصر)
    • یغماناز (دختر خاقان)
    • فورک (دختر رای هند)
    • درسَتی (دختر کسری)
    Last edited by cityslicker; 23-10-2007 at 14:37.

  5. #14
    پروفشنال cityslicker's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    زیر همین سقف خاکستری
    پست ها
    803

    پيش فرض

    هفت داستان
    • داستان گنبد سیاه (داستان شهری که مردمانش همه سیاه پوش بودند)
    • داستان گنبد زرد (داستان شاهی که به زنان اعتماد نداشت و کنیزک زرد رو)
    • داستان گنبد سبز (داستان بشر پرهیزگار و ملیخای بدطینت)
    • داستان گنبد سرخ (داستان بانوی حصاری)
    • داستان گنبد پیروزه ای (داستان ماهان و دیوان)
    • داستان گنبد صندلی (داستان خیر و شر)
    • داستان گنبد سپید(داستان دختر و پسری که قصد وصل داشتند اما میسر نمی شد)]
    در پایانِ نامه هفت پیکر حکیم نظامی درباره هفت داستان (هفت افسانه) می فرماید:
    هر یک افسانه‌ای جداگانهخانه‌ی گنج شد نه افسانهآنچه کوتاه جامه شد جسدشکردم از نظم خود دراز قدشوآنچه بودش درازی از حد بیشکوتهی دادمش به صنعت خویش
    همچنین می فرماید:
    آنچه بینی که بر بساط فراخ

    کرده‌ام چشم و گوش را گستاخ

    تنگ چشمان معنیم هستند

    که رخ از چشم تنگ بربستند

    هر عروسی چو گنج سر بسته

    زیر زلفش کلید زر بسته

    هر که این کان گشاد زر باید

    بلکه در یابد آن که دریابد

  6. #15
    پروفشنال cityslicker's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    زیر همین سقف خاکستری
    پست ها
    803

    پيش فرض هفت پیکر (سیاره)، روزهای هفته، رنگها

    هفت پیکر (سیاره)، روزهای هفته، رنگها
    • کيوان (روز شنبه) رنگ سیاه
    • خورشید (روز یکشنبه) رنگ زرد
    • ماه (روز دوشنبه) رنگ سبز
    • بهرام (مریخ) (روز سه شنبه) رنگ سرخ
    • تیر (روز چهارشنبه) رنگ پیروزه ای
    • مشتری (روز پنجشنبه) رنگ صندلی
    • ناهید (روز جمعه) رنگ سپید

  7. #16
    پروفشنال cityslicker's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    زیر همین سقف خاکستری
    پست ها
    803

    پيش فرض خسرو دوم معروف به خسرو پرویز پادشاه ساسانی (590 الی 628 میلادی)

    خسرو پرویز از طریق وستهموندویدو نفر از بزرگان ایران پس از خلع هرمزد چهارم به پادشاهی رسید. خسروپرویز در این روزگار در آذرآبادگان بود و چون به شاهی رسید شتابان بهتیسفونرفت و در سال ۵۹۰ م. تاج سلطنت به سر نهاد. چندی بعد هرمزد پدر او که پس از خلع از سلطنت کور شده بود به قتل رسید . بنابر رأی ئوفیلاکوس این کار به امر خسرو پرویز واقع شد ولی بعضی می‌گویند خسرو رضایت ضمنی بقتل او داد.
    در این ایام بهرام چوبین سردار معروف ایرانی که از مردم ری و پسربهرام گشتسبو از دودمان بزرگ مهران بود پس از آن که در زمان هرمزد بر طوایف سرحدات شمال و مشرق بر ترکان فایق آمد به فرماندهی کل نیروی ایران در برابر رومیان منصوب شد لیکن در این جنگ او شکست خورد. هرمزد او را بطرز موهنی از فرماندهی خلع کرد. این فرمانده که بسیار قادر و در بین سربازان خود نهایت محبوبیت را داشت پس از خلع شدن آرام ننشست و چون خسرو پرویز بتخت نشست علم مخالفت برافراشت و به خسروپرویز شورید و از آنجا که او نیرومند بود و شاه ایران تازه بر تخت سلطنت نشسته بود خسرو را هزیمت کرد و خسرو به هزیمت به نزد امپراطور موریکیوس امپراطور روم رفت و نیز فاتحانه بپایتخت درآمد و تاج شاهی بر سر نهاد ولی دولت او مستعجل بود و مصادف با شورشها و مخالفت‌های روحانیان شد. گرچه یهود او را حمایت مالی می‌کردند و از حامیان خود می‌شمردند ولی وندوی که دستگیر و زندانی شده بود بوسیلهٔ چند تن از بزرگان از زندان رهایی یافت و پیشرو مخالفان وهرام شد. توطئه وندوی بجایی نرسید وهرام شورش را خاتمه داد و فرونشاند. وندوی به نزد برادر به آذربایجان رفت و نزد برادر خود وستهم که برای خسروپرویز علم برداشته بود مستقر شد و در این بین قیصر خسروپرویز را حمایت کرد بشرط آنکه شهرهای دارا و مایفرقط (میافارقین) را به روم واگذارد. خسروپرویز این پیشنهاد را قبول کرد و او خسروپرویز را با لشکری به ایران فرستاد و پس از جنگهای خونین که یک سوی آن وهرام با لشکریانش بود و سوی دیگر خسرو پرویز با لشکر رومی و اتباع ارمنی موشل و ایرانیانی که به او پیوسته بودند سرانجام وهرام را در گنزک آذربایجان منهزم کرد. وهرام به بلخ رفت و در آن جا بیاسود و چندی بعد به دستور خسروپرویز کشته شد. مؤبدان چندان از بازگشت خسرو راضی نبودند زیرا این پادشاه از روم این ارمغان را همراه داشت که نسبت به اوهام و خرافات نصاری میلی حاصل کرده بود و مؤبد او در این عقاید زنی عیسوی شیرین‌نام بود که سوگلی حرم او بود. با وجود آنکه خسرو بر وهرام دست یافته بود ولی همیشه خطری که از جانب بزرگان او را تهدید می‌کرد برجای خود باقی بود و سرانجام «وندوی» و «وستهم» دو سرداری که بیاری او برخاسته بودند مورد خشم سلطان قرار گرفتند پس خسرو وندوی را هلاک کرد و وستهم به خراسان رفت و مدت ده سال در آن خطه بیاری افواج دیلمی و جنگجویان باقی مانده از لشکر وهرام سلطنت کرد و چنانکه سکه‌ها نشان می‌دهد وستهم دو تن از شاهان کوشانی بنام شاوگ و پریوگ را به فرمان خود درآورد. خسرو که خبر طغیان وستهم را شنیده بود ابتدا ترسید ولی براثر نصایح یکی از اسقفهای عیسوی سبهریشوع تشجیع شد و سرانجام وستهم را پس از جنگها و دسیسه‌ها از پای درآورد و بر اثر آن سبهریشوع را به پاداش این کمک بجای یشوع‌یبه که جهان را بدرود گفته بود بمقام جاثلیقی نصب کرد.
    چند سالی نگذشته بود که موریکیوس امپراطور روم که بدست فوکاس کشته شده بود بهانه بدست خسروپرویز داد تا او جنگی را با روم آغاز کند. فوکاس به دست هرقل (هراکلیوس) خلع شد ولی جنگ بپایان نرسید. سرداران در جنگ با رومیها فتوحات نمایانی کردند و شهرهای الرها و انطاکیه و دمشق را تسخیر نمودند سپس اورشلیم را نیز گرفتند و صلیب مقدس را از آنجا به تیسفون فرستادند و عاقبت اسکندریه و بعضی از نواحی مصر که از زمان هخامنشیان از تصرف دولت ایران بدررفته بود بدست ایرانیان افتاد. در این تاریخ یعنی در ۶۱۵ م. قدرت و شوکت خسروپرویز به اوج تعالی رسید و در سرحدات نیز مهاجمات پادشاهی که نسبش به هفتالیان می‌پیوست و تابع خاقان ترک بود به پای‌مردی یکی از سرداران خسرو موسوم به سمبات باگراتونی ارمنی دفع شد و این پادشاه به خاک هلاکت افتاد. قسمتی از شمال غربی هندوستان نیز طوق اطاعت شاهنشاه ایران را بگردن نهادند و وجود سکه‌های خسرو در این نواحی شاهد این مدعا است.
    بزرگترین سرداران لشکر ایران دو تن بودند یکی شاهین وهمن‌زادگان که سمت پادگوسپانی غرب داشت و دیگر فرخان که او را رومیزان هم می‌گفتند و او دارای لقب شهروراز (گراز کشور) بود. شاهین در آسیای صغیر فتوحات بسیار کرد و شهر کالسدون را در برابر قسطنطنیه بتصرف آورد. و پس از آن درگذشت، شاید هم به فرمان خسرو او را به هلاکت رسانیده اما شهروراز که بلاد عظیمه شامات و بیت‌المقدس را گرفته به محاصره قسطنطنیه همت گماشت ولی وسیله عبور از بسفورد و ورود به ساحل اروپایی را نداشت. عاقبت فراکلیوس موفق شد که از پیشرفت سپاه فاتح ایران جلوگیری کند و افواج شاهنشاه را پس راند و آسیای صغیر و ارمنستان را فتح نماید و به آذربایجان درآید و در ۶۲۳ م. شهر کنزگ را تسخیر و آتشکدهٔ بزرگ آذرگشتسب را ویران کند.
    خسرو در موقع فرار از این شهر آتش مقدس را بهمراه برد و در سالهای بعد قوم خزر از نژاد ترک که در ظرف نیمه اخیر قرن ششم در قفقاز مسکن گزیده بودند دربند را بچنگ آورده با قیصر روم عقد مودت بستند قیصر در این وقت لشکر به بین‌النهرین کشید و در ۶۲۸ م. کاخ سلطنتی او در دستگرد به تصرف رومیان درآمد و تیسفون در خطر محاصره افتاد خسروپرویز پایتخت را ترک کرد و خود را به مأمنی کشید و چیزی نگذشت که در اثنای شورشی کشته شد.
    خسروپرویز یکی از شاهان با اقتدار ساسانی است شهریاری بود که خود را چنین می‌خواند «انسانی جاویدان در میان خدایان و خدایی بسیار توانا در میان آدمیان، صاحب شهرت عظیم، شهریاری که با خورشید طالع می‌شود و دیدگان شب عطاکردهٔ اوست». خسروپرویز گنج شاهی بزرگ فراهم آورد و بنا بروایات تاریخ‌نویسان دربارهٔ گنجهای او: آنچه بسال ۱۸ سلطنت خود بگنج خود در تیسفون نقل کرد قریب ۴۶۸ میلیون مثقال زر بود و علاوه بر آن کثیری جواهر و جامه‌های گرانبها بر تخمینی که خسروپرویز پس از سقوط خود از مال و گنج خود زده دارایی او خیلی بیش از این میزان بوده‌است بعد از سیزده سال سلطنت در گنج او ۸۰۰ میلیون مثقال نقود جمع شده بود و چون پادشاهی او به سی سال رسید با وجود جنگهای طولانی و پرخرجی که کرد میزان نقود او به ۱۵۰ میلیون مثقال بالغ گردید افزایش ثروت او در سالهای اخیر بسبب وصول بقایای مالیاتی بود که بدون اندک ترحم و رعایتی از مردم می‌گرفت این پادشاه کینه‌توز و درون‌پوش و عاری از دلیری و شهامت بود، اما اگر چه آزمند بود ولی امساک نداشت و برای جلال خود از بذل مال به جهت تجمل دریغ نمیکرد چون غیبگویان به او گفته بودند که اقامت تیسفون بر او نامبارک است اقامتگاه او قلعهٔ دستگرد یا دستگرد خسرو بود که نویسندگان عرب آنرا الدسکره یا دستکرة‌الملک می‌خواندند و این محل در کنار شاهراه نظامی بود که از بغداد به همدان می‌رفت و در مسافت ۱۰۷ کیلومتر تقریباً از پایتخت به طرف شمال شرقی نزد شهر قدیم ارتمیه قرار داشت.
    خسروپرویز یکی از شاهان عیاش بود و دوشیزگان و بیوه‌زنان و زنان صاحب اولاد را که زیبا می‌یافت به حرم خود می‌آورد و هروقت می‌خواست زن می‌گرفت محبوبهٔ خسرو شیرین نام که عیسوی بود و بعضی از مورخان او را یونانی دانسته‌اند، این زن در اوائل سلطنت خسرو به عقد او درآمد و با وجودی که از حیث منزلت از مریم دختر قیصر پائین‌تر بود در خسرو نفوذی تمام داشت و باز مشهور است که خسرو خواهر وهرام چوبین را بنام گردیگ به زنی گرفت مجالس عیش و عشرت خسرو پرویز زبان‌زد تاریخ‌نویسان عرب و ایران است مطبخ خسروپرویز و الوان اغذیهٔ او مشهور است مطربان و مغنیان خسروپرویز مشهور آفاق بوده‌است و از مطربان معروف او سرکش و باربذ یا پهلبد و ریدک خوش ارز است. اسب خسروپرویز بنام شبدیز است و در تاریخ و اشعار ایرانی به کرات از آن نام برده شده‌است و نیز «گنج بادآورده» از گنجهایی است که تاریخ‌نویسان ایرانی آن را به خسروپرویز نسبت می‌دهند. ظهور پیغمبر اسلام بعهد او بود و او مدت ۳۸ سال بر ایران حکم راند و سرانجام در 3آوریل 628شیرویه کشته شد.

  8. #17
    اگه نباشه جاش خالی می مونه sasha_h's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    عـــــــرش
    پست ها
    315

    پيش فرض

    عشق در "خسرو شيرين" نظامي

    مجيد نفيسی

    سالها پيش وقتي که براي اولين بار منظومه ي خسرو و شيرين اثر نظامي را ديدم تعجب کردم که چرا آن را"خسرو و
    شيرين" ناميده و نه فرهاد و شيرين. البته در کتاب هاي تاريخ دبستاني از"خسرو پرويز" و مجالس بزم او چيزهايي خوانده بودم ولي نمي دانستم که معشوقهي او شيرين است و شيرين را فقط جفت و قرين فرهاد ميپنداشتم. بعد که منظومه نظامي را خواندم متوجه شدم که خسرو و فرهاد هر دو عاشق شيرين هستند با اين تفاوت که اولي در عشق خود کامياب ميشود حال آنکه دومي شکست ميخورد و خود را از کوه بيستون به زير ميافکند.
    اشتباه من بي دليل نبود. آنچه که در حافظهي قومي ما نقش بسته داستان عشق افلاطوني فرهاد به شيرين است و نه ماجراي عشق زميني "خسرو و شيرين". در ادبيات کتبي و شفاهي ما همه جا فرهاد سنگتراش به عنوان نمونهي عالي پايداري و خلوص در عشق و خسرو به عنوان آدم خوشگذران و هوسباز معرفي ميشود. من ريشهي اين برخورد را در فرهنگ مسلط بر جامعه جستجو ميکنم که در آن عشق جسماني و خوشي گناه شمرده ميشود و در عوض خودآزاري و عشق خيالي تبليغ ميگردد.
    نظامي (مرگ614 هـ. ق) داستان خسرو و شيرين را با مقدمه اي در باب عشق شروع ميکند. او سرچشمهي هستي را عشق ميخواند:
    فلک جز عشق محرابي ندارد
    جهان بي خاک عشق آبي ندارد (ص5)
    عشق او جنبهي خيالي ندارد و تنها نشانهي کشش دو فرد به يکديگر است:
    طبايع جز کشش کاري ندارد
    طبيبان اين کشش را عشق خوانند (همانجا)
    در واقع نظامي خود نيز هنگام سرودن منظومهي خسرو و شيرين از يک عشق زميني ملهم مي شود. همسرش آفاق، زني از ترکان دشت قبچاق در جواني ميميرد و خاطرهي او الهام بخش کار نظامي ميشود.
    چنانچه در ادامهي بيت فوق ميگويد:
    چو من بي عشق خود را جان نديدم
    دلي بفروختم جاني خريدم
    به عشق آفاق را پر دود کردم
    خرد را چشم، خواب آلود کردم
    کمر بستم به عشق اين داستان را
    صلاي عشق در دادم جهان را
    و با اين اشاره داستان را به پايان ميرساند:
    برين افسانه شرط است اشک راندن
    گلابي تلخ بر شيرين فشاندن
    به حکم آنکه آن کم زندگاني
    چو گل بر باد شد روز جواني
    سبک رو چون بت قبچاق من بود
    گمان افتاد خود کافاق من بود (ص326)

    در متن داستان چهار رابطه ي جنسي، برجسته مي شوند:
    1ــ رابطهي خسرو و شيرين
    2ــ رابطهي خسرو و مريم
    3ــ رابطهي خسرو و شکر
    4ــ رابطهي فرهاد و شيرين
    مريم و شکر هر دو نشانهي انحراف از عشق هستند. نظامي در اولي، ازدواج بدون عشق را به نقد ميکشد و در دومي هوس زودگذر را. ازدواج خسرو با مريم از روي عشق نيست، بلکه به خاطر ملاحظات سياسي است. او براي درهم شکستن شورش بهرام چوبينه و حفظ سلطنت خود به کمک قيصر روم نيازمند است و به همين منظور با دختر او ازدواج ميکند. مصلحت جوييهاي اقتصادي و سياسي پايهي بيشتر ازدواجها است و نظامي در واقع با ترسيم رابطهي عاري از مهر مريم و خسرو به اساس ازدواجهاي سنتي حمله ميکند. خسرو بايد از پادشاهي خود بگذرد تا بتواند به عشق واقعي برسد. شيرين يک جا به او ميگويد:

    مرا در دل ز خسرو صد غبار است
    ز شاهي بگذر آن ديگر شمار است
    هنوزم ناز دولت مينمايي
    هنوز از راه جباري در آيي
    هنوزت در سر از شاهي غرور است
    دريغا کاين غرور از عشق دور است
    تو از عشق من و من بي نيازي
    ترا شاهي رسد يا عشق بازي
    نياز آرد کسي کو عشق باز است
    که عشق از بي نيازان بي نياز است. (ص238)

    شکر، مريم وارونه است. خسرو وصف لعبتگري او را شنيده و ميخواهد از او کام بگيرد. شکر اما زيرک است و در شب اول همبستري، يکي از کنيزان را به جاي خود به بستر شاه ميفرستد و فقط پس از اينکه خسرو حاضر ميشود او را عقد کند تن به همخوابگي ميدهد. بدين ترتيب نظامي مخالف هوسبازي مردان نيست به شرط اين که مهر رسمي شرع بر آن بخورد. ولي با اين وجود اينگونه کامجوييها را زودگذر ميبيند و عشق واقعي را مطلوب خود ميداند. عشق زودگذر عرضي است حال آنکه عشق واقعي جوهري است همچنان که شکر خود يک شکل از شيريني است و شيرين ذات و جوهر شيريني.

    ز شيرين تا شکر فرقي عيان است
    که شيرين جان و شکر جاي جان است
    دلش مي گفت شيرين بايدم زود
    که عيشم را نميدارد شکر سود (ص212)

    عشق فرهاد به شيرين خيالي است و همان رابطهاي را با عشق واقعي دارد که مثل افلاطوني با اشياي واقعي. فرهاد نشانهي کمال از خودگذشتگي و خلوص مطلق در عشق است و حاضر است براي رسيدن به عشق خود، به معناي واقعي کلمه، کوهي از سنگ را پاره پاره کند و بدون معشوقه مايل به زندگي نيست. کامجويي جنسي او را بر نميانگيزد، چنان که يک بار که شيرين سوار بر است سقوط ميکند فرهاد براي احتراز از تماس بدني تن به چنين قدرت نمايي ميدهد:

    چنين گويند کاسب باد رفتار
    سقط شد زير آن گنج گهربار
    چو عاشق ديد کان معشوق چالاک
    فرو خواهد فتاد از باد بر خاک
    به گردن اسب را با شهسوارش
    ز جا برخاست و آسان کرد کارش
    به قصرش برد ز آن سان ناز پرورد
    که مويي بر تن شيرين نيازرد
    نهادش بر بساط نوبتي گاه
    به نوبت گاه خويش آمد دگر راه (ص 184)

    فرهاد هيچگاه مستقيما به شيرين ابراز عشق نميکند و در عوض با رقيب خود خسرو بر سر شيرين به معامله مينشيند. او حاضر است کوهي از سنگ را پاره پاره کند و بدين ترتيب رقيب خود را از ميدان بيرون براند اما قادر نيست که به شيرين بگويد "دوستت دارم". فرهاد تمثال معشوقه را ميخواهد نه خودش را. او به شيرين که به ميل خود براي ديدن او به کوهستان آمده اظهار عشق نميکند ولي در مقابل نقش بي جان او بر سنگ، شبانه روز به راز و نياز ميپردازد. در واقع عشق براي فرهاد به معناي ايجاد ارتباط بين دو فرد زنده نيست، بلکه دلمشغولي يک عاشق ناکام است با خودش.
    فرهاد براي به دست آوردن دل شيرين هرگز به طور مثبت تلاش نميکند، بلکه نوميدانه راه بيابان را در پيش ميگيرد و همنشين جانوران ميشود. آيا وجود اين نوميدي مفرط را ميتوان به حساب تفاوت طبقاتي بين عاشق سنگتراش و معشوقهي صاحب تاج گذاشت؟ فرهاد تجسم عشق خيالي است و به همين دليل بايد اسير ناکامي خود باقي بماند. حتي اگر توطئهگري خسرو، فرهاد را از بيابانگردي به کوهبري در بيستون نميکشانيد باز هم فرهاد نميتوانست از قلمرو ناکامي بگذرد و به عشق خود دسترسي يابد. فرهاد اسطورهي عشق است و نه واقعيت آن، و کامروايي با طبيعت اين اسطوره در تضاد است.
    عشق خسرو و شيرين به يکديگر بر خلاف عشق فرهاد به شيرين واقعي است. آنها در آغاز مانند عشاق خيالي، نديده عاشق يکديگر ميشوند ولي در جريان داستان براي واقعيت بخشيدن به عشق خود به طور واقعي تلاش ميکنند. شيرين به سوي ايران اسب ميتازد و خسرو به سمت ارمنستان. در طي اين راه نه تنها هر يک آن ديگري را عوض میکند، بلکه خود نيز دگرگون ميشود. خسرو درمييابد که براي رسيدن به عشق پايدار بايد از مصلحتجوييهاي مافوق عشق (مريم) و هوسبازيهاي زودگذر (شکر) بگذرد و شيرين ميفهمد که براي جلب معشوق بايد تن به خطر بدهد و از اينکه جامعه او را بدنام بخواند نهراسد. شيرين از ابتداي آشنايي با خسرو به سفارش مهين بانو، خالهي تاجدار خود حاضر نميشود که بدون عقد ازدواج با خسرو همبستر شود ولي سرانجام در اواخر کار ذهنا آمادهي چنين کار خلاف عرفي مي شود.
    در صفحه ي 270 از شاپور پيشکار خسرو دو حاجت ميخواهد:

    دوم حاجت که گر يابد به من راه
    به کابين سوي من بيند شهنشاه
    گرين معني بجاي آورد خواهي
    بکن ترتيب تا ماند سياهي
    و گرنه تا ره خود پيش گيرم
    سر خويش و سراي خويش گيرم

    عشق شيرين و خسرو جسماني و شاد است. آنها هر دو از ديدار يکديگر لذت ميبرند و زيباييهاي يکديگر را وصف ميکنند. اسب ميتازند، در آب تن ميشويند، گل ميچينند، ميگساري ميکنند و از زبان عود باربد و چنگ نکيسا به مناظره مينشينند. آنها دو فرد واقعي هستند با جسم و روح مشخص که در جريان يک عشق زميني قرار ميگيرند و براي رسيدن به يکديگر خوشبينانه تلاش ميکنند.
    البته اين عشق زميني در متن يک جامعهي مردسالار ميگذرد و نظامي نيز قادر نيست که از مرز تعصبات آن فراتر رود. شيرين تجسم پاکدامني و بکارت شمرده ميشود، حال آن که خسرو مجاز است با زنان ديگر معاشقه کند. حتي هنگامي که شيرين سرانجام ذهنا آماده ميگردد که بدون اجازهي شرع با خسرو همبستر شود خواننده دچار ترديد است که اين را به حساب عصيان شيرين عليه تعصبات بداند يا قبول تحقير شخصيت خود در مقابل خسرو.
    ماجراي فرهاد و داستان خسرو و شيرين هر دو با سرانجامي تلخ تمام ميشوند.
    فرهاد با شنيدن خبر دروغين مرگ شيرين خود را از کوه به زير ميافکند. خسرو به دست شيرويه پسر مريم کشته ميشود و شيرين نيز براي فرار از همبستري اجباري با ناپسري خود دست به خودکشي ميزند. با وجود اين شباهت پاياني، ماهيت دو عشق همچنان متضاد باقي ميماند. عشق فرهاد ذاتا محکوم به شکست است ولي عشق خسرو و شيرين از اميد و شادي سرچشمه ميگيرد. آيا زمان آن نرسيده که در حافظهي قومي خود گردگيري کنيم و در کنار خاطرهي ناکاميها از سرگذشت کاميابيها نيز ياد کنيم؟*

    * در آوردن نقل قولها از کتاب "خسرو و شيرين" به کوشش عبدالمحمد آيتی، چاپ دوم، 1363، سود جستهام.

  9. این کاربر از sasha_h بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #18
    در آغاز فعالیت
    تاريخ عضويت
    Apr 2009
    پست ها
    1

    پيش فرض جالب بود. اما يك انتقاد بايد وارد كرد....

    جالب بود. اما يك انتقاد بايد وارد كرد....
    به گفته آقاي نفيسي عشق خسرو به شيرين واقعي بوده، و عشق فرهاد خياليست!!! و ميگويد اما به هرحال خسرو با يكي از روي شهوت ازدواج كرده!!!
    در صورتي كه عشق واقعي اين را نقض ميكند. كسي كه واقعا عاشق است بخاطر تمايلات جنسي خيانت نميكند.
    گفته شده عشق فرهاد خيالي بوده و برخورد جسمي نداشته است، خب كاملا واضح است كسي كه عاشق است هرگر نميتواند يرخورد فيزيكي و جسمي و جنسي را در راس امور قرار دهد برخلاف خسرو كه همواره دوستدار همبستري با شيرين بود.
    خسرو ميشنود كه فلانجا زني زيبا زندگي ميكند ميرود تا او را به همسري برگزيند و نويسنده ميگويد با اين حال عاشق شيرين هم هست.
    اين دو عمل كاملا در مقابل يكديگر قرار دارند.
    در علاقه خسرو به شيرين ترديدي نيست اما نميتوان هر علاقه اي را عشق ناميد ... شايد نظامي هم از آفريدن شخصيت فرهاد كه نسبت به خسرو توصيف و شرح حال زيادي نداشته و البته يك مناظره فوق العاده زيبا داشته است ميخواسته تفاوت بين عشق به كمال رسيده و يك محبت قلبي و جسماني را بيان كند.

    به نظر بنده نويسنده تحليلي جسماني و شهواني از عشق دارد كه مسلما نادرست است.

  11. #19
    در آغاز فعالیت materlink's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    کرمون
    پست ها
    19

    پيش فرض

    این اشعار مطعلق به نظامی گنجوی است .امید وارم به این نوع اشعار علاقه داشته باشید :

    ای پسر هان و هان ترا گفتم

    که تو بیدار شو که من خفتم


    چون گل باغ سرمدی داری

    مهر نام محمدی داری


    چون محمد شدی ز مسعودی

    بانک برزن به کوس محمودی


    سکه بر نقش نیکنامی بند

    کز بلندی رسی به چرخ بلند


    تا من آنجا که شهر بند شوم

    از بلندیت سر بلند شوم


    صحبتی جوی کز نکونامی

    در تو آرد نکو سرانجامی


    همنشینی که نافه بوی بود

    خوبتر زانکه یافه گوی بود


    عیب یک همنشست باشد و بس

    کافکند نام زشت بر صد کس


    از در افتادن شکاری خام

    صد دیگر در اوفتند به دام


    زر فرو بردن یکی محتاج

    صد شکم را درید در ره حاج


    در چنین ره مخسب چون پیران

    گرد کن دامن از زبون گیران


    تا بدین کاخ باژگونه نورد

    نفریبی چو زن که مردی مرد


    رقص مرکب مبین که رهوارست

    راه بین تا چگونه دشوارست


      محتوای مخفی: ادامه 
    گر بر این ره پری چو باز سپید

    دیده بر راه دار چون خورشید


    خاصه کاین راه راه نخچیر است

    آسمان با کمان و با تیر است


    آهنت گرچه آهنیست نفیس

    راه سنگست و سنگ مغناطیس


    بار چندان بر این ستور آویز

    که نماند بر این گریوه تیز


    چون رسد تنگیئی ز دور دو رنگ

    راه بر دل فراخ دار نه تنگ


    بس گره کو کلید پنهانیست

    پس درشتی که دروی آسانیست


    ای بسا خواب کو بود دلگیر

    واصل آن دل خوشیست در تعبیر


    گرچه پیکان غم جگر دوزست

    درع صبر از برای این روزست


    عهد خود با خدای محکم‌دار

    دل ز دیگر علاقه بی‌غم دار


    چون تو عهد خدای نشکستی

    عهده بر من کز این و آن رستی


    گوهر نیک را ز عقد مریز

    وآنکه بد گوهرست ازو بگریز


    بدگهر با کسی وفا نکند

    اصل بد در خطا خطا نکند


    اصل بد با تو چون شود معطی

    آن نخواندی که اصل لایخطی


    کژدم از راه آنکه بدگهرست

    ماندنش عیب و کشتنش هنرست


    هنرآموز کز هنرمندی

    در گشائی کنی نه در بندی


    هرکه ز آموختن ندارد ننگ

    در برآرد ز آب و لعل از سنگ


    وانکه دانش نباشدش روزی

    ننگ دارد ز دانش‌آموزی


    ای بسا تیز طبع کاهل کوش

    که شد از کاهلی سفال فروش


    وای بسا کور دل که از تعلیم

    گشت قاضی‌القضات هفت اقلیم


    نیم خورد سگان صید سگال

    جز به تعلیم علم نیست حلال


    سگ به دانش چو راست رشته شود

    آدمی شاید ار فرشته شود


    خویشتن را چو خضر بازشناس

    تا خوری آب زندگانی به قیاس


    آب حیوان نه آب حیوانست

    جان با عقل و عقل با جانست


    جان چراغست و عقل روغن او

    عقل جانست و جان ما تن او


    عقل با جان عطیه احدیست

    جان با عقل زنده ابدیست


    حاصل این دو جز یکی نبود

    کان دو داری در این شکی نبود


    تا از ین دو به آن یکی نرسی

    هیچکس را مگو که هیچ کسی


    کان یکی یافتی دو را کم زن

    پای بر تارک دو عالم زن


    از سه بگذر که محملی نه قویست

    از دو هم در گذر که آن ثنویست


    سر یک رشته گیر چون مردان

    دو رها کن سه را یکی گردان


    تا ز ثالث ثلثه جان نبری

    گوی وحدت بر آسمان نبری


    زین دو چون کم شدی فسانه مگوی

    چون یکی یافتی بهانه مجوی


    تا بدین پایه دسترس باشد

    هرچ ازین بگذرد هوس باشد


    تا جوانی و تندرستی هست

    آید اسباب هر مراد به دست


    در سهی سرو چون شکست آید

    مومیائی کجا به دست آید


    تو که سرسبزی جهان داری

    ره کنون رو که پای آن داری


    در ره دین چونی کمر بربند

    تا سرآمد شوی چو سرو بلند


    من که سرسبزیم نماند چو بید

    لاله زرد و بنفشه گشت سپید


    باز ماندم ز نا تنومندی

    از کله‌داری و کمر بندی


    خدمتی مردوار می‌کردم

    راستی را کنون نه آن مردم


    روزگارم گرفت و بست چنین

    عادت روزگار هست چنین


    نافتاده شکسته بودم بال

    چون فتادم چگونه باشد حال


    احمدک را که رخ نمونه بود

    آبله بر دمد چگونه بود


    گرچه طبعم ز سایه بر خطرست

    سایبانم شمایل هنرست


    سایه‌ای در جهان ندارد کس

    کو بره نیست پیش و گرگ از پس


    هیچکس ننگرم ز من تأمن

    که نشد پیش دوست و پس دشمن


    چون قفا دوستند مشتی خام

    روی خود در که آورم به سلام


    گرچه برنائی از میان برخاست

    چه کنم حرص همچنان برجاست


    تا تن سالخورده پیر ترست

    آز او آرزوپذیر ترست


    گوئی این سکه نقد ما دارد

    یا همه کس خود این بلا دارد


    بازدار ای دوا کن دل من

    از زمین بوس هر کسی گل من


    تیرگی چند روشنائی ده

    چون شکستیم مومیائی ده


    آنچه زو خاطرم پریشانست

    بکن آسان که بر تو آسانست


    گردنی دارم از رسن رسته

    مکنم زیر بار خس خسته


    من که قانع شدم به دانه خویش

    سرورم چون صدف به خانه خویش


    سروری به که یار من باشد

    سرپرستی چه کار من باشد


    شیر از آن پایه بزرگی یافت

    که سر از طوق سرپرستی تافت


    نانی از خوان خود دهی به کسان

    به که حلوا خوری ز خوان خسان


    صبح چون برکشید دشنه تیز

    چند خسبی نظامیا برخیز


    کان نو کن زرنج خویش مرنج

    باز کن بر جهانیان در گنج


    Last edited by F l o w e r; 10-01-2012 at 20:40. دليل: تکمیل

  12. #20
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    پست ها
    160

    پيش فرض

    خــداونــدا در تــوفــیـق بـگـشـای *** نــظــامــی را ره تــحــقــیــق بـنـمـای

    دلــی ده کــو یــقــیــنـت را بـشـایـد *** زبـــانـــی کــافــریــنــت را ســرایــد

    مــده نــاخــوب را بــر خـاطـرم راه *** بــدار از نــاپـسـنـدم دسـت کـوتـاه

    درونــم را بــه نــور خــود بـرافـروز *** زبـــانــم را ثــنــای خــود در آمــوز

    بـــه داودی دلـــم را تــازه گــردان *** زبـــورم را بـــلـــنــد آوازه گــردان

    عـروسـی را کـه پروردم به جانش *** مــبـارک روی گـردان در جـهـانـش

    چنان کز خواندنش فرخ شود رای *** ز مشک افشاندش خلخ شود جای

    ســـوادش دیـــده را پــر نــور دارد *** ســمــاعــش مـغـز را مـعـمـور دارد

    مــفــرح نــامــهٔ دلــهــاش خــوانـنـد *** کـلـیـد بـنـد مـشـکـل هـاش دانـنـد

    مــعــانــی را بــدو ده ســربــلــنـدی *** ســعـادت را بـدو کـن نـقـش‌بـنـدی

    بـه چـشـم شـاه شیرین کن جمالش *** کـه خـود بـر نـام شـیرینست فالش

    نــســیــمــی از عـنـایـت یـار او کـن *** ز فـیـضـت قـطـره‌ای در کـار او کـن

    چــو فــیــاض عــنـایـت کـرد یـاری *** بــیـارای کـان مـعـنـی تـا چـه داری

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •