گریزانم از این مردم که با من ،
به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت ،
به دامانم، دو صد پیرایه بستند
ازین مردم که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبوشکفتند
ولی آندم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بدنام گفتند
شاعر؟
گریزانم از این مردم که با من ،
به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت ،
به دامانم، دو صد پیرایه بستند
ازین مردم که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبوشکفتند
ولی آندم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بدنام گفتند
شاعر؟
وقتی جهان از ریشه جهنم
و آدم از عدم
و سعی از ریشه های یأس می آید
وقتی که یک تفاوت ساده در حرف
کفتار را به کفتر تبدیل میکند
باید به بی طرفی واژه ها و
واژه های بی طرفی مثل نان دل بست
نان را از هر طرف که بخوانی نان است ...
جنگل ثمر نداشت ، تبر اختراع شد
شيطان خبر نداشت،بشر اختراع شد !
«هابيل» ها مزاحم« قابيل» مي شدند
افسانه ء « حقوق بشر» اختراع شد !
مـردم خيال فخر فروشي نداشتند
شيـئي شبـيه سكهء زر اختراع شد
فكر جنايت از سر آدم نمي گذشت
تا اينكه تيغ وتير وسپر اختراع شد
با خواهش جماعـت علاف اهل دل
چيزي به نام شعر و هنر اختراع شد !
اينگونه شدكه مخترع ازخير ما گذشت
اينگونه شدكه حضرت«شر» اختراع شد !
دنيابه كام بود و … حقيقت؟! مورخان !
ما را خبر كنيد؛ اگر اختراع شد !!
فکر کنم مال فروغ فرخزاده
شعر های قشنگی نوشتین . دستتون درد نکنه.![]()
قرار نیست که ما تا همیشه بد باشیم
علیه عشق سندهای مستند باشیم
تمام راه خطا را درست طی کردیم
بیا که راه وفا را کمی بلد باشیم
بیا به سادگی باغ احترام کنیم
و آبدارترین میوهی سبد باشیم
رونده مثل نسیمی که میوزد همه جا
شبیه برگ که بر آب میرود باشیم
به پاس حرمت گل باغ را لگد نكنيم
اگر نشد که چنین بود در صدد باشیم
بدست حضرت حوّا زنیم بوسه مهر
وگرنه آدم خوبی نمیشود باشیم
برای رفتن از پیش هم شتاب چرا؟
کنار هم بنشینیم و تا ابد باشیم
امیر عاملی
گفتمش
شیرین ترین آواز چیست ؟
چشم غمگینش به رویم خیره ماند
قطره قطره اشكش از مژگان چكید
لرزه افتادش به گیسوی بلند
زیر لب غمناك خواند
ناله زنجیرها بر دست من
گفتمش
آنگه كه از هم بگسلند
خنده تلخی به لب آورد و گفت
آرزویی دلكش است اما دریغ
بخت شورم ره برین امید بست
و آن طلایی زورق خورشید را
صخره های ساحل مغرب شكست
من به خود لرزیدن از دردی كه تلخ
در دل من با دل او می گریست
گفتمش
بنگر در این دریای كور
چشم هر اختر چراغ زورقی ست
سر به سوی آسمان برداشت گفت
چشم هر اختر چراغ زورقی ست
لیكن این شب نیز دریا یی ست ژرف
ای دریغا شبروان ! كز نیمه راه
می كشد افسون شب در خواب شان
گفتمش
فانوس ماه
می دهد از چشم بیداری نشان
گفت
اما در شبی این گونه گنگ
هیچ آوایی نمی آید به گوش
گفتمش
اما دل من می تپد
گوش كن اینك صدای پای دوست
گفت
ای افسوس در این دام مرگ
باز صید تازه ای را می برند
این صدای پای اوست
گریه ای افتاد در من بی امان
در میان اشك ها پرسیدمش
خوش ترین لبخند چیست ؟
شعله ای در چشم تاریكش شكفت
جوش خونن در گونهاش آتش فشاند
گفت
لبخندی كه عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند
من ز جا برخاستم
بوسیدمش
هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه)
دشتها آلوده ست
در لجنزار گل لاله نخواهد روئيد
در هواي عفن آواز پرستو به چه كارت آيد ؟
فكر نان بايدكرد
و هوايي كه در آن
نفسي تازه كنيم
گل گندم خوب است
گل خوبي زيباست
اي دريغا كه همه مزرعه دلها را
علف كين پوشانده ست
هيچكس فكر نكرد
كه در آبادي ويران شده ديگر نان نيست
و همه مردم شهر
بانگ برداشته اند
كه چرا سيمان نيست
و كسي فكر نكرد
كه چرا ايمان نيست
و زماني شده است
كه به غير از انسان
هيچ چيز ارزان نيست
سالهای صبوری از حمید مصدق
Last edited by narmine; 25-10-2010 at 18:10.
نه در ان دنیای دل رحم رحم
انقدر ازاد بودم
که در ان داد کنم
ظلم و ستم
نه در این دنیای بی رحم زمان
میتوانم شعرم را اسوده خلق کنم
اری !
من گرفتا ر بلایم
من گرفتار کمی کفر و همی خشم خدایم
من سرباز ناخلف این خاک
نطفه ی گند حقیقت
نطفه ی کفر و جفایم
اه!
غیر معصومم من
حرف در خواب شب است
به جنون خواهم رفت
غیر معصومم من
لذات حیوانی...جور و بد پیمانی...سانسور انسانی
به چه چیز و به چه کس میبالم
وحشتم از دنیا
اه !
این دم مرگ است
نفسانم خسته
نفسم یخ کرده
پا در قیر شب است
داغترین جای تنم
داغ شهوت دارد
فکر رستن دارم
ز زمین خاکی
فکر جستن دارم
غسل دادست مرا اب لجنزار زمان
فکر بستن دارم
در این کلبه
دنیای کثافت ...
غیر معصومم من
فکر لذت دارم
عزم شهوت دارم
فکر دارم که زنی یائسه را
در همین کلبه ی شهوت زده ام....
نیک میدانم که
غیر معصومم من.
من خدایی نیستم
غیر معصومم من
در خیال شهوت
عهد با گرگ شبم.
فکر رستن دارم
ز زمین خاکی
فکر جستن دارم
من به اندازه صد لیزبین
فکر شهوت دارم
اه !
باز میخندم
تو چه باور کردی
من به اندازه ی صد رهبر هم
حرف دردل دارم
ولی اندازه ی یک مورچه هم
فکر شهوت...!
فقط این حرف برلب دارم
من زمینی نیستم
فکر...
دارم....
تغییر
خواستم بدانم
گفتند نباید
خواستم بخوانم
عینکم را شکستند،چشمانم رابستند
دیدگانم را کور کردند
رخنه کردند در رویاییم، حتی
گوشم شنید
پرده ی گوشم را پاره کرد
صدای سرد و سخت
آن سیلی که خورد بر صورتم
منزولی نمی شوم
نخواهم شد مثل شما
نخواهد شد درونم
مانند مرداب
از من دروغ نخواهید
نخواهم گفت
چاره در سکوت است، باشد
اما شما خود حس می کنید
بویی نو، هوایی تازه
یک پاکی
اوضاع عوض خواهد شد، تغییر خواهد کرد
میدانم با یقین
چیزی خواهد شد
رخ خواهد داد تغییر
شاعر :saeeddz
نماز باران
نمی آید باران خشکسال افتاده
کربلایی کریم روی سجاده ی دشت به نماز ایستاده
به نماز بارن
چه صفایی دارد ،این نماز باران
طلب خوبی ها از خدای رحمان
نیتش باران بود
دوستی یاران بود
به رکوعش شتافت
فرصت سجده نیافت
عاملان شیطان
آری آن بد گوهران
درقیام کریم
در حضور رحیم
دست بر خنجر غفلت بردند
خنجری آلوده
خنجری آلوده به زهر کینه
با غضب رفت درون سینه
بله کبلایی کریم پیش الله شتافت
فرصت سجده نیافت
رفت اما به دلیلی که چرا او طلب باران کرد !
رفت امازنده کرد او صفت جاوید مرد
عاملان شیطان
روبه سوی مردمان
مردمانی که به سوی مرگ میرفتند
در عزای کریم باجسارت گفتند :
نمی آید باران طلبش را نکنید
نمی آید باران
نمی آید باران...
شاعر : باران
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)