قشنگ شده... آفرین..
منم با نظر پست 3 موافق ام.. اما خوب یه نظر شخصیه دیگه..
می تونه شروعی باشه برا یه کار بزرگ تر و پر جزئیات..
یاد اون قسمت چارلی چاپلین افتادم با اون غول بیابونی افتاده بود تو یه کلبه یارو گشنش بود چاپلین رو مرغ می دید!(جویندگان طلا؟)