تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 2 اولاول 12
نمايش نتايج 11 به 17 از 17

نام تاپيک: دانته آلیگیری

  1. #11
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    سرود چهارم ( کامل)

    صدائی در سرم پیچید و این خواب عمیق مرا بهم زد.
    صدائی چنان سنگین بود که به شنیدن آن
    چون خفته ای که به زور بیدار شده باشد به خویش لرزیدم.

    برخاستم و دیدگانم خود را که خستگی از آنها به در رفته بود
    به اطراف دوختم.
    خیره نگرستیم تا مگر دریابم در کجا هستم.

    به حقیقت خویشتن را در کناره ی دره ای یافتم
    که غرقاب رنج است
    و جمله ی شِکوه های بی پایان روی بدان دارند.

    دره ای تاریک و عمیق و مه آلود بود،
    چندان که من ، با آنکه نگاه خویش را به اعماق دوخته بودم،
    در آن هیچ تشخیص نمی دادم.

    شاعر که رنگ از رخ داده بود، چنین سخن آغاز کرد:
    " اکنون به دنیای ظلمات سرازیر می شویم.
    من پیش می روم و تو به دنبالم خواهی آمد."

    و من که تغییر رنگ او را دریافته بودم، گفتم:
    " اگر تو که باید بهنگام تردید من قوی دلم کنی ،
    خود به ترس افتاده باشی،
    من چگونه بدین راه توانم رفت؟"

    و او به من گفت : " پریشانی آنان که در زیر پای مایند،
    این نقش ترحم را بر چهره ی من زده که تو آن را نشانه ی ترس پنئاشته ای.

    برویم، زیرا راهی دراز در پیش داریم."
    بدین سان بود که وی پا به نخستین حلقه ی پیرامون غرقاب ژرف نهاد
    و بیدن سان بود که مرا نیز بدان برد.

    در آنجا، اگر شنوایی را قیاس گیرند،
    ناله ای به جز زمزمه ی آه هائی ملایم
    که هوای جاودان را می لرزاند شنیده نمی شد.

    این آه ها از رنج بی شکنجه ای می آمد
    که جماعتی بسیار از کودکان و زنان و مردان
    بدان دچار بودند.

    استاد مهربان به من گفت :
    " چرا نمی پرسی که اینان ارواح کدامین کساند؟
    میل دارم که پیشتر از آن که دورتر رفته باشیم، دانسته باشی

    که ایشان گناهی نکردند, و شاید هم حسناتی هم داشته اند،
    ولی این فضائل آنها را بس نیامد،
    زیرا رسم تمعید که باب آن آیینی است که تو بدان مومنی،
    در مورد ایشان صورت نگرفته بود

    و اگر هم پیش از مسیحیت زیسته اند،
    خداوند را چنان که باید پرستش نکرده اند؛
    ومن خود یکی از ایشانم.

    بدین گناه است، و نه به خاطر بزهی دیگر،
    که ما دوزخی شده ایم،
    و تنها بدین عقاب محکوم آمده ایم که
    با آرزو اما بی امید زندگی کنیم."

    چون سخنش شنیدم دلم را اسیر رنجی گران یافتم،
    زیرا دریافت مردان بسیار ارزنده
    در این نخستین دوزخ در بی تکلیفی بسر می برند.

    برای آن که ایمان خویش را بدین آئینی که بر هر تردید فائق می شود
    استوار کرده باشم چنین آغاز کردم:
    " ای استاد ، ای مرشد من ، مرا بگوی :

    آیا هرگز کسی از این جا به خاطر شایستگی خویش یا شایستگی دیگری،
    بیرون رفته است که رستگار شده باشد؟ "
    و او که سخنان پر کنایه ام را دریافته بود،

    جواب داد : " تازه بدین جا آمده بودم،
    که قادر مردی ( un possente ) که تاجی با نشان پیروزی بر سر داشت
    به نزد ما آمد.

    وی روح نخستین پدر ما،
    و هابیل پسر او ، و روح نوح ،
    و موسی قانون گذار مطیع،

    وابراهیم شیخ بزرگ، و داوود پادشاه،
    و اسرائیل را با پدر و فرزندانش،
    و راحیل را که او به خاطر این همه تلاش کرد

    و بسیار ارواح دیگر را با خود بیرون برد،
    و همه ی آنها را رستگار کرد؛
    و میل دارم بدانی که پیش از اینان ارواح بشری از این جا بیرن نرفته بودند."

    در حین سخن گفتن او، ما از رفتن نایستاده بودیم،
    و هم چنان از بیشه می گذشتیم؛
    منظورم بیشه ی ارواح فشرده است.

    نه چندان دور از آنجا که به خواب رفته بودم
    آتشی را دیدم که نیم کره ای ظلمانی را روشن کرده بود.

    هنوز از آن اندکی دور بودیم،
    اما نه آنقدر دور که تا حدی تشخیص نتوانم داد
    که این مکان جایگاه نامدارانی است.

    گفتم : " تو که مایه ی افتخار علم و هنری،
    اینان کدامین کسانند که چنین محترمانه
    از سرنوشت آن دیگران در امان مانده اند؟ "

    و او به من گفت :
    " نام پرافتخار ایشان که در دنیای تو همچنان طنین افکن است،
    آنان را شایسته این لطف آسمانی کرده که از آن بهره مندشان می بینی. "

    در این هنگام، صدائی شنیدم که می گفت :
    " شاعر والا را بستائید.
    روح او که رفته بود، باز می آید."*

    چون صدا و طنین آن خاموش شد،
    چهار روح بزرگ را دیدم که به سوی ما می آمدند،
    و در آنان نه اثری از غم پیدا بود و نه نشانی از شادی

    استاد مهربان چنین سخن آغاز کرد:
    " آن کس که شمشیری بر دست دارد
    و چون خداوندگار آن سه تن دیگر پیشاپیش ایشان راه می سپرد بنگر :

    وی " اومرو ** " شاعر رفعت جاه است،
    و آن دیگری که می آید،
    اوارتسیوی هجا گو ، و سومی اوویدیو و آخری لوکانو است.

    و چون هر یک از اینان با من در آن عنوان که
    هم اکنون کسی بر زبان آورد سهیم است
    ایشان به پیشباز من آمده اند، و کاری نکو کرده اند. "

    بدین سان، اعضای مکتب زیبای این خداوندگار نغمه سرائی را
    که چون عقابی بر بالای سر دیگران در پرواز است پیرامون هم گرد آمده دیدم.

    چون اندکی با یکدگر سخن گفتند،
    به سوی من گشتند و با اشاره ای سلام گفتند،
    و استاد من که چنین دید لبخندی زد :

    و آنگاه جمله ی آنان مرا لطفی بیشتر نواختند
    و در جرگه ی خویشم پذیرفتند،
    چنانکه من ششمین این خردمندان شدم.

    و قدم زنان در کنار یکدگر تا به روشنائی رفتیم،
    و از چیزهایی سخن گفتیم که اکنون نا گفتن شان اولی است،
    هم چنان که در آنجا گفتنشان اولی بود.

    به پای کاخی منیع رسیدیم
    که هفت حصار بلند بر گرداگرد خود داشت
    و جویباری زیبا حلقه وار در حراست خویشش گرفته بود.

    جویبار را چون زمینی استوار در نور دیدیم،
    و همراه این خردمندان
    از هفت دروازه به درون رفتم تا به چمنزاری سرسبز رسیدیم.

    در آنجا کسانی با نگاه های خاموش و سخت نشسته بودند
    که سراپایشان ابهتی بسیار داشت.
    کم حرف می زدند و صدائی دلنشین داشتند.

    به یکی از گوشه ها رفتم
    که مکانی سر گشاده و روشن و مرتفع بود،
    چنان که از آنجا جملگی را می توانستیم دید.

    درست در فرا روی من،
    بر چمن خرم، ارواح بسیار نامداران را نشانم دادند
    که هنوز خویشتن را از دیدارشان غرق شوق می یابم.

    الترا را با همراهان فراوانش دیدم
    و در میان آنها توانستم "اتوره" و "انئا" و "سزار" را که غرق در سلاح بود
    و نگاهی تذر و آسا داشت بشناسم.

    در جانب دیگر "کاملیا" و "پنته زیلئا" را دیدم،
    و شاه "لاتینو" را که در کنار دخترش "لاوینیا" نشسته بود.

    "بروتو" را که "تار کوینو"در برابرش هزیمت آورد، دیدم،
    و "لو کرتسیا" و "یولیا" و "مارتسیا" و کرنیلیا را،
    و در کناری دور از دیگران صلاح الدین را دیدم.

    و چون اندکی بالاتر نگریستم،
    استاد جمله ی دانایان را دیدم
    که در جمع فیلسوفان نشسته بود.

    همه دیده به او دوخته بودند
    و مقام ارجمندش را پاس می داشتند:
    و سقراط و افلاطون را دیدم که از دیگران به وی نزدیکتر بودند؛

    ذیمقراط را که وی دنیا در نظرش زاده ی تصادف است،
    و دیوجانس و آنا کساغوراس و طالس امپیدوکلس و ارقلیطوس وزنون را دیدم،

    و نیز آن شناسنده ی زبر دست خواص نباتات را - مقصودم دیوسکوریده است -
    و "ارفئو" را و "تولیو" را و "لینو" را،
    و آن "سنه کا" را که عالم علم اخلاق بود ،

    و اقلیدس هندسه دان را،
    و بطلیموس و بقراط و ابن سینا و جالینوس
    و این الراشد صاحب تفسیر بزرگ.

    نمی توانم جمله ی آنها را دیدم نام برم،
    زیرا درازی موضوع چنانم به اختصار وا می دارد
    که غالبا سخن حق طلب را ادا نمی تواند کرد.

    جمع شش نفری ما به دو نفر تقلیل یافت؛
    و راهنمای خردمند مرا از راهی دیگر از این مکان آرام بیرون برد
    و دوباره وارد فضای مرتعش کرد ؛

    و من پا به جائی نهادم که هیچ فروغی بر آن نمی تابد.

    ------------------------------------------------------------
    * این سخن را به احتمال قوی هومر دربارهی ویرژیل که چند ساعت پیش از نزدشان رفته و اکنون بازگشته می گوید.
    ** Omero و به یونانی homeros . بزرگترین شاعر در سراسر تاریخ ادبیات غرب



    ویرژیل و دانته، برای اولین بار رو به پایین می روند و به طبقه ی اول دوزخ می رسند. از این پس برای رفتن از هر طبقه ای به طبقه ی دیگر باید مقداری ، کم یا بیش، رو به پایین روند.
    طبقه ی اول، خاص ارواح کسانی است که به خاطر مسیحی نبودن از راه یافتن به بهشت محروم شده اند، ولی مجازاتی به جز محرومیت از لطف ابدی ندارند.بسیاری از بزرگان دوره ی کهن درین طبقه به سر می برند، که از میان آنها می توان هومر، هوراس، لوکانو و ویرژیل نام برد. ابوعلی سینا در این میان در کنار افلاطون و ازسطو و سقراط جای دارد. صلاح الدین ایوبی دیگر بزرگ ایرانی شناخته شده در دوزخ است. این بزرگان و دیگر ساکنان این طبقه در حصاری قرار دارند که در میان ظلمات دوزخ با نور ضعیفی روشن شده است. این نور در حقیقت فروغ عقل و استدلال انسانی است که این بزرگان مظاهر بارز آنند، و این فروغ می تواند تا حدی پیش پای نوع انساان را روشن کند، ولی نمی تواند به پای نور خورشید برسد که مظهر صفای الهی است.
    این طبقه ی دوزخ، Ltmbo نامیده شده است و البته ساخته ی ذهن خلاق دانته نیست. در فقه و اصول کاتولیک limbus جائی است که ارواح کودکان مرده وتعمید نشده در آن بسر می برند. ارواح در این طبقه شکنجه و عذابی نمی بینند، ولی برای ابد از امید محروم اند.
    Last edited by amir 69; 26-09-2009 at 00:41.

  2. 4 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #12
    پروفشنال mehrdadb3's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    522

    پيش فرض

    دوست عزیز من کتاب دوزخ رو بطور کامل خوندم امکان داره براتون لینک کتاب بهشت و جهنم رو برام بزارید

  4. #13
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    دوست عزیز من کتاب دوزخ رو بطور کامل خوندم امکان داره براتون لینک کتاب بهشت و جهنم رو برام بزارید
    من حتی لینک فارسی دوزخ رو هم پیدا نکردم!
    حالا اگه 7-8 ماهی صبر کنی شاید به اونجا هم رسیدیم: دی

  5. این کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  6. #14
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض سرود پنجم

    سرود پنجم ( متن کامل)

    بدین سان، از نخستین حلقه پائین رفتم و قدم به حلقه ی دومین گذاشتم
    که پهنایی کمتر دارد، اما در آن آن قدر رنج بیش تر نهفته است
    که دوزخیان را از فرط عذاب به فریاد وا می دارد.

    مینوس minos به وضعی موحش در آنجا مشسته است و دندان بر هم می ساید.
    گناهان کسان را به هنگام ورودشان می سنجد و درباره ی آنها قضاوت می کند
    و با حلقه کردن دم خویش هر کس را به جای مناسب او می فرستد.

    مقصودم آن است که روح بدزاده چون در برابر او آید،
    به جمله گناهان خویش اعتراف می کند،

    و این گناه شناس، می سنجد که کدامین درک شایسته ی اوست؛
    آن گاه دوم خویش را به تعداد درکاتی که وی باید در دوزخ پائین رود،
    حلقه می کند.

    همیشه جمعی کثیر در برابرش ایستاده اند،
    و هر روحی از ایشان به نوبت خود در معرض قضا قرار می گیرد،
    همه ی آنان می گویند و می شنوند و بعد به پایین پرت می شوند.

    به دیدار من،
    مینوس لختی دست از انجان ماموریت سنگین خود برداشت و گفت:
    " تو که بدین خسته خانه ی دردکشان آمده ای،

    خوب ببین که پا به کجا می نهی و خویش را بدست که می سپاری؛
    هش دار که گشادگی دری که در برابر داری ، فریبت ندهد!"
    و راهنمای من بدو گفت : " چرا فریاد می کشی؟

    این سفر مقدر او را مانع مشو،
    زیرا در آنجا که هر چه بخواهند می توانند کرد چنین خواسته اند؛
    و بیش از این چیزی در این باره مپرس."

    اکنون به شنیدن ندبه های درد آلود پرداخته ام.
    بدانجا رسیده ام که ضجه های فراوان گوش را آزار می دهد.

    به مکانی محروم از هر گونه فروغ آمده ام
    که چون دریایی طوفانی که سیلی خور باد های مخالف شده باشد،
    سخت در جوش و خروش است.

    طوفان دوزخی و آرامش ناپذیر ، ارواح را در کشاکش خود همراه می برد،
    و جملگی را بر یکدیگر می غلطاند و درهم می کوبد و می آزارد.

    وقتی که اینان در برابر آوار می رسند،
    فضا یکسره از فریاد و از ناله و ندبه آکنده می شود،
    زیرا جمله ی این ارواح قدرت الهی را به باد کفر گویی می گیرند.
    درباره ی کلمه ی آوار در این بیت تاکنون صدها صفحه توسط دانته شناسان سیاه شده است،
    با این همه مقصود شاعر هنوز مشخص نیست. اما تفسیر قابل قبول این است که این آوار
    و ویرانی ها بر اثر زلزله ای رخ داده که یکبار هنگام سقوط شیطان اعظم به مرکز زمین و
    یک بار بر اثر مرگ عیسی در دوزخ رخ داده است.

    دریافتم که قربانیان این عذاب،
    شهوت پرستانی هستند که عقل را بنده ی هوس کرده اند

    و همچنان که سارها در فصل سرما به صورت دسته هایی انبود و فشرده،
    بال زنان به پرواز می آیند، این ارواح تبهکار نیز دسته دسته در حرکتند.

    از اینجا و از آنجا، از پایین و از بالا، رانده می شوند.
    هرگز امیدی به یاریشان نمی آید: نه امید آرامشی، بلکه امید رنج کمتری.

    و همچون درناها که در صفی دراز به دنبال هم پرواز می کنند و آواز می خوانند،
    ارواحی دردکش دیدم

    که با فشار طوفان پشت سر یکدگر در حرکت بودند.
    لاجرم گفتم:
    " استاد، اینان که در دل فضای ظلمانی چنین کیفر می بینند کیانند؟"

    وی به من گفت :
    " نخستین این ارواحی که سرشناسائیشان داری،
    ملکه ی السنه ی گوناگون بود
    (مقصود سمیراس، همسر نینو، پادشاه آشوری است
    که بعد مرگ شوهرش فرمانروای منطقه ی وسیعی شد)

    وی چنان غرق در نفس پرستی شد
    که دوران فرمانروائیش خودکامگی بصورت مشروع در آمد
    تا راه را بر سرزنشی که وی مستحق آن بود بسته باشد
    منظور این است که سمیراس هرگونه روابط جنسی را بی اینکه احتیاج
    به صورت شرعی و عرفی داشته باشد برای اتباع خود مجاز کرده بود.

    این زن سمیرامیس است
    که چنان که خوانده ایم زن نینو بود و جانشین او شد،
    و سرزمینی را در فرمان داشت که اکنون سلطان بر آن حکم می راند.

    آن دیگری زنی است که خود را به خاطر عشق کشت
    و پیمانی را که بر بستر مرگ سیکئو بسته بود بگسست.
    و آن بعدی، کلئوپاتراس شهواتران است.

    النا را ببین که به خاطرش دورانی چنین شوم سپری شد،
    و اکیله بزرگ را بنگر که در آخر کار به نیروی عشق جنگید.

    پاریس را ببین، و تریستانو را ،
    و با انگشت بیش از هزار روح را نشانم داد و نامشان را گفت،
    که جملگی را عشق از دنیای ما برون برده بود.

    چون حکیم خویش را شنیدم
    که نام بانوان دوران گذشته و شوالیه ها را برایم شمرد،
    دلم به رحم آمد، و خویش را در نیمه راه سرگشتگی یافتم.

    چنین آغاز کردم : " ای شاعر،
    دلم می خواهد با این دو تن که دوشادوش هم ره می سپرند
    و درمیان باد چنین سبک وزن می نمایند، گفتگو کنم."

    و او به من گفت: " وقتی که به ما نزدیکتر آیند، آنان را خواهی دید،
    پس به حق آن عشقی که بدینجایشان کشانده بسوی خویششان بخوان،
    و خواهند آمد."

    چون باد آنان را بسوی ما راند، بانگ برداشتم که :
    " ای ارواح دژم،
    اگر کسی دیگر شما را مانع نیست، بیائید و با ما سخن گویید!"
    (یعنی اگر خدا، یا شیطان، اجازه می دهند نزد ما بیایید)

    چونان که کبوتران بهوای دل خود در فضا پر گشایند
    و گشاده بال و استوار هوا را در طلب بسپرند
    و بسوی آشیان دلپذیر خویش باز آیند،

    اینان از جمعی که دیدو در آن است برون آمدند
    و از فضای ناخوش روی به جانب ما آوردند،
    زیرا فریاد صمیمانه ی مرا جاذبه ای بسیار بود.

    از اینجا به بعد فرانچسکو سخن می گوید!:
    " ای آدمیزاده ی نکو خوی پاکدل
    که در فضایی چنین قیرگون به دیدار ما آمده ای
    که زمین را رنگ خون زدیم،

    اگر سلطان کائنات را با ما سر دوستی بود،
    به درگاهشان دعا می کردیم که ترا مشمول رحمت خود کند،
    زیرا تو نیز بر رنج جانگاه ما رحمت آوردی.
    (یعنی حتی دوزخیان اجازه ی دعا کردن به درگاه حق را نیز ندارند)

    هر آنچه را که مایل به شنیدن و گفتنش باشی،
    تا وقتی که باد به خاموشی کنونی خویش بماند،
    خواهیم شنید و درباره ی آن با تو سخن خواهیم گفت.

    سرزمینی که من در آن زادم
    در کرانه ای واقع است که رود پو بدان سرازیر می شود
    تا در آنجا همراه شعبه های دیگرش آرامش گزیدند.
    po معروف ترین رودخانه ی ایتالیا که از آلپ سرچشمه می گیرد و به دریای ادریاتیک می ریزد.

    عشق که در دل های حساس در می گیرد - این کس را که می بینی-
    شیفته ی آن پیکر زیبائی کرد که به زور از منش ستاندند،
    و این کار را چنان کردند که هنوزم از آن در رنجم.

    عشق که هیچ محبوبی را از مهر عاشق محروم نمی دارد،
    از این دلدار من لذتی چنانم بخشید که هنوز نیز،
    چنان که می بینی، به ترکم نگفته است.
    در مورد مصرع اخر این بیت خواننده چنان می پندارد که منظور فرانچسکا این است
    که این عشق حتی در دوزخ هم پایان نیافته است، اما دانته در سراسر دوزخ چنین می فهماند
    که هر روح دوزخی در چنان پوششی از گناه خود محصور است که نسبت به دیگری اظهار علاقه و عاطفه نمی توان کرد.
    منظور از پیوستگی روح فرانچسکا و پائولو این است که توجه به پریشانی و نومیدی هریک،
    غم دیگری را از راه بر انگیختن خاطره ی گناهی کردند فزون می کند
    و بدنهایشان را که به خاطر لذت آنها گناه کرده بودند بیشتر به نظرشان رساند.

    عشق، ما هر دو را به جانب مرگی واحد برد:
    و اکنون حلقه ی قابیل در انتظار آن کس است که زندگی را از ما ستاند."
    اینها بود آنچه آن دو به ما گفتند.
    حلقه ی قابیل یا به تعبیری قابیلستان، حلقه ی اول طبقه ی نهم که برادرکُشان را بدانجا می برند،
    ولی درتاریخی که دوزخ سروده شده، شوهر فرانچسکا،جووانی ملاتسلا، هنوز زنده بوده است!!..

    چون سخن این ارواح بلاکش را شنیدم،
    سر به زیر افکندم و مدتی چنان دراز دیده بر نداشتم
    که عاقبت شاعر به من گفت : " در چه فکری؟"

    جوابش گفتم : " دریغا،
    که چه اندیشه های شیرین و چه تمناهای دل
    این دورا بدین گذرگاه پردرد کشانید!"

    سپس به سوی آنان گشتم و سخن گفتم،
    و چنین آغاز کردم: " فرانچسکا،(فرانچسکو از خود نامی نبرده بود!
    اما دانته از داستانش نام اورا دریافته است.)
    عذاب تو از فرط غم و ترحم به گریه ام می آورد

    اما به من بگو که در آن روزگار آه های شیرین،
    عشق چگونه و به چه صورت شما را اجازت آن داد
    که بر ماهیت واقعی هوس های مبهم خویش پی برید؟ "
    (یعتی چطور شد که عشق شما از صورت بی آلایش مبدل به پیوند جسمانی شد؟)

    و او به من گفت : "
    دردی بزرگ تر از یاد روزگار خوشی در دوران تیره روزی نیست،
    (…Nssun maggior dolare
    che ricordarsi del tempoe felice nella miseria;…)
    و حکیم تو بر این نکته نیک آگاه است.

    اما اگر تو چنین سخت مشتاق شناسائی بنیاد عشق مائی،
    من همچون آن کس کنم که می گرید و سخن می گوید:

    روزی ما برای سرگرمی خود
    داستان استیلای عشق را بر لانچیالوتو می خواندیم.
    تنها بودیم و هیچ گمان بد نمی بردیم.

    چندین بار،
    آنچه خواندیم دیدگانمان را به جستجوی هم وا داشت
    و رنگ از چهرمان بگردانید.
    اما فقط سطری از کتاب بود که ما را مغلوب کرد.

    چون بدانجا رسیدیم که عاشق
    لبخند دلداده ی خویش را با بوسه ای در آمیخت،
    این یاری که دیگر هرگز از من جدا نخواهد شد، (اشاره به پائولو)

    سراپا لرزان بر دهانم بوسه ای نهاد.
    کتاب گالئوتو بود، و نویسنده نیز ..( اصل شعر چنین است و برگرداندن آن به فارسی ممکن نیست: galeotto fu il libro e chi lo scrisse) )
    آن روز ما بیش از آن نخواندیم.

    چون یکی از این دو روح چنین می گفت،
    آن دیگری چنان سخت می گریست که من از فرط ترحم
    چنان که جان از تنم بر آمده باشد تاب از کف دادم.

    و چونان که جسدی بر زمین افتد، از پای افتادم.





    طبقه ی دوم دوزخ : شهوت پرستان
    از این طبقه، دوزخ واقعی شروع می شود. ویرژیل و دانته از محلی که پاسدار اصلی جهنم، مینوس، در آن به انجام وظیفه مشغول است، یعنی گناهان دوزخیان را سبک و سنگین می کند و هریک از ایشان را به تناسب معصیتش به طبقه ی خاصی از دوزخ می فرستد، می گذرند و وارد طبقه ی دوم می شوند که مخصوص شهوترانان و نفس پرستان است. دوزخیان این طبقه در معرض طوفان ابدی قرار دارند، زیرا در زندگانی خود در برابر طوفان امیال و شهوات نفسانی پایداری نکرده اند، و فضایی که در آن به سر می برند ظلمانی است، زیرا در حیات خود دیده را، هم بر روشنی عقل بشری و هم به فروغ صفای الهی بسته بودند.
    با این همه دانته، شاید بی اینکه خود توجه خاص داشته باشد، نسبت به این دسته از دوزخیان گذشت و اغماض بیش تری نشان می دهد، زیرا به هر حال گناه آنان گناه عشق است، که خوب یا بد با محبت سر و کار داشته است که هر جرم سنگینی را سبک می کند. ولی در این مورد وی نسبت به آنان که به خاطر عشق واقعی، ولو گناهکارانه، دوزخی شده اند اغماض بیش تر دارد تا به شهوت رانانی از قبیل سمیرامیس و کلوئوپاترا.
    ماجرای شاعرانه و دلپذیر فرانچسکادی ریمینی که در این سرود به تفضیل نقل شده از معروف ترین فصول کمدی آسمانی است.

    +

    اصل ماجرای فرانچسکا از لحاظ تاریخی:
    در سال 1275، جووانی ملاتستا، یکی از اشراف شهر ریمینی، در نزدیک فلورانس، که جووانی لنگ لقب داشت و شوالیه ای جنگجو و دلیر اما بسیار زشت رو بود و پایش می لنگید، فرانچسکا دختر گویدوداپولنتا یکی از زمامداران شهر راونا را به خاطر مصالح سیاسی، به همسری گرفت.
    فرانچسکا به ریمنی شهر شوهرش آمد و در کاخ او سکنی گزید، اما به محض دیدن برادر شوهر خود ، پائولو، که شوالیه ای بسیار زیبا و آراسته بود(و احتمال قوی می رود که دانته در اوایل جوانی خود او را در فلورانس دیده باشد) عاشق او شد.
    پائولو شش سال پیش از آن ازدواج کرده بود و در این هنگام دو دختر داشت. با این وصف میان او و فرانچسکا روابط عاشقانه برقرار شد و این رابطه سال ها دوام یافت، تا آنکه یک روز، در فاصله ی سال های 1283 تا 1286 ، جووانی، شوهر فرانچسکا، که بی خبر وارد کاخ شده بود آن دو را در بستر فرانچسکا در آغوش یکدیگر یافت و هر دو را یک جا به قتل رساند. – بعد ها این ماجرا با شاخ و برگهای شاعرانه آراسته شد، چنانکه گفتند عشق فرانچسکا به برادر شوهرش از آنجا آمده که شوهر او برادر خویش را به وکالت از طرف خود برای اجرای صیغه ی عقد فرستاده بود و فرانچسکا در نظر اول بدین پندار که وی شوهر او است، دل به مهر او بسته بود. -
    فرانچسکا عمه ی گویدونوولاداپولنتا اشرافی بزرگ راونا بود که دانته سال های آخر عمر خود را تحت حمایت او بسر برد و از طرف وی محبت فراوان دید، و قطعا به همین جهت است که ماجرای عشق فرانچسکا و پائولو را با این علاقه مندی فراوان نسبت بدانها نقل کرده و آن را به صورت یکی از اوراق جاودانی ادبیات جهان در اورده است.

  7. 2 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  8. #15
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    در کتابی
    که حافظه‌ی من است...
    در صفحه‌ی نخست
    فصلی‌ که اولین بار
    تو را دیدم
    کلمه‌ای ظاهر می‌شود...
    این‌جا زندگی تازه‌ای آغاز می‌شود

    دانته

  9. 8 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  10. #16
    اگه نباشه جاش خالی می مونه Simaaa's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2009
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    244

    پيش فرض

    پس بقیه اش چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
    میشه ادامه بدین لطفا ......

  11. #17
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2014
    پست ها
    607

    پيش فرض



    جرقه ای کوچک، آتشی عظیم پدید آورد!

    شاید به دنبالم، دیگران نیز با سرودهای شیواتر از من،
    به التماس افتند و حمایت چیرا را در خواست کنند!




    بسیاری از آن چه در دنیای زیرین

    برایمان روا نیست، در آنجا رواست، که آن نیز
    به لطف مکانی است که روزگاری، اقامتگاه نوع بشر بود!




    فراسوی انسان شدن، توان وصفش با واژه های بشری نیست!

    بدینسان بسنده باشد همین مثال، بر آنان که با لطف
    و رحمت الهی، چنین تجربه ای در انتظارشان باشد...

صفحه 2 از 2 اولاول 12

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •