تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 4 اولاول 1234 آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 39

نام تاپيک: حسین منزوی زنجانی

  1. #11
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    چگونه بال زنم تا به نکجا که تویی
    بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی
    ***

    تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است
    از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی
    ***

    ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه
    از او و ما که منم تا من و شما که تویی
    ***

    تویی جواب سوال قدیم بود و نبود
    چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی
    ***

    به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن
    قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی
    ***

    به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم
    از این سغر همه پایان آن خوشا که تویی
    ***

    جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا
    کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی
    ***

    نهادم اینه ای پیش روی اینه ات
    جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی
    ***

    تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای
    نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی

  2. 2 کاربر از t.s.m.t بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #12
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    امشب غم تو در دل دیوانه نگنجد
    گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد
    ***

    تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت
    آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد
    ***

    بیرون زده ام تا پدرم پرده ی شب را
    کاین نعره ی دیوانه به کاشانه نگنجد
    ***

    خمخانه بیارید که آن باده که باشد
    در خورد خماریم به پیمانه نگنجد
    ***

    میخانه ی بی سقف و ستون کو که جز آنجا
    جای دگر این گریه ی یمستانه نگنجد
    ***

    مجنون چه هنر کرد در آن قصه ؟ مرا باش
    با طرفه جنونی که به افسانه نگنجد
    ***

    تا رو به فنایت زدم از حیرت خود پر
    سیمرغم و سیمرغ تو در لانه نگنجد
    ***

    در چشم منت باد تماشا که جز اینجا
    دیدار تو در هیچ پریخانه نگنجد
    ***

    دور از تو چنانم که غم غربتم امشب
    حتی به غزل های غیربانه نگنجد

  4. 2 کاربر از t.s.m.t بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #13
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
    آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
    ***

    با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
    او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
    ***

    او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید
    من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
    ***

    تا کور سوی اخترکان بشکند همه
    از نام تو به بام افق ها ،‌ علمزدم
    ***

    با وامی از نگاه تو خورشید های شب
    نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم
    ***

    هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود
    تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم
    ***

    تا عشق چون نسیم به خکسترم وزد
    شک از تو وام کردم و در باورم زدم
    ***

    از شادی ام مپرس که من نیز در ازل
    همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم

  6. 2 کاربر از t.s.m.t بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #14
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    چیزی بگو بگذار تا همصحبت باشم
    لختی حریف لحظه های غربتت باشم
    ***

    ای سهمت از بار امانت هر چه سنگین تر
    بگذار تا من هم شریک قسمتت باشم
    ***

    تاب آوری تا آسمان روی دوشت را
    من هم ستونی در کنار قامتت باشم
    ***

    از گوشه ای راهی نشان من بده ، بگذر
    تا رخنه ای در قلعه بند فترتت باشم
    ***

    سنگی شوم در برکه ی آرام اندوهت
    با شعله واری در خمود خلوتت باشم
    ***

    زخم عمیق انزوایت دیر پاییده است
    وقت است تا پایان فصل عزلتت باشم
    ***

    صورتگر چشمان غمگین تو خواهم بود
    بگذار همچون اینه در خدمتت باشم
    ***

    در خوابی و هنگام را از دست خواهی داد
    معشوق من ! بگذار زنگ ساعتت باشم

  8. این کاربر از t.s.m.t بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  9. #15
    آخر فروم باز t.s.m.t's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2008
    محل سكونت
    AZƏRBAYCAN
    پست ها
    2,807

    پيش فرض

    نیاویزد اگر با سلطه ی مردانه ام ای زن
    غرور دختران را نیز در تو دوست دارم من
    ***

    تو را با گریه هایت بی بهانه دوست می دارم
    که خواهد شست و خواهد بردمان این سیل بنیان کن
    ***

    من آری گر چه تو چادر ز شب داری به سر اما
    قراری با سحر دارم در آن پیشانی روشن
    ***

    تو را من می شناسم از نیستان ها چو بانگ نی
    که کنون گشته در آوازهای تو طنین افکن
    ***

    نیستان های یک آواز در صد ها و صدها نی
    نیستان های یک جان در هزاران و هزاران تن
    ***

    غریب من ! قدیم است آشنایی های من با تو
    چنان چون قصه ی یعقوب پیر و بوی پیراهن
    ***

    به خوابت دیده ام ز آن پیش کاین بیداری مشئوم
    در اندازد بساطم را از آن گلشن بدین گلخن
    ***

    همین تنها تو را از سبز و سرخ مسکن مألوف
    به خاطر دارم ای رنگین ترین گل های آن گلشن
    ***

    گل سرخ عزیزم ! مثل تو من نیز می دانم
    که از باغ نخستین از وطن سخت است دل کندن
    ***

    ولی کندم دل و چون تو ز مهر خکش کندم
    چه مهری! ز آسمانش کندن و در خکش افکندن
    ***

    دل کندم ز مهر خک و افسون های رنگینش
    فریب شعر و موسیقی و افیون و شراب و زن
    ***

    زنی با سوزهای آشنای غربتی دلگیر که از هر جا به سوی
    غربت خود می کشد دامن
    ***

    زنی که غم سبد های بهانه می برد پیشش
    که پنهانی برایش پر کند از گریه و شیون
    ***

    زنی با شعر های همچنان از عشق ناگفته
    زنی عاشق ولی با ده زبان خاموش چون سوسن
    ***

    زنی کز عشق می میرد ولی با حجب می گوید
    نشان از عشق درمن نیست می بینید ؟ اینک من

  10. 3 کاربر از t.s.m.t بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #16
    حـــــرفـه ای eMer@lD's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    پایتخت
    پست ها
    1,613

    پيش فرض .::حسیــــــــن منزوی::.

    حسین منزوی در مهر سال ۱۳۲۵ متولد شد. شعرهای او بیشتر در زمینهٔ غزل‌سرایی است اما شعر سپید هم می‌سرود. او در سال ۱۳۸۳ بر اثر آمبولی ریوی و سرطان در تهران درگذشت و در کنار مزار پدرش در زنجان به خاک سپرده شد.


    زندگی

    او در سال ۱۳۴۴ وارد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شد. سپس این رشته را رها کرد به جامعه‌شناسی روی آورد اما این رشته را نیز ناتمام رها کرد. اولین دفتر شعرش در سال ۱۳۵۰ با همکاری انتشارات بامداد به چاپ رسید و با این مجموعه به عنوان بهترین شاعر جوان دوره شعر فروغ برگزیده شد. سپس وارد رادیو وتلویزیون ملی ایران شد و در گروه ادب امروز در کنار نادر پورنادر شروع به فعالیت کرد.

    چندی مسئول صفحه شعر مجله ادبی رودکی بود و در سال نخست انتشار مجله سروش نیز با این مجله همکاری داشت. در سال‌های پایانی عمر به زادگاه خود بازگشت و تا زمان مرگ در این شهر باقی ماند.از او به عنوان پدر غزل معاصر ایران یاد می‌شود.

    همایون شجریان از غزل وی در آلبوم باستاره ها استفاده کرده‌است.


    آثار

    * با عشق در حوالی فاجعه- مجموعه غزلی سروده شده از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۲.
    * این ترک پارسی‌گوی (بررسی شعر شهریار).
    * از شوکران و شکر؛ مجموعه غزلی سروده‌شده از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۶۷.
    * با سیاوش از آتش.
    * ازترمه و تغزل؛ گزیده اشعار، ۱۳۷۶.
    * از کهربا و کافور.
    * با عشق تاب می‌آورم؛ شامل اشعار سپید و آزاد سروده شده از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۷۲.
    * به همین سادگی (مجموعه شعرهای سپید).
    * این کاغذین جامه؛ مجموعه برگزیده اشعار کلاسیک.
    * از خاموشی‌ها و فراموشی‌ها.
    * حنجرهٔ زخمی تغزل؛ دفتری از شعرهای آزاد و غزل‌های سروده شده از ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۹.
    * مجموعه كامل اشعار:انتشارات اشنا 1388
    * حیدر بابا- ترجمه نیمایی از منظومه «حیدر بابایه سلام» سروده «شهریار».



    نمونه اشعار

    -1-

    آن نه عشق است که بتوان برغمخوارش برد یا توان طبل‌زنان بر سر بازارش برد
    عشق می‌خواهم از آن‌سان که رهایی باشد هم از آن عشق که منصور، سر دارش برد
    عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت نه که گویند خسی بود که جوبارش برد
    دلت ایثار کن آن‌سان که حقی با حقدار نه که کالاش کنی، گویی طرارش برد
    شوکتی بود در این شیوه شیرین روزی عشق بازاری ما رونق بازارش برد
    عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ که به عمری نتوان دست در آثارش برد
    مرد میدانی اگر باشد از این جوهر ناب کاری از پیش رود کارستان ک «آرش» برد



    -2-

    مصراع اول غزل زیر، تنها نوشته مزار منزوی است:
    نام من عشق است آیا می‌‏شناسیدم؟ زخمی‌ام -زخمی سراپا- می‌‏شناسیدم؟
    با شما طی‌‏کرده‌‏ام راه درازی را خسته هستم -خسته- آیا می‌‏شناسیدم؟
    راه ششصدساله‌‏ای از دفتر حافظ تا غزل‌‏های شما،ها، می‌‏شناسیدم؟
    این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده‌است من همان خورشیدم اما، می‌‏شناسیدم؟
    پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر اینک این افتاده از پا، می‌‏شناسیدم؟
    می‌‏شناسد چشم‌‏هایم چهره‌‏هاتان را همچنانی که شماها می‌‏شناسیدم
    اینچنین بیگانه از من رو مگردانید در مبندیدم به حاشا، می‌‏شناسیدم!
    من همان دریایتان ای رهروان عشق رودهای رو به دریا! می‌شناسیدم
    اصل من بودم, بهانه بود و فرعی بود عشق قیس و حسن لیلا می‌‏شناسیدم؟
    در کف فرهاد تیشه من نهادم، من! در مبندیدم به حاشا، می‌‏شناسیدم!
    مسخ کرده چهره‌‏ام را گرچه این ایام با همین دیوار حتی می‌‏شناسیدم
    من همانم, مهربان سال‌‏های دور رفته‌‏ام از یادتان؟ یا می‌‏شناسیدم؟

    -3-
    خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود ... و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
    پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود
    گل شکفته ! خداحافظ اگر چه لحظة دیدارت شروع وسوسه‌ای در من به نام دیدن و چیدن بود
    من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود
    اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود
    شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من فریبکار دغل‌پیشه بهانه‌اش نشنیدن بود
    چه سرنوشت غم‌انگیزی که کرم کوچک ابریشم تمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود

    -4-
    تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
    با آسمان مفاخره کردیم تا سحر او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
    او با شهاب بر شب تب‌کرده خط کشید من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
    تا کورسوی اخترکان بشکند همه از نام تو به بام افق‌ها، علم زدم
    با وامی از نگاه تو خورشیدهای شب نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم
    هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم
    تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد شک از تو وام کردم و در باورم زدم
    از شادی ام مپرس که من نیز در ازل همراه خواجه قرعه قسمت به غم زدم




    قبر حسین منزوی واقع در پایین شهر زنجان

    منبع: ویکی پدیا

    ---------- Post added at 01:38 PM ---------- Previous post was at 01:36 PM ----------

    پنج غزل از حسین منزوی


    در خود خروش ها دارم، چون چاه، اگر چه خاموشم
    می جوشم از درون هر چند با هیچکس نمی جوشم

    گیرم به طعنه ام خوانند: « ساز شکسته! » می دانند،
    هر چند خامشم اما، آتشفشان خاموشم

    فردا به خون خورشیدم، عشق از غبار خواهم شست
    امروز اگر چه زخمش را، هم با غبار می پوشم

    در پیشگاه فرمانش، دستی نهاده ام بر چشم
    تا عشق حلقه ای کرده است، با شکل رنج در گوشم

    ***
    این داستان که از خون گُل بیرون دمد، خوش است، اما
    خوشتر که سر برون آرد، خون از گُل سیاووشم

    من با طنین خود بخشی از خاطرات تاریخم
    بگذار تا کند تقویم از یاد خود فراموشم

    مرگ از شکوه استغنا با من چگونه برتابد؟
    با من که شوکرانم را با دست خویش می نوشم







    چنان گرفته ترا بازوان پیچکی ام
    که گویی از تو جدا نه که با تو من یکی ام

    نه آشنایی ام امروزی است با تو همین
    که می شناسمت از خوابهای کودکی ام

    عروسوار خیال منی که آمده ای
    دوباره باز به مهمانی عروسکی ام

    همین نه بانوی شعر منی که مدحت تو
    به گوش می رسد از بانگ چنگ رودکی ام

    نسیم و نخ بده از خاک تا رها بشود
    به یک اشاره ی تو روح بادباکی ام

    چه برکه ای تو که تا آب، آبی است در آن
    شناور است همه تار و پود جلبکی ام

    به خون خود شوم آبروی عشق آری
    اگر مدد برساند سرشت بابکی ام

    کنار تو نفسی با فراغ دل بکشم
    اگر امان بدهد سرنوشت بختکی ام







    می کَنم الفبا را، روی لوحه ی سنگی
    واو مثل ویرانی، دال مثل دلتنگی

    بعد از این اگر باشم در نبود خواهم بود
    مثل تاب بیتابی مثل رنگ بیرنگی

    از شبت نخواهد کاست، تندری که می غرّد
    سر بدزد هان! هشدار! تیغ می کشد زنگی

    امن و عیش لرزانم نذر سنگ و پرتابی ست
    مثل شمع قربانی در حفاظ مردنگی

    هر چه تیز تک باشی، از عریضه ی نطعت
    دورتر نخواهی رفت مثل اسب شطرنگی

    قافله است و توفان ها خسته در بیابان ها
    در شبی که خاموش است کوکب شباهنگی

    در مداری از باطل، بی وصول و بی حاصل
    گرد خویش می چرخند راه های فرسنگی

    مثل غول زندانی تا رها شویم از خُم
    کی شکسته خواهد شد این طلسم نیرنگی؟

    صبح را کجا کشتند کاین پرنده باز امروز
    چون غُراب می خواند با گلوی تورنگی

    لاشه های خون آلود روی دار می پوسند
    وعده ی صعودی نیست با مسیح آونگی






    نگفت و گفت: چرا چشم هایت آن دو کبود
    بدل شده است بدین برکه های خون آلود

    درنگ کرد و نکرد آنچنانکه چلچله ای
    پری به آب زد و نانشسته بال گشود

    نگاه کرد و نکرد آنچنان به گوشه ی چشم
    که هم درود در آن خفته بود و هم بدرود

    اگر چه هیچ نپرسید آن نگاه عجیب
    تمام بُهت و تحیّر، تمام پرسش بود

    در این دوسال چه زخمی زدی به خود؟ پرسید
    گرفته پاسخ خود هم بدون گفت و شنود

    چه زخم؟ آه، چه زخمی است زخم خنجر خویش
    کُشنده زخم به تدریج زخم بی بهبود






    شهر - منهای وقتی که هستی - حاصلش برزخ خشک وخالی
    جمع آیینه ها ضربدر تو، بی عدد صفر، بعد از زلالی

    می شود گل در اثنای گلزار، می شود کبک در عین رفتار
    می شود آهویی در چمنزار، پای تو ضربدر باغ قالی

    چند برگی است دیوان ماهت؟ دفتر شعرهای سیاهت؟
    ای که هر ناگهان از نگاهت یک غزل می شود ارتجالی

    هر چه چشم است جز چشم هایت، سایه وار است و خود در نهایت
    می کند بر سبیل کنایت مشق آن چشم های مثالی

    ای طلسم عدد ها به نامت! حاصل جزر و مد ها به کامت!
    وی ورق خورده ی احتشامت هر چه تقویم فرخنده فالی!

    چشم وا کن که دنیا بشورد! موج در موج دریا بشورد!
    گیسوان باز کن تا بشورد شعرم از آن شمیم شمالی

    ***
    حاصل جمع آب و تن تو، ضربدر وقت تن شستن تو
    هر سه منهای پیراهن تو، برکه را کرده حالی به حالی

  12. 8 کاربر از eMer@lD بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #17
    آخر فروم باز گرافيكار's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2009
    پست ها
    2,276

    پيش فرض

    نامش هميشه در حافظه ادبي اين سرزمين ميماند
    انصافا بعد از سالها غزل رو دوباره زنده كرد
    البته منوچهر نيستاني هم در اين راه كمك زيادي به او كرد
    كاش اين غزل رو هم ميزاشتيد
    ليلا دوباره قسمت ابن السلام شد
    كلا براي اولين بار در غزلهاي حسين منزوي
    معشوق خنثي نيست و حركتهاي طولي و عرضي در فرم و مفهوم غزل داره

  14. این کاربر از گرافيكار بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #18
    حـــــرفـه ای eMer@lD's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    پایتخت
    پست ها
    1,613

    پيش فرض

    نامش هميشه در حافظه ادبي اين سرزمين ميماند
    انصافا بعد از سالها غزل رو دوباره زنده كرد
    البته منوچهر نيستاني هم در اين راه كمك زيادي به او كرد
    كاش اين غزل رو هم ميزاشتيد
    ليلا دوباره قسمت ابن السلام شد
    كلا براي اولين بار در غزلهاي حسين منزوي
    معشوق خنثي نيست و حركتهاي طولي و عرضي در فرم و مفهوم غزل داره
    نیستانی بیشتر به شکل بیرونی غزل می پرداخت؛ اما منزوی برعکس به جان غزل توجه داشت. ...

    مثل این که منوچهر نیستانی به پل رسید و حسین منزوی از پل عبور کرد

    لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد

    عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد

    مي شد بدانم اينكه خط سر نوشت من

    از دفتر كدام شب بسته وام شد ؟

    اول دلم فراق تو را سرسري گرفت

    و آن زخم كوچك دلم آخر جذام شد

    شعر من از قبيله خونست خون من ،

    فواره از دلم زد و آمد كلام شد

    ما خون تازه در تن عشقيم و عشق را

    شعر من و شكوه تو ، رمز الدوام شد

    بعد از تو باز عاشقي و باز ... آه نه !

    اين داستان به نام تو اينجا تمام شد


    حسین منزوی از زاويه‌هاي متفاوتي يك موضوع را بیان میکرد ؛ مثلا ديدن تبر در دو منظر متفاوت در اين دو بیت:

    چون موريانه بيشه‌ي ما را ز ريشه خورد
    كاري كه كرد تفرقه با ما تبر نكرد
    و
    در اين مراقبت چه فريبي‌ست اي تبر
    هيزم‌شكن براي چه مي‌پرورد مرا

    اگرچه در بعضي شعرهاي حسين منزوي شاعران ديگري از گذشتگان و معاصران را مي‌توان ردگيري كرد؛ اما در همه‌ اين شعرها هم نشانه‌هايي از امضاي بلاغت و زيبايي‌شناسي خود منزوي ديده مي‌شود. پرداختن به جنبه‌هاي متعدد شعر حسين منزوي به دايره‌‌اي محدود نمي‌شود. غرض من در اين‌جا، فقط اشاره‌هايي مي‌تواند باشد به بعضی نكته‌هاي قابل بررسي در شعر او.

    نخست برخوردی تحلیلی با داستان‌هاي تاريخي و باستاني به شيوه‌ خود او. اگر چه در اين حيطه به شاعران دیگری نیز می‌توان اشاره کرد، اما منزوی است که نشاني از شاعري خودش را به اين داستان‌ها مهر می‌كند:

    با هيچ قوچ بهشتي نخواهد زدن تاختش
    وقتي كه تقدير قرباني خويش را برگزيد

    منزوی با نگاهی از دریچه انديشه‌ فردی خود به داستان ابراهيم و اسماعيل اگرچه حكم صادر مي‌كند، اما طوری می‌گوید كه شاعر را حاكم جلوه نمي‌دهد؛ گويا خود او هم قرباني همين تقدير است.

    يكي ديگر از نشانه‌هاي شعر منزوي تعليق در دشوارترين توصيف‌هاست؛ به طوري كه خواننده را در مواجهه با قدرت بلاغت شاعر حيرت‌زده مي‌كند:

    زبان به رقص درآورده چندش‌آور و سرخ
    پر است چنبر كابوس‌هايم از ماران

    هر كدام از اين اشاره‌ها نيازمند بررسی بيشتر است. نكته‌هاي بسیاری نيز وجود دارد كه در فرصت‌هاي بيشتر بايد به آن پرداخت؛ از جمله به كار گرفتن كلمات بسيار مهجور -- به صورتي كه آن‌ها را در زبان امروزي و ميان كلمات به راحتي جا می‌دهد؛ بی آن‌كه شعرش ديروزي شود. يا تاكيد بر استمرار شاعري‌اش در سخت‌ترين لحظات شاعري چنان كه خود گفته است:

    دعوي‌ام عشق است و معجز شعر و پاسخ طعن و تهمت
    راست چون پيغمبري رو در روي ناباورانش

  16. 4 کاربر از eMer@lD بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #19
    آخر فروم باز گرافيكار's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2009
    پست ها
    2,276

    پيش فرض

    مثل این که منوچهر نیستانی به پل رسید و حسین منزوی از پل عبور کرد
    اين جمله محمد علي بهمنيه ديگه ؟؟؟
    دستت درد نكنه

  18. #20
    حـــــرفـه ای eMer@lD's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    محل سكونت
    پایتخت
    پست ها
    1,613

    پيش فرض

    اين جمله محمد علي بهمنيه ديگه ؟؟؟
    دستت درد نكنه
    نمیدونم!
    در محافل شب شعر این جمله رو شنیدم
    اگر از ایشون هست لطفا کل کلام رو برای ماهم بگذارید
    ممنون

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •