گزارشی از شب شعر استاد جنتی عطایی در لندن
گزارش از: مازیار ستوده روان
شنبه گذشته "Lyric Hammersmith" یکی از معتبر ترین سالن های تئاتر لندن بار ديگر ميزبان ترانه سرای بزرگ آزادی ايرج جنتی عطائی بود.عادت کرده بوديم ترانه هايش را در خلوت خود زمزمه کنيم، اشک بريزيم و عاشقی کنیم يا با لهجه صریح خودش بخروشيم. این بار اما، به کوشش سهیلا قدس طینت برنامه با ترجمه انگلیسی برخی از خاطره انگیزترین ترانه های ایرج آغاز شد. شکی نیست که برگرداندن ظرافت های زبانی ایرج اگر نگوئیم غیرممکن است کاری صعب و دشوار است اما از سوی دیگر معرفی مفاهیم بلند و جهانشمول این ترانه ها کاری شایسته و ضروری است. هر ترانه ابتدا با نام آشنای فارسی اش معرفی می شد و در ادامه ترجمه اجرا می شد. اجرای ترجمه ها را نوای گیتار بانوی هنرمندی ازکشور پرو همراهی می کرد که بعدتر با اجرای ترانه هائی بزبان اسپانیولی حس و حال دیگری به فضا بخشید.

بخصوص وقتی ترانه ای از ویکتور خارا اجرا کرد که نامش و کارهایش به همت احمد شاملو برای شنونده ایرانی آشناست. اجرای ترجمه ها اگر تلنگری بود به شیشه خاطره هایمان، با اجرای بابک سعیدی، آهنگساز جوان و نوازنده درخشان از ترانه های تپش، دریایی، خوابم یا بیدارم یکسره یله شدیم در آشوب یادها و عاشقانه ها و وقتی شهریار، دیگر خواننده حاضر، یاور همیشه مومن را خواند دیگرمی شد اشکهای حلقه بسته در چشمها را دید. اینها همه بر بیقراری انتظار افزود تا آقای ترانه آمد و یکپارچه برخاستیم به احترام. ایرج ابتدا یادی کرد از یار همترانه و همخاطره، آهنگساز همیشه زنده بابک بیات و قدردانی نمود از آهنگسازو تنظیم کننده ارزنده محمد اوشال که حضورش زینت و غنیمتی بود آن شب. و بعد دیگر به توصیف نمی آید از بس که این مرد شبیه ترانه هایش است. صدا و دست و دلش می لرزد وقتی که عاشقانه می خواند. می غرد و می خروشد وقتی که خواب خرگوشی بی تفاوت ها را رگ می زند.
بیشتر نمی گویم. با هم بخوانیم:
به خود خنجر زدم با یار بد کردم
امیدو پس زدم رویا رو رد کردم
کنار زندگی از مرگ پژمردم
نفس هامو به روی عشق سد کردم
خودگریزی کردم از تقویم تا تقویم
بشب برگشتم و پیرانگی کردم
راهمو کج کردم از گلبرگ و تابستون
تو بهاری یخ زده پروانگی کردم
ای آینده ی عشق و رویا و تلاش
تو مثل من نشو تو مثل من نباش
در چنین شبی پربار حتی موسیقی سنتی ایرانی هم بی نصیب نماند. در حقیقت جلسه با اجرای چند تصنیف قدیمی و همراهی تمبک آغاز شد. در قسمت دوم برنامه اما، پس از تنفسی کوتاه بازاجرای چند ترانه به انگلیسی با گیتار همراهی می شد. میدانیم نام ایرج جنتی عطائی با ترانه نوین و معترض پیوندی دیرینه دارد اما او نمایشنامه نویس و کارگردان تاتر هم هست و در قسمت دوم در حضور او با گوشه چشمی به حوادث روز ایران نمایش کوچکی اجرا می شود در اعتراض به سیاه پوشانی که زن و زیبائی را در بند می خواهند. حالا ساعت ها گذشته اما کسی دل دل کندن ندارد. ایرج، "آقای ترانه" برمی گردد و همراه با دیگر هنرمندان ترانه شگفت انگیز بن بست را به فارسی و انگلیسی بطور همزمان اجرا می کنند و این شب به یاد ماندنی در اوجی یگانه پایان می پذیرد. همینجا جلسه ترانه و موسیقی و نمایش تمام است اما شب ادامه می یابد در محفلی کوچکتر و ایرج باز شمع جمع است و نزدیکانش می دانند که او چه طناز با وقاراست. مثل هر جای دیگری که حضور دارد باز شعر و ترانه و موسیقی است که جاری است. میان هیاهو هر از گاهی ترانه ای هم هست که بند بند دلت را بلرزاند و حتماً ترانه ای هست که به دل این مرد چنگ بیاندازد. "آسیمه سر" بابک بیات که آغاز می شود بغض بی قرار ایرج رها می شود و باران می بارد. می گذاریم لختی به حال خودش باشد تا قرار باز یابد. نگاهش می کنم و یاد می گیرم که می شود رفیق بود و وفادار بود، درد کشید و استوار بود، بی تفاوت نبود، آگاه و معترض بود، عاشق بود و مایوس نبود. بله، ما ترانه های او را گاهی زمزمه می کنیم، او آنها را همیشه زندگی می کند.
برگرفته از :گلسرخ ترانه
تاریخ ثبت خبر : 16 / 3 / 1386