تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 15 اولاول 12345612 ... آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 142

نام تاپيک: ترجمه ي فايلهاي Resident Evil Code Veronica X

  1. #11
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    من چون این بازی رو تاحالا اصلا یه دموشم ندیدم و بازی نکردم،خیلی دوست دارم بدونم که داستان کلیش چیه؟و اینکه آیا ربطی به سری های اصلی این بازی داره؟
    کد ورونیکا داستان جستجوی کلر برای یافتن برادرش کریسه یعنی داستان داره ماجرای کلر رو بعد از جدایی اون در شماره 2 از لیون و شری نشون می ده
    کلر دستگیر می شه و به پایگاه آمبرلا در قطب شمال فرستاده می شه و در اونجا با پسری به نام استیو آشنا می شه که مثل اون زندانیه و برای پیدا کردن پدرش به اونجا اومده. کلر با رییس دیوانه آمبرلا ملاقات می کنه و همینطور وسکر رو می بینه ( خیلی عجیبه که وسکر کلر رو می شناسه در حالیکه هیچوقت اون رو ندیده! مثل رابطه لیون و کراوزر هستش!!!) و خلاصه کلر به لیون میل می زنه و لیون هم به کریس خبر می ده و کریس برای نجات کلر به قطب می ره ( بهتر بود کلر بجای دنبال کریس گشتن اول از همه از لیون می پرسید!!!) و بعد از اتفاقاتی که می افته کریس کلر رو پیدا می کنه و استیو که آلوده به ویروس شده بعد از نجات دادن کلر می میره و وسکر و کریس با هم مبارزه می کنن و کریس متوجه قدرت خارق العاده وسکر و شکست ناپذیر بودنش می شه و همراه کلر فرار می کنه

  2. #12
    حـــــرفـه ای Maggy_P's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    4,845

    پيش فرض

    نامه ي پيشخدمت
    آقاي آلفرد
    لطفا من رو ببخش من بايد خروج ناگهانيم رو به وسيله ي اين نامه عرض كنم.
    من ابتدا براي پدرتان لرد الكساندر كار ميكردم و در تمامي خوشي ها و غم هاي خانواده ي آشفورد شريك بودم. لرد الكساندر در حدود 15 سال پيش به طور ناگهاني غيبش زد و بعدش اون حادثه كه در طي انجام آزمايشات براي آلكسياي عزيز اتفاق افتاد و جانش رو گرفت.
    شما تبديل شديد به بزرگ خانواده در حالي كه سنتون كم بود و نزديك بود كه سلامت عقليتون رو از دست بديد به خاطر اين كه خانوادتون رو يك جا از دست داده بوديد.
    من نميتونم كاري بكنم و احساس ميكنم كه بي مصرف شدم.
    اگر چه من بايد براي بخشش خودم رو بكشم. اونوقت من ميفهمم چه كسي به لرد الكساندر و آلكسيا خيانت كرده.......

    اسكات هارمن
    خدمتكار خانواده ي آشفورد


  3. #13
    حـــــرفـه ای Maggy_P's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    4,845

    پيش فرض

    کد ورونیکا داستان جستجوی کلر برای یافتن برادرش کریسه یعنی داستان داره ماجرای کلر رو بعد از جدایی اون در شماره 2 از لیون و شری نشون می ده
    کلر دستگیر می شه و به پایگاه آمبرلا در قطب شمال فرستاده می شه و در اونجا با پسری به نام استیو آشنا می شه که مثل اون زندانیه و برای پیدا کردن پدرش به اونجا اومده. کلر با رییس دیوانه آمبرلا ملاقات می کنه و همینطور وسکر رو می بینه ( خیلی عجیبه که وسکر کلر رو می شناسه در حالیکه هیچوقت اون رو ندیده! مثل رابطه لیون و کراوزر هستش!!!) و خلاصه کلر به لیون میل می زنه و لیون هم به کریس خبر می ده و کریس برای نجات کلر به قطب می ره ( بهتر بود کلر بجای دنبال کریس گشتن اول از همه از لیون می پرسید!!!) و بعد از اتفاقاتی که می افته کریس کلر رو پیدا می کنه و استیو که آلوده به ویروس شده بعد از نجات دادن کلر می میره و وسکر و کریس با هم مبارزه می کنن و کریس متوجه قدرت خارق العاده وسکر و شکست ناپذیر بودنش می شه و همراه کلر فرار می کنه
    ايول دستت درد نكنه بابت داستانش آرام جان
    آخه منم نتونسته بودم اين بازي رو برم

  4. #14
    حـــــرفـه ای Ar@m's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2006
    پست ها
    3,300

    پيش فرض

    خواهش می شه مگی جون
    برای ترجمه ها ممنون
    اگه مکالمه های بازی رو داشتی منم دوست داشتم توی ترجمه شون کمک کنم

  5. #15
    اگه نباشه جاش خالی می مونه redblood's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    تهران،شمرون،همین نزدیکا
    پست ها
    368

    پيش فرض

    اگه ميخواي در مورد كد ورونيكا بدوني بيا اين تريلرش رو ببين:
    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

    دستت درد نکنه مرسی.راستی تبریک،بالاخره پروفشنال شدی!

  6. #16
    اگه نباشه جاش خالی می مونه redblood's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    تهران،شمرون،همین نزدیکا
    پست ها
    368

    پيش فرض

    کد ورونیکا داستان جستجوی کلر برای یافتن برادرش کریسه یعنی داستان داره ماجرای کلر رو بعد از جدایی اون در شماره 2 از لیون و شری نشون می ده
    کلر دستگیر می شه و به پایگاه آمبرلا در قطب شمال فرستاده می شه و در اونجا با پسری به نام استیو آشنا می شه که مثل اون زندانیه و برای پیدا کردن پدرش به اونجا اومده. کلر با رییس دیوانه آمبرلا ملاقات می کنه و همینطور وسکر رو می بینه ( خیلی عجیبه که وسکر کلر رو می شناسه در حالیکه هیچوقت اون رو ندیده! مثل رابطه لیون و کراوزر هستش!!!) و خلاصه کلر به لیون میل می زنه و لیون هم به کریس خبر می ده و کریس برای نجات کلر به قطب می ره ( بهتر بود کلر بجای دنبال کریس گشتن اول از همه از لیون می پرسید!!!) و بعد از اتفاقاتی که می افته کریس کلر رو پیدا می کنه و استیو که آلوده به ویروس شده بعد از نجات دادن کلر می میره و وسکر و کریس با هم مبارزه می کنن و کریس متوجه قدرت خارق العاده وسکر و شکست ناپذیر بودنش می شه و همراه کلر فرار می کنه

    ممنونم از اینکه وقت گذاشتی و داستان رو نوشتی.حالا ببینم اینکه جزو سری های اصلی اویل محسوب نمیشه؟چون یادمه که میگفتن capcom امتیازشو برای یه مدتی به جایی دیگه داده و اونا هم این بازی رو ساختن که به گفته خود capcom داستان سری های کپکام مجزا از سری های دیگه هست و نباید داستان این بازی و چند بازی شبیه به اونو به سریهای اصلی ربط بدیم.

    راستی مگی،فایل؟!

  7. #17
    حـــــرفـه ای Maggy_P's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    4,845

    پيش فرض

    خواهش می شه مگی جون
    برای ترجمه ها ممنون
    اگه مکالمه های بازی رو داشتی منم دوست داشتم توی ترجمه شون کمک کنم
    مكالمه ها رو متاسفانه ندارم و نميدونم از كجا گير بيارم اما فايلها رو دارم اگه خواستي كمك كني بگو تا برات مثل بقيه با پيغام خصوصي بفرستم

  8. #18
    حـــــرفـه ای Maggy_P's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    4,845

    پيش فرض

    دستت درد نکنه مرسی.راستی تبریک،بالاخره پروفشنال شدی!
    خواهش ميكنم بابت هر دو!

    باشه ميفرستم الآن

  9. #19
    حـــــرفـه ای Maggy_P's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    4,845

    پيش فرض

    اعتراف نامه
    آلكسيا خواهرم يك نابغس و همين طور بسيار زيباس. اون همه چيز منه. اگه چيزي مانع كارهاش بشه من حاظرم حتي روي جونم ريسك كنم. من بايد به خاطر آلكسيا خانواده ي باشكوهمون رو دوباره به حالت قبل برگردونم.
    ما ميتونيم به كمك هم اسم خانوادگيمون رو به حالت اول برگردونيم. اگه اين اتفاق بيفته من يك مكان ميسازم كه تنها اشراف زادگان اونجا جمع بشن. من نميتونم اجازه بدم كه مردم عادي خواهر عزيزم رو كه حاظرم فدايش شوم رو ببينن!( مترجم: عجب اعتراف نامه ي فدايت شومي!!!!!!!) اون ملكه ي دنيا ميشه و منم نوكرش!

    اين روياي منه و چه خوب ميشه اگه به واقعيت تبديل بشه. اين فضايل دليل عشق من به آلكسياس. اين هدف نهايي منه. مردم عادي برام اصلا مهم نيستن. اونا بايد در برابر من و آلكسيا به خاك بيفتند.

    فداي آلكسياي محبوبم
    آلفرد آشفورد
    ----------------------------
    ----------------------------
    بچه ها اين يارو خل و چله عاشق خواهرش شده

  10. #20
    اگه نباشه جاش خالی می مونه redblood's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    محل سكونت
    تهران،شمرون،همین نزدیکا
    پست ها
    368

    پيش فرض

    D.I.J's Diary
    December 27th
    Today, a woman in red was taken to my home on Rockfort Island. I wonder
    what she did to deserve such a fate? I've lived here for so long and
    have seen so many people taken to the prison, but rarely have I seen
    someone released alive...
    Out of nowhere, these strange soldiers appeared with weapons in their
    hands. I suppose that the master of the island is being attacked by an
    opposing organization. Since I was worried about the woman in red, I ran
    to her prison but she was not there. I wonder if she is related to the
    attack on the island...
    When I reached the military training facility, the master of Rockfort
    Island was chasing the woman in red. I got careless and was almost
    killed under a shutter. However, thanks to my natural agility, I managed
    to escape from the danger and went outside. I guess I should be thankful
    for my nature skills...
    When I heard the self-destruct announcement and saw the emergency
    signal, I know that I had to get off the island. Was this all HER doing?
    I didn't have time to think about it because I had to hurry to the
    hanger of the transportation plane to escape...
    On my way to the transportation plane, a huge monster appeared in front
    of the woman in red. It broke through the fences like they were made of
    paper! Although I wanted to see what happened to the woman in red, I
    decided to run to my destination...
    Even with all the explosions and fires, the transportation plane took
    off with us on it. I thought that I was safe. But somehow, that huge
    monster got onto our plane. With help from me, the woman in red was able
    to drive the monster out of our plane. She is indeed a woman to be
    respected...
    I can't believe it! Our transportation plane landed at an Antarctic
    tranportation base. Worse yet, the crews who took off witht another
    transportation plane before us, have scattered the T-Virus here. Now
    this base is just like the island, where zombies and monsters wander
    around...
    I won't be able to survive long in a place like this! I must find a way
    to escape from here as soon as possible!! I will give up on that woman
    in red and will start searching for another way...
    As I was resting in the darkness, I sensed someone approaching. They're
    right next to me! The door was closed and I couldn't escape so I just
    kept banging on the door like a maniac. Suddenly the door opened, so I
    ran for it! But then I realized that I should not be afraid, so I looked
    back. I found myself looking at the woman in red...
    Finally, I found a blond haired man in sun glasses. It seemed he was
    going to escape in a submarine. I felt that it was my last chance to
    escape from this crazy place of white terror. So just before the
    submarine hatch closed, I successfully sneaked into the submarine.
    That is my story of how I survived from that insane world of horror.
    D.I.J.



    یادداشت D.I.J

    27 سپتامبر
    امروز یک زن قرمز پوش به محل سکونت من در جزیره راکفورت آورده شد.من کنجکاو بودم که او چکار کرده بود که سزاوار مرگ است؟من برای مدت طولانی اینجا زندگی میکنم و میبینم که انسان های زیادی به زندان برده میشوند،ولی به ندرت دیدم که کسی را زنده آزاد کنند....
    در همه جا،این سربازان غریبه با اسلحه ای در دستشان دیده میشوند.من حدس میزنم که ارباب جزیره تحت حمله توسط یک سازمان مخالف میباشد.چون نگران زن قرمزپوش شدم، به سرعت به زندان او رفتم،ولی او آنجا نبود.من کنجکاوم که آیا او مرتبط به حمله به جزیره هست....
    زمانی که به ساختمان آموزش نظامی رسیدم،ارباب جزیره راکفورت زن قرمز پوش را تعقیب میکرد.من بی دقتی کردم و نزدیک بود به خاطر یک شلیک کشته شوم.به هر حال ممنون چابکی طبیعی ام هستم.من تصمیم گرفتم که از خطر فرار کنم و به خارج از آنجا بروم.من حدس میزنم که باید ممنون مهارت های طبیعی ام باشم.....(مترجم-چه از خود راضی)
    هنگامیکه خبر عملیات انتحاری(خودانفجاری)را شنیدم و علامت اضطراری را دیدم،فهمیدم که باید جزیره را ترک کنم.آیا تمام اینها کار آن زن بوده؟من وقت فکر کردن در این مورد را نداشتم چونکه باید عجله میکردم تا به قلاب هواپیمای حمل و نقلی برای فرار برسم....
    در مسیرم بسوی هواپیمای حمل و نقلی،یک هیولای بزرگ جلوی زن قرمز پوش ظاهر شد.اون طوری حصار اطراف را شکست که انگار از کاغذ ساخته شده بودند!با اینکه میخواستم ببینم که چه اتفاقی برای زن قرمز پوش افتاد،تصمیم گرفتم که بسوی مقصدم فرار کنم....
    با وجود تمام انفجارها و آتش ها،هواپیمای مسافربری همراه با ما از زمین بلند شد.من فکر کردم که دیگر در امانم،ولی به طریقی آن هیولای عظیم وارد هواپیمای ما شده بود.با کمک من،زن قرمز پوش توانست که هیولا را به بیرون از هواپیمای ما بیندازد.او حقیقتا یک زن قابل احترام است....
    نمیتوانم باور کنم!هواپیمای ما در یک پایگاه حمل و نقلی در قطب جنوب فرود آمد.حالا بدتر،خدمه هواپیمای حمل و نقلی دیگری که قبل از ما فرود آمده بود،ویروس-T را در اینجا پخش کردند.حالا این پایگاه دقیقا مانند جزیره است،جاییکه زامبی ها و هیولاها در اطرافش سرگردانند....
    من قادر به زنده ماندن در مدت طولانی در مکانی مثل این نیستم!من باید راهی برای فرار از اینجا پیدا کنم،هرچه زودتر که ممکن باشد!!من به آن زن قرمز پوش خواهم پیوست و جستجو برای راه دیگری را شروع میکنم....
    هنگامیکه داشتم در تاریکی استراحت میکردم،احساس کردم که چیزی به من نزدیک میشه.آن ها دقیقا کنار من بودند!در بسته بود و من نمیتوانستم فرار کنم،پس فقط شبیه به یک دیوانه شروع کردم به کوبیدن به در.ناگهان در باز شد،پس من بسوی آن دویدم!اما بعد از اینکه به پشتم نگاه کردم متوجه شدم که نباید بترسم.من خودم را در حالیکه به یک زن در لباس قرمز نگاه میکرد یافتم.
    نهایتا یک مرد بلوند که عینک آقتابی زده بود را پیدا کردم.(وسکر خودمونو میگه ها)به نظر می آمد که او تصمیم به فرار از طریق یک زیردریایی را دارد.احساس کردم که این آخرین شانس من برای فرار از این مکان دیوانه وحشتناک است.پس قبل از اینکه دریچه زیردریایی بسته شود،با موفقیت به داخل زیردریایی جیم شدم.
    این هست داستان من که چطور از آن دنیای ترسناک دیوانه زنده ماندم.

    D.I.J
    Last edited by redblood; 12-10-2007 at 17:08.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •