قسمت هشتم :
دختر بلند قدي گفت: "تو و فرانسيس تو قسمت قايم شدني هستين". و سپس برقها رفت. و فرش زير پاي پيتر با صداي فشفش گامها به لرزه درآمد. درست مانند جريان هوايي كه از سوراخ سنبهها وارد ميشود.
پيتر از خود پرسيد: "فرانسيس كجاست؟" "اگر در كنارش باشم كمتر از اين صداها ميترسد". اما اين صداها، صداي غژغژ تخته شل، صداي بستهشدن يواشكي در كمد، صداي كشيدن انگشتي روي چوبي پرجلا همه ظاهر قضيه بود. سكوت همه جا را فراگرفتهبود.
پيتر در آن وسط و در تاريكي ايستاده بود، اما به اين صداها گوش نميداد. در اين فكر بود كه برادرش كجاست. اما فرانسيس گوشهايش را گرفته و چشمهايش را بسته بود. و تنها فريادي ميتوانست سكوت تاريكي را در هم شكند. سپس صدايي به گوش رسيد. "آمدم" و آرامش برادرش با آن فرياد به هم خورد. پيتر مورتن وحشتزده از جا پريد. اما اين پيتر نبود كه ميترسيد. آن وحشت شديد فرانسيس به صورت عواطف نوعدوستانه در وجود پيتر منعكس ميشد. او بايد به فرانسيس قوت قلب ميداد. "اگر بجاي فرانسيس بودم كجا قايم ميشدم؟" و هر چند او خود فرانسيس نبود اما درست مانند آنكه عين اوست، پاسخ را بلافاصله يافت.
"بين كتابخانه ساخته شده از چوب بلوط در سمت چپ اتاق مطالعه و نيمكت چوبي". موضوع تلهپاتي نميتوانست در ميان باشد. آنها از يك رحم بودند و نميتوانستند از هم جدا باشند.
پيتر مورتن پاورچين پاورچين به طرف مخفيگاه برادرش راه افتاد. گهگاه تختهاي صدا ميكرد.
پيتر نگران بود كه در آن تاريكي يكي از آن جويندگان او را بيابد. به همين خاطر خم شد و بند كفشهايش را باز كرد. چيزي به كف زمين خورد و صدايي همچون صداي برخورد فلز با زمين به گوش رسيد. گامهايي با احتياط به طرف او برداشته ميشد. در آن موقع، او با جوراب يواش گام برميداشت كه كسي به كفشهاي ولواش خورد و به خودش آورد و خندهاش گرفت. حتي ميزها نيز مانع پيشروي او نميشد. بدون كفش و با جورابها و به آرامي و درست به سوي هدف ميرفت. غريزه حكم ميكرد كه فرانسيس نزديك ديوار است. دستش را دراز كرد و با انگشتانش صورت برادر را لمس كرد.
فرانسيس فرياد نزد. اما پيتر از تپش قلب خود به ميزان وحشت فرانسيس پي برد. در گوشي گفت: "اوضاع جوره" و درحاليكه آن هيكل چمبرهزده را لمس ميكرد، دست چنگ شدهاش را گرفت.
ادامه دارد ... .