زادروز استاد آواز ایران
▪ ویژهنامهی «شجریانی»ها بهمناسبت زادروز استاد شجریان منتشر شد» سرمقالـه: شبی که پیشنهاد این پرونده را با آقای «محمودیار» در میان گذاشتم، نمای روشنی از پایان کار در فکرم نبود. باید بگویم این سومین سالی بود که خیال داشتم چنین ویژهنامهیی را آماده سازم. سالهای پیش اما به بهانهی کمبود وقت و دشواری کار، آنچه در فکر داشتم را به اتاق بایگانی فرستادم تا مگر در مجالی مناسبتر و با توشهیی افزونتر به آن بپردازم. امسال با آمدن «شجریانیها» به عرصهی رسانههای موسیقایی، فرصت را غنیمت یافتم تا با یاری و همکاری دوستان، نقشهی پیشین را جامهی عمل بپوشانیم.
هر چند اندکی دیر شده بود، ولی پس از رایزنی با مدیر شجریانیها، بر آن شدیم تا در همان فرجهی کوتاه چهار پنج روزه، پرونده را سامان دهیم. بنابراین بیدرنگ از یاران همراهمان خواهش کردیم تا با قلم توانمندشان، هر یک از دیدگاه خاص خود، یادداشتی را پیرامون استاد آواز ایران بنگارند که یادگاری از شصتوهشتمین زادروز شجریان، از شجریانیها و برای شجریانیها بهجا بماند. دوستان هم بزرگوارانه پذیرفتند و همراه شدند که نتیجهاش همین پروندهیی است که اکنون پیش روی شماست. آشکار است که کار ما بهدور از کمی و کاستی نبوده؛ اما امید داریم در سالهای آینده، با دستی پرتر از اینها، روز میلاد استاد را گرامی داریم و نیز امید داریم که شما دوستداران فرهنگ و هنر ایرانی، کاستیهای این پرونده را بر ما ببخشایید و یقین بدانید که ما نهایت تلاشمان را در راه تهیهی ویژهنامهیی در خور بهکار بستیم. بسیار شادمان خواهیم شد اگر خوانندگان هنردوست، کاستیها را گوشزد نمایند تا رهنمودهای ارزشمندشان را در آیندهی نزدیک بهکار بندیم.
نوشتارهای این پرونده به دو بخش «یادداشتها و کوتهنوشتها» و «آثار و مقالات» بخش میشود. تعدادی از نوشتهها، ویژهی این پرونده نگاشته شده و پارهیی دیگر را از لابهلای صفحات روزنامهها و از میان پایگاههای گوناگون اینترنتی برگزیدهایم. شایسته است از دوستانی که با مهر خود ما را در فراهم آوردن این مجموعه یاری رساندند، صمیمانه سپاسگزاری کنیم. باشد که مقبول طبع افتد...
یا رب امان ده تا باز بیند | چشم محبان روی حبیبان
ای منعم آخر بر خوان وصلت | تا چند باشیم از بینصیبان؟
سخن نخست:
با تبریک سالگرد تولد استاد محمدرضا شجریان به تمام دوستداران ایشان، در ابتدا موقعیت پیشآمده را غنیمت شمرده، از آن برای بیان یک مطلب کوتاه بهره میجویم:
طی همین سه ماهی که با وبسایت «شجریانیها» همکاری میکنم، متوجه وجود طرز فکرهای متفاوتی شدهام که بهوضوح در سخنان و جملات بازدیدکنندگان عزیز و در نظراتی که به ثبت میرسانند قابل مشاهده است. وجود نظرات موافق و مخالف در خصوص یک مطلب، یک نقد و یا یک مقاله امری طبیعیست. بسیاری از دوستان مطالب را با دقت مطالعه کرده، در خواندن آن تا انتها صبر میکنند. در صورتیکه نظری در مخالفت و یا موافقت با آن داشته باشند، با رعایت تمام اصول به ثبت آن اقدام مینمایند. دوستان دیگری علیرغم آنکه مطالب را کامل میخوانند، بهدلایل گوناگون با تندی، دست به ثبت نظراتی (اعم از موافق و مخالف) میزنند که در پس ِ تمام جملات و کلمات آن میتوان رد پای احساس و حتی گاهی تعصب را مشاهده کرد. بهتر آن است زمانیکه مطلبی را میخوانیم، با کوشش برای حفظ آرامش خود و با رجوع به منطق و داشتههای خویش، در صورت لزوم برای ثبت عقاید خود اقدام کنیم.
اما موج سومی در میان تمام نظراتی که روزانه به ثبت میرسند قابل مشاهده است. شاید «موج روشنفکرنمایان» نام مناسبی برای تمیز دادن شیوهی اظهارنظر توسط آنها با سایر بازدیدکنندگان باشد. البته با دلایلی که خواهید خواند:
چند سالی است در کشورمان، در خاطر عوام، روشنفکر بودن همان معنای «همواره مخالف بودن» را دارد. خب طبیعی است که عدهیی بدون تفکر در درستی یا نادرستی چنین عقیدهیی، خود با آن همسو شده، در کمال اطمینان تمام رفتار و سخنان خود را بر پایهی آن بنا نهادهاند؛ بهطوری که بوی روشنفکری (بخوانید روشنفکرنمایی) از گوشهگوشهی آن به مشام میرسد. جای اصلی سخن در این مورد، فیالواقع و یا شاید در ظاهر، سیاست و مسائل روز اجتماعی است. اما در این سالها این موج مخالفان همیشگی گهگاه سینه بر صخرههایِ ساحل ِ دریایِ اغلب آرام و کمحاشیهی موسیقی ِ اصیل ایرانی میکوباند.
دوستانی که از گوشه و کنار جامعهی موسیقی ایران خبرهایی میشنوند، میدانند متأسفانه این طرز فکر نادرست گریبان تعدادی هر چند معدود از افرادی را گرفته که خود از مجریان و بازیگران اصلی عرصهی موسیقی ایرانی هستند. به اجبار از این عده که بگذریم، وجود این طرز فکر در میان مخاطبان موسیقی ایرانی و عدهی خاصتر آنها که همان بازدیدکنندگان سایتهای مرتبط با موسیقی ایرانی هستند، حداقل برای ما قابل گذشت نیست. قبل از هر چیز بیان این نکته ضروری است که وبسایت «شجریانیها» همهی نظرات اعم از مخالف، موافق، متعصبانه، احساسی، روشنفکرانه و روشنفکرنمایانه (!) و غیره را به شرط آنکه از الفاظ دور از ادب بهدور باشند، با توجه به اصول اولیهی احترام به عقاید تمام انسانها، در محیط وبسایت منتشر میکند و برای تمام بازدیدکنندگان حق بیان نظر بهصورت کامل را قائل است.
متأسفانه این روزها عدهیی از دستهی همان دوستان روشنفکر (هر چه میخواهید بخوانید!) به ثبت نظرات لایهلایه و سراسر نکتهی خود میپردازند. غالباً وجه تمایز این نظرات با سایر آنها چند مورد مشخص است که عرض میکنم:
۱. بیارتباطی پسزمینهی اصلی این نظرات با مطلب یا مقالهی مربوطه
۲. وجود جملات تند و تیز و گهگاه دو پهلو و پر رمز و راز در لایههایدرونی این نظرات!
۳. نویسندگان این نظرات معمولاً در ابتدای نظر خود با توضیحی شکننده، خوانندگان بعدی را ملتفت میسازند که ما خود از جنس موسیقی ایرانی هستیم و از سهسالگی شجریان گوش میدادهایم و...
۴. گهگاه تناقضهای آشکار میان جملات مختلف این نظرات قابل مشاهده است.
مورد اول قطعاً از عدم مطالعهی کامل مقالهی نوشته شده توسط شخص موردنظر نشئت میگیرد. معمولاً این دوستان نوشتههای دیگران را چندان جدی قلمداد نکرده، با نگاهی اجمالی بر آن مطمئن میشوند که از تمام محتوای آن آگاهاند و بدین شکل به خود حق اظهارنظر میدهند که باعث میشود نظراتشان چندان ارتباطی با مطلب موردنظر نداشته باشد. حکایت این دوستان حکایت آن شخصی است که نیمی از کنسرت را دیده بود و در مورد کل آن اظهارنظر میکرد.
سرچشمهی مشکل مطرح شده در بند دوم کاملاً مشخص است. قطعاً این دوستان علاقهی زیادی دارند که از راه و روش روشنفکران تقلید کنند. غافل از اینکه وجود این رویکرد در روشنفکران واقعی از روی سطح بالای سواد و اطلاعات و توانایی فوقالعاده در بیان ابعاد گوناگون مسائل، ایرادها و مشکلات در لایهها و ابعاد گوناگون سخن است. اما این دوستان عزیز فقط در این یک زمینه میتوانند همچون روشنفکران رفتار کنند: در ظاهر
دلیل مورد مطرح شده در بند سوم هنوز چندان برای نگارنده روشن نیست و با اینکه ساعتها در مورد آن به تفکر نشستهام(!) هنوز سرنخی نیافتهام. از همینجا از دوستانی که این مطلب را میخوانند تقاضا دارم برای رمزگشایی از این دعویات عجایبالغرایب یاری رسانند.
و اما مشکل آخری که با آن مواجه شدهایم، همان که در بند چهارم عرض کرده بودم... احتمالاً از آنجاییکه خوانندگان عادی همچون ما که فقط با یک زاویه به نظرات این دوستان مینگریم، متوجه لایههای درونی و پیچاپیچ جملات و عبارات بهکار رفته نیستیم، کودکانه ارتباطات زنجیروار و یکدست آنها را تناقض میپنداریم.
در آخر بدون هیچ توضیحی، به واماندگی خود در درک ابعاد پنهان شخصیتی این دوستان معترف میشوم و اظهارنظر در مورد رویکرد اینان را در وهلهی اول به دوستان خواننده و سپس به مقالات مفصل و مرتبط بعدی وامیگذارم.
اما تنها یک چیز میماند: میان بخش اول مطلب با قسمت دوم آن که خواهید خواند، ارتباط چندانی وجود ندارد. با کمال پوزش، شما خود از عنوان این نوشته بهعنوان کلیدی برای ارتباط دادن این دو بخش بیربط استفاده کنید. (ما خودمان هم شدیم مثل دوستان روشنفکر! صحبت از کلید و رمز و راز و... لایههای درونی!). تنها یک بند در توضیح ارتباط میان بخشی که خواندید و قسمتی که خواهید خواند، اضافه میکنم که:
شجریان با تواناییهایش، با قدرت صدایش و مهمتر از همه با اخلاق، منش، وقار و بزرگمنشیاش شیفتهمان کرده. این چیزی جز شیفتگی نیست. جز عشق نیست. ما بیشتر از دیگران به او نزدیکیم. شب و روز با او و صدای جاودانهاش زندگی میکنیم. ما به استاد و استاد به ما بیش از آنچه دیگران میاندیشند، نزدیکیم. بیش از آنچه بهنظر میآید هماحساس شدهایم و یکدیگر را حس کردهایم. شجریان در عمق وجود ماست...
سخن دوم:
از هر چه که بگذریم، از سالگرد تولد استاد آواز ایران، استاد محمدرضا شجریان نمیتوان گذشت. قطعاً دوستان دیگر در «شجریانیها»، در نوشتههای مختلف ویژهنامهی تولد استاد شجریان و همچنین در سایر وبلاگها و سایتهای مرتبط، به بیان احساسات مشترک و قدردانی سراسر عشق از برای تمام لحظات زیبایی که شجریان در سالهای عمرمان ساخته و خواهد ساخت میپردازند. قدردانی از روشنگریها. سپاس از هدایایی که با سخاوت تمام به ما بخشیده: «نوا»، «بیداد»، «دستان»، «چشمهی نوش»، «فریاد»، «زمستان است»، «ربنا»، «ایران ای سرای امید»، «قاصدک» و... و جدای از همهی اینها هدیهی بزرگی که همانا انس دادن ما با شعر بزرگانی چون حافظ و مولانا و سعدی و اخوان و سهراب و دیگران است.
هر کسی از ظنّ خود شد یار من...
نکتهی دیگری که بد نیست به آن اشاره کنم، تأثیر متفاوت آثار مختلف استاد شجریان بر افراد است. شاید بتوان گفت شجریان تنها خواننده و یا موسیقیدانی است که توانسته با همهی اقشار جامعهی ایرانی و حتی غیرایرانی ارتباط برقرار کند. کنسرتهای ایشان گواه خوبی برای این مدعاست. چهرههای گوناگون از سینماگران، سیاسیون قدیمی و جدید، جامعهی روشنفکران، نوجوانان، جوانها، پیرمردهای عصا به دست، چهرههای مذهبی، اقشار پردرآمد و کمدرآمد از گوشه و کنار کشور... یکی از شمال تهران و دیگری از شهرهای کوچک کویری، همگی میآیند شجریان را ببینند و صدای خاطرهانگیزش که شبها با آن به خواب رفتهاند را بشنوند.
از خیل دوستداران او، یکی با «ببار ای بارون ببار» خو گرفته و دیگری با تحریرها و مرکبخوانیهای نوا. یکی شجریان را با ربنا میشناسد و آن دیگری با زمستان است. یکی «سرو چمان» را زیباترین آلبوم او میداند و یکی دیگر «راز دل» و آن دیگری «غوغای عشقبازان» را. عدهیی با خاطرات «چاووش» و ایران ای سرای امید از عشق سرشار خود نسبت به استاد سخن میگویند و عدهیی با شنیدن سردیهای زمانه در فریاد.
یکی در آثار آوازی استاد بهدنبال شیوههای درست مرکبخوانی و شناخت گوشههای مشترک یا مرتبط میگردد و آن دیگری در همین آثار، شادی و غمهای خود را میجوید. یکی در اوج جوانی، شجریان و آثارش را شناخته و یکی در اوج نوجوانی و آن دیگری در سالهای پایانی عمر. اینها همگی چیزی جز زیبایی نیست. هرکسی حس و حال و دنیای خود را در یکی از آثار استاد جستوجو کرده و یافته است. زمانی که یک فرد به چنین درجهیی از هنر نائل میشود و نام هنرمند واقعی به خود میگیرد؛ تمام آثارش قابل احترام خواهد بود. تمام آثارش پر از رازها و نالهها میشود. رازها و نالههای من و تو. نوای درونی همهی آنانی که احساس خود را با صدای شجریان گره زدهاند.
هرگز از یاد نمی برم ؛ تکاپوی مرد میانسالی را که برای خرید بلیت کنسرت استاد با گروه «آوا» چندین ساعت جلوی در یکی از مراکز توزیع بلیت ایستاده بود تا بلکه آخر وقت بتواند از بلیتهای کنسلشده چیزی از آنِ خود کند. میگفت: با اینکه بلیت ندارم، زن و بچهام را از کرمانشاه به تهران آوردهام تا بلکه اینجا بتوانم حتی شده یک بلیت تهیه کنم.
شجریان اکنون دیگر نه از برای تواناییهای منحصر بهفرد حنجره و صدایش و نه از برای تکنیک شگفتانگیزش بلکه بهخاطر نمایش ابعاد درونی یک هنرمند واقعی در دلهای ما جا گرفته و از همینروست که تا ابد ماندگار خواهد شد. بسیاری بودهاند که سالها پیش از ما همین شور و عشق را نسبت به استاد داشتهاند و اکنون در این دنیا نیستند. پیرمردهایی که سالهای واپسین زندگیشان را با «راستپنچگاه» جشن هنر گره زده بودند... ما نیز با تمام شوری که داریم میرویم ؛ اما شجریان همچنان هست. پیرمردهایی که اکنون به تازگی پا به عرصهی این دنیا مینهند و جوانانی که سالهای آینده چشمشان به زمین خاکی گشوده میشود، مخاطبان بعدی شجریاناند و او همچنان میماند...
آنچه میخوانید نوشتهیی است از سخنان استاد «فریدون مشیری» دربارهی محمدرضا شجریان:
«شجریان اینک در اوج محبوبیت است و سالنهای سههزار نفری برای او بسیار کوچکاند. او باید در استادیومهای پنجاه و صدهزار نفری بخواند تا بتواند پاسخی را به این همه ندای محبت که از سوی هواخواهانش نثارش میشود، بدهد. او علاوه بر کار موسیقی و آواز، به چندین هنر دیگر آراسته است. در اتاقی بزرگ چندین قناری و مرغ عشق دارد و بهاصطلاح پرندهپروری میکند. علاقهی او به قناری تا حدی است که یک بار در سفری از شمال به جنوبترکیه تغییر مسیر داد ؛ زیرا شنیده بود که آنجا یک نوع قناری وجود دارد که آوازش چنین و چنان است. شجریان سنتور هم میسازد و برای تهیهی چوب مخصوص سنتور تا اعماق روستاهای اصفهان میرود. حوصله و علاقهاش واقعاً استثنایی است. شجریان استاد خوشنویسی است. خطش چون آوازش، شیرین و خوش است... اینها مختصری از مراحل آشنایی و دوستی من با شجریان است. اما باید اعتراف کنم که :
دو سه سالیست که برای شجریان بیاندازه دلواپس هستم! من برای شجریان و هنرش بیاندازه نگرانم و بگذار من این نگرانی را آشکارا برای همه بگویم ؛ زیرا که شجریان متعلق به همهی ملت ایران است. من بیش از دیگران، برای شجریان نگرانم. زیرا تصور میکنم یا یقین دارم که بیش از دیگران دوستش دارم. دو سه سال پیش در چایخانهی «ولیآباد» در سر راه کلاردشت نشسته بودیم و چای میخوردیم. خانم و آقایی از همین مردم بر سر میز ما آمدند و با صمیمانهترین و پاکترین کلمات از او و هنرش ستایش کردند و شجریان همچنان از شوق و شرم سرخ میشد و سرخی در چهرهاش میماند. آن دو هنگام خداحافظی، چند بار التماس کردند: آقای مشیری! تو را بهخدا مواظبش باشید. تو را بهخدا حفظش کنید! نگذارید سرما بخورد. تو را بهخدا...!»
[۱]
پینوشت:
[۱] از مقالهی مرحوم فریدون مشیری، فصلنامهی آوا، چاپ آلمان، زمستان ۱۳۷۰، ص. ۴۰