تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 15 اولاول 12345612 ... آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 145

نام تاپيک: حسين پناهي

  1. #11
    داره خودمونی میشه sepidehjo0n's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    محل سكونت
    رشت
    پست ها
    171

    پيش فرض

    اولين و آخرين

    خورشيد جاودانه مي درخشد در مدار خويش
    مائيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم
    هر پسين
    اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
    نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
    مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
    اي راز
    اي رمز
    اي همه روزهاي عمر مرا اولين و آخرين
    Last edited by sepidehjo0n; 23-02-2007 at 22:33.

  2. #12
    داره خودمونی میشه sepidehjo0n's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    محل سكونت
    رشت
    پست ها
    171

    پيش فرض

    من و نازی در ترازوی نقد

    « من و نازي در ترازوي نقد »
    آسمان ، وحي را به بشر هديه داد و بشر شعر را به آسمان ، واژه هايي كه دست سود همه انسانهاي عادي است ، آنگاه كه بر زبان شاعر جاري مي شوند روح غير عادي به خود
    مي گيرند ، در واقع شعر استعمال غير معمول واژگان است ، از اينرو زبان شاعر با زبان مجانين شباهتهاي فراواني دارد ، مي توان ادعا كرد كه شاعر زبانپريش است ، استعاره بيان غير عادي زبان است . در تاريخچه ادبيات ، هر شاعري كه بيشتر توانسته هنجارستيزي كند ، نامدارتر و صاحب سبك است . در اين مقاله برآنيم كه زبان شاعري حسين پناهي ، شاعر وهنرمند فقيد معاصر را به نقد بكشانيم ، پيش از هر چيز ذكر چند نكته لازم است :
    اول اينكه ، نقد نه تعريف و تمجيد است و نه انتقاد محض ، بلكه ترازوي منصفانه سنجش يك اثر هنري است ، ثانياً هدف از نقد بايد نقد اثر باشد نه نقد مؤثر ، ديگر اينكه نقد بايد داراي رويكردي باشد و معياري . و ما در اينجا در حد توان سعي خواهيم كرد با اعتنا به اين نكات ، مجموعه « من و نازي » اين شاعر معاصر را با رويكرد زبان شناسي مورد نقد و بررسي قرار دهيم . بررسي زبان «من و نازي » بدون توجه به باورها و تفكرات سراينده آن امكانپذيرنيست ، اولين مساله اي كه در اين راستا جلب توجه مي كند ، لحن شاعر است . تقريباً در تمام قطعه هاي اين مجموعه لحني كودكانه و صميمي حكمفرماست . در قطعه « گفتگوي من و نازي زير چتر» اين لحن صميمي كاملاً مشهود است ، « بيا زير چتر من كه بارون خيست نكنه ، مي گم كه خيلي قشنگه كه بشر تونسته آتيشو كشف بكنه و قشنگتر اينكه ياد گرفته گوجه را تو تابه ها سرخ كنه و بعد بخوره راسي راسي ؟ اگه گوجه يه روزي تو هيچ كجا پيدا نشه اون وقت بشر چيكار كنه ؟ » تقريباً مي توان گفت تمام پاسخها و گفته هاي نازي از اين لحن بهره برده ، شايد دليل اين امر را بتوان در روانشناسي من و نازي جستجو كرد ، در واقع نازي كسي نيست جزمكمل زنانه كودكانه شاعر . در مجموعه من و نازي اصرار زياد شاعر به بازگشت به دوران كودكي ، يكي ديگر از عوامل اين لحن در آثار اوست « من مي خوام برگردم به كودكي » .
    مقدمه شاعربر اين مجموعه نيز تاييدي است بر اين مدعا ، شايد بتوان بارزترين ويژگي سبكي اين مجموعه را همين لحن كودكانه دانست . شاعر تمايل دارد به جاي پاسخ منطقي و بزرگسالانه سوالاتي فلسفي نظير : ما چرا مي فهميم ؟ ما چرا مي بينيم ؟ ما چرا
    مي پرسيم ؟ پاسخي شاعرانه و كودكانه انتخاب كند . به عنوان مثال ، شاعر در پاسخ اين سئوال كه ما چرا مي بينيم ؟ از زبان نازي مكمل زنانه روح كودكي خويش ، اينگونه كودكانه و به سادگي پاسخ مي دهد و فلسفه ديدن را اينچنين بيان مي كند « مي بينه … كه مگس به جاي قند ، نشينه رو منقار شونه به سر ، گاو به جاي گوساله اش كره خرو ليس نزنه » شايد اگر بنا بود يك فيلسوف به اين سئوال پاسخ دهد فلسفه ديدن را شناخت مي دانست . مي بينيم كه اين روح كودكانه پاسخي مبتني برمصداق براي اين سئوال ذكر مي كند . همانطور كه مي دانيم كودكان عمد تاً به جاي پرداختن به مفاهيم به مصاديق مي پردازند .
    نكته ديگر در مورد زبان من و نازي هنجارگريزي اين زبان است هنجار گريزي در كلام شاعران بزرگ يك ويژگي زيبايي شناسي است اما در اشعار حسين پناهي يك ضرورت روانشناختي است ، در واقع نرم زباني در آثار ادبي بر اساس زبان رايج است كه عمدتاً مربوط به سنين ميانسالي به بالاست . يعني معيار هنجار گريزي زبان رسمي است كه زبان بزرگسالان است . به عنوان مثال آنگاه كه سهراب سپهري مي گويد « من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم » ما هنجار گريزي زبان سهراب را در مقايسه با زبان بزرگسالان مي سنجيم . اما در اشعار حسين پناهي لازمه اين روح كودكانه ، همين زبان كودكانه
    است . چرا كه منتقد بزرگسال نمي تواند خروج از نرم زبان كودكان را يك ويژگي هنري بداند و ماحصل اينكه هنجارگريزي زبان پناهي از آنروست كه اشعاراو ، از زبان كودكي اوست .
    نكته ديگر پيرامون زبان حسين پناهي در اين مجموعه آشنايي زدايي است ، آشنايي زدايي آنست كه شاعر ، سير طبيعي و مورد انتظار مخاطب را به نحو هنرمندانه و غير منتظره تغيير دهد .
    «جز هاپ و هوپ سگ صدايي طلوع نمي كند » و « پنجره را ببند و بيا تا بميريم عزيزم » و … در مورد اول آنجه مورد اننظار مخاطب است « به گوش نمي رسد » است نه « طلوع نمي كند » در مورد دوم « بيا تا بخوابيم » مورد انتظار است نه « بيا تا بميريم » .
    مساله ديگر در مورد زبان مجموعه من و نازي اينست كه ، آوردن كلمات مخصوص قرن بيستم معمولاً از فخامت و زيبايي آثار ادبي مي كاهد اما در اين مجموعه اين گونه كلمات موجب تنافر واژگاني كلام نشده « رنج يعني خورشيد ، اگه خيلي دلخوري از اغراق رنج يعني فانوس ، رنج يعني امكان ، يعني خانه ، يعني شربت و قرص و دوا ، رنج يعني يخچال ، رنج يعني ماشين ، سنگ چخماق بهتره يا كبريت ، پيه سوز روشنتره يا چلچراغ ؟ تلفن راحت تره يا فرياد ؟ »
    نكته ديگر ، بهره گيري شاعر از ضرب المثلها ، كنايه ها ، تعبيرات عاميانه در اشعار اين مجموعه است : « روز نو ، روزي نو ، راه نو گيوه نو؟ » « افاده ها طبق طبق سگا به دورش وق و وق » . يكي ديگراز نكاتي كه مي توان پيرامون زبان من و نازي به عنوان يك ويژگي بارز نام برد: طنز موجود در زبان من ونازي است . در واقع اين ويژگي در خدمت تفكر پناهي است « شاعر بايد مثل ماشينهاي آتشنشاني ، در گرگ و ميش صبح ، درختهاي حاشيه خيابانهاي زندگي را بشويد . سر بر زانوي اسكلت داغ نيچه دراز
    مي كشم تا به معجزه T.M معضل شام را از ياد ببرم ، ساندويچها ، قوم و خويشهاي
    حماسه اند كه در سكوت مجلس ، صحبت هاي احمقانه مي كنند و مي خندند ، با آن جورابهاي ابلهانه شان و چايي ها مزه زير پيراهن اعراب مي دهند و . … » .
    شايد اگر ناچار باشيم مهمترين ويژه گيهاي زبان من و نازي را نام ببريم ، از كودكانه بودن و طنز گونه بودن اين زبان بايد ياد كنيم . طنز موجود در زبان من و نازي نه براي لودكي است و نه خنداندن مخاطب ، بلكه ويژگي زبان كودكانه پناهي است . همانگونه كه آدمي از شنيدن جملات ساده كودكان تبسم بر گونه هايش مي نشيند ، مخاطب اشعار پناهي نيز به خاطر همان روح كودكانه موجود در اين اشعار متبسم مي شود .
    و ديگر ذكر اين نكته نيز خالي از لطف نيست كه روح ايلياتي شاعر ، سادگي و صميميت اوزيبايي خاصي به من و نازي بخشيده است وعلاوه بر آن باعث ورود برخي واژه هاي ايل در زبان شاعر شده « كلگ مي خورديم و پا برهنه مي دويديم » و همچنين برخي ابيات به زبان ايل « رفتم و وارت ديدم چل وارت چل وار كهنت و برد سي نهارت » در پايان بدون اغراق اعتراف مي كنم كه بررسي منتقدانه زبان اين هنرمند برجسته و بررسي سبك شناسي آن واقعاً بسيار فراتر از آنست كه بتوان در يك مقاله مختصر به آن پرداخت بلكه واقعاً ايندو مي تواند موضوع يك پايان نامه باشد ، علاوه بر آن بايد عرض كنم كه واقعاً ويژگي هاي سبكي موجود در اين اشعار نشان دهنده اين نكته است كه ، پناهي داراي يك سبك شخصي است . ان شاء الله تحقيقات بعدي دانشمندان سبك شناسي و زبان شناسي بتوانند همه ويژگيهاي زباني و سبكي اين شاعر بزرگ را استخراج كنند و آنطور كه شايسته است اين اثر گرانقدر به ايرانيان و بلكه جهانيان معرفي شود.
    از خوانندگان اين سطور انتظار دارم نقصانها و كمبودهاي اين مقاله را به كمال خود ببخشايد و حقير را از نظرات صائب خود در اين باب محروم نكند .

    ناصر دولتشاه
    پاييز 83

  3. #13
    داره خودمونی میشه sepidehjo0n's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2006
    محل سكونت
    رشت
    پست ها
    171

  4. #14
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض جذبه ﴿ به یاد حسین پناهی ﴾

    حسین پناهی رفت . به همان جایی که اهل آن بود . به جهان ابدیت . برهمین زمین هم مثل آن ها راه می رفت .آنهایی که هر جا می نشینند نگاه شان به ملکوت می افتد .
    یک بار به دوستی که مشق یوگا می کرد گفت بود ، به من هم یاد بده . آن دوست هم گفت ! بسیا ر خوب ، بایست . حالا دست ها را به سوی آسمان بلند کن . حالا چنین کن ، حالا چنان کن و... بالاخره پس از برخی حرکات و ریاضت ها به اوگفت : حالا می ایستی ودرحالی که آرام وعمیق نفس می کشی نوری را در مرکز سینه تصور می کنی ، بعد با نوک انگشتانت نور را بر می داری ، می بری به سمت پیشانی می گذاری بین ابروها . حسین هم چنین کرد . بعد که تمام شد به من گفت : قشنگ بود ؟
    گفتم : یوگا ؟
    گفت : نه ، نور . چیدن نوراز سینه و بردن به سر .
    بعدها چند بار دیدم همان کار را می کرد . از تمام تمرینات یوگا ، فقط همان یک عمل را انجام می داد . چشمانش را می بست . دستانش را برمرکز سینه اش می نهاد ، نور برمی داشت وبعد می گذاشت روی پیشانیش . این گونه او نه ساکن اطاقی بود که گاهی داشت واغلب نداشت ، نه ساکن بیابانی که در آن چوپانی کرده بود ، نه شهرک هایی سینمایی تو تماشاخانه ها و نه حتا ساکن کتاب ها و اشعار واندیشه هایش . او درسینه ی خود سکنی گزیده بود . همیشه ، همه جا ، درهرحال و در هر کار و بدین گونه او هیچ وقت چیزی کم نداشت . این سخن در حق هرکس و به خصوص او، شاید عجیب به نظر برسد .
    آنان که او را درزندگی می شناخته اند خواهند گفت : چگونه او چیزی کم نداشت در حالی که غم نان دست از سرش بر نمی داشت . در حالی که گاهی از فرط ناداری ، بازی درنقش هایی را می پذیرفت که آن ها را خود نمی پسندید . در حالی که ...
    آری . او نقش می پذیرفت . امّا بازی نمی کرد . آن گاه که به هردلیل قرار می شد ، کس دیگری باشد ، این گونه قضیه را می فهمید که : حسین پناهی که در زندگی کارهای گوناگونی کرده است ، راه های گوناگونی رفته است ، حالا به این جا رسیده و قرار است این شخص باشد ، حسین پناهی ، نه نام مستعار پرستاژدر سناریو .
    او لباس نقش رابه تن نمی کرد . روح خود را درنقش می دمید . چون چنین بود و ازآن جا که او در زندگی برمحترم شمردن هم هستی ها ، به خصوص هستی هایی به ظاهر کوچک معتقد بود ، همان نقش ها را نیز دوست می داشت .همان نقش هایی که شاید از ایفای آنها ناراضی بود .
    وامّا ناداری . آری . من نیز شاهد بوده ام که بسیاری وقت ها همه ی درآمد دریافتی خود را برای خانواده اش می فرستاد و یا برای کسی سوغات می خرید و به دیدنش می رفت . وچون بر می گشت شاید خود چیزی برای خوردن نداشت . امّا آیا این ناداری است ؟ یک روز که به دیدن او رفته بودم گفت : حالا وقت غذاست . بعد پارچه خوشرنگی به ابعاد چهل در پنجاه سانتی متر که خود آن را سفره می نامید آورد و گفت : این را با قیچی از یک سفره بزرگ جدا کرده ام . یک پیاز بر آن نهاد . نان وکمی نمک . به هنگام بازگرفتن پوست از پیاز ، با آن درست مثل نعمتی عزیز رفتار می کرد ، با حرکاتی پرازمهر وحق شناسی . وبعد همان طور که نان پیازو نمک می خورد با چشمانی پر از خشنودی به دو پنگوئن سیاه وسفید بردیوار که خود نقاشی کرده بود نگاه می کرد . آیا این عین دارایی نیست؟
    او حتا با حیرت خود نیز دوست بود وبه جای آن که مثل بعضی از اهل فلسفه بگوید : نمی دانم یا نمی توان دانست ، می گفت : ما چرا می فهمیم ؟ تلا لو هایی از این آشتی با حیرت در بعضی نوشته ها و عمیق ترین اشعارش هست . این گونه او در فقر عقل آدمی نیز دارایی می دید. با این همه او بر این زمین در غربت زیست . و غریب همیشه در آرزوی رفتن است .
    درمصاحبه ای از او پرسیده بودند : دوست داری درچه سنی از دنیا بروی ؟ گفته بود : چهل سالگی . این گونه مرگ دوستی ، مرگ جویی در ماندگان یا آنها که دست به خودکشی می زنند نیست . بلکه ـ آن چنان که در بعضی کتاب ها خوانده ایم ـ مرگ دوستی خدا دوستان است . حا ل فرقی نمی کند که آنها خود به این جذبه در نهاد خود آگاه بوده باشند یا خیر. این جذبه ی خداست . و او هشت سال دیرتر از زمانی که خود می پنداشت از پی این جذبه رفت . شاید خدا نیز چون او را دوست می داشت ، این چنین زود او را از میان ما به سوی خود خواند شاید چرا ؟ حتماً .


    رضا صفریان

  5. #15
    در آغاز فعالیت
    تاريخ عضويت
    May 2007
    پست ها
    5

    پيش فرض

    با سلام و تشكر از دوست عزيزم راجع به مرحوم حسين پناهي . سوالي داشتم در مورد زندگي آن مرحوم .يادم مي آيد ‌چند سال پيش در يك مصاحبه تلوزيوني كه با ايشان بود خودشان اذعان داشتند كه ازدواج نكرده .دليل اين را در يكي از كتابهايشان كه قرار بعد ازفوتشان چاپ شود آورده اند . لطفا اگر جوابي داريد بنويسيد . و نيز ذكر منبع زندگينامه ايشان .

  6. #16
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    با سلام و تشكر از دوست عزيزم راجع به مرحوم حسين پناهي . سوالي داشتم در مورد زندگي آن مرحوم .يادم مي آيد ‌چند سال پيش در يك مصاحبه تلوزيوني كه با ايشان بود خودشان اذعان داشتند كه ازدواج نكرده .دليل اين را در يكي از كتابهايشان كه قرار بعد ازفوتشان چاپ شود آورده اند . لطفا اگر جوابي داريد بنويسيد . و نيز ذكر منبع زندگينامه ايشان .

    اینجا نوشته ازدواج کرده و بچه هم داره


    حسین پناهی زاده در ششم شهریور 1335 در روستای دژکوه از توابع استان کهگلویه و بویر احمد ، کسی که در کودکی نمی دانست باید از زنده بودنش خوشحال باشد یا نباشد ! چون هیچ موضع گیری خاصی در برابر زندگی نداشت . در 6 سالگی پدرش علی پناه او را بی یاور نهاد ، دورا پر از پستی و بلندی در زندگیش داشت در 19 سالگی برای طلبگی به قـــم رفت و … (لینک مطلب)




    ...و1 سالی بیش دوام نیاورد،همزمان با شلوغی های ایران در سال 57 ازدواج کرد که حاصل آن لیلا ، آنـــا و سینا میباشد در همان سالها بود که روح پر احساسش را توانست به روی کاغد بیاورد در تمام زمینه ها کار کرد فیلم نامه – نمایش نامه – داستان – بازی در فیلم و سریال و شعر که این آخری خیلی دلبسته اش کرده بود چون به جرات میتوان گفت که تنها قالب ادبی ست که میتواند فریادهای درونی را به خوبی پروار کند از آثار او میتوان به : یک گل و بهار – گوش بزرگ دیوار – آسانسور – من و نازی و بازی بی ریای او در دزدان مادر بزرگ – آرزوی بزرگ – هنر پیشه – یحیی و گلابتون و آژانس دوستی اشاره کـــــــرد همچنین دکلمه هایی با صدای گرمش و سروده های زیبایش که آخرینشان به همت موسسه دارینوش با نام سلام ، خداحافظ منتشر شده اند .


    ... و در چهارشنبه 4 امرداد 1383 ما را تنها گذاشت و رفت به جایی که همیشه به آن اعتراف میکرد ( من زندگی را دوست دارم * ولی از زندگی دوباره می ترسم ) 4 روز بعد پیکر متلاشی شده اش را آن ِ محبوبش (لقبی که به آنا دخترش داده بود) در خانه اش پیدا کرد و دفتر زندگی جسمانی اش بسته شد و لی و آثار به یاد ماندنی اش هنوز هم بین ماست ./.




    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  7. #17
    اگه نباشه جاش خالی می مونه 68vahid68's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    214

    پيش فرض

    پروانه ها

    حق با تو بود
    می بایست می خوابیدم
    اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
    در دو ظاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
    با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
    کاش تنها نبودم
    فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
    کاش تنها نبودی
    آن وقت که می تواستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
    بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
    می دانی ؟
    انگار چرخ فلک سوارم
    انگار قایقی مرا می برد
    انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
    مرا ببخش
    ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
    می شنوی ؟
    انگار صدای شیون می اید
    گوش کن
    می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
    اما به جای آن
    می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
    گوش کن
    یکی بود یکی نبود
    زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
    به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
    به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
    به جای پختن کلوچه شیرین
    ساده و اخمو
    در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
    صدای شیون در اوج است
    می شنوی
    برای بیان عشق
    به نظر شما
    کدام را باید خواند ؟
    تاریخ یا جغرافی ؟
    می دانی ؟
    من دلم برای تاریخ می سوزد
    برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
    برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
    گوش کن
    به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگیر نوشت
    حق با تو بود
    می بایست می خوابیدم
    اما مادربزرگ ها گفته اند
    چشم ها نگهبان دل هایند
    می دانی ؟
    از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
    کودک
    خرگوش
    پروانه
    و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
    بی نهایت
    بار
    در نامه ها و شعر ها
    در شعله ها سوختند
    تا سند سوختن نویسنده شان باشند
    پروانه ها
    آخ
    تصور کن
    آن ها در اندیشه چیزی مبهم
    که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
    در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
    یادم می اید
    روزگاری ساده لوحانه
    صحرا به صحرا
    و بهار به بهار
    دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
    عشق را چگونه می شود نوشت
    در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
    که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
    دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
    وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
    من تو را
    او را
    کسی را دوست می دارم

  8. #18
    اگه نباشه جاش خالی می مونه 68vahid68's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    214

    پيش فرض

    جالب ترین قسمت این برای من این بود که پناهی لره بد نیست بدونید که قیصر امین پور ،باباطاهر و من نیز لریم

  9. این کاربر از 68vahid68 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #19
    اگه نباشه جاش خالی می مونه 68vahid68's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    214

    پيش فرض

    کاج ها در بکر اند

    نیمکت کهنه باغ
    خاطرات دورش را
    در اولین بارش زمستانی
    از ذهن پک کرده است
    خاطره شعرهایی را که هرگز نسروده بودم
    خاطره آوازهایی را که هرگز نخوانده بودی

  11. #20
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    اشعار حسین پناهی را از زبان خودش بشنوید





    سلام خداحافظ

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  12. 2 کاربر از sise بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •