تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 5 اولاول 12345 آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 48

نام تاپيک: سعدی شیرازی

  1. #11
    پروفشنال s2010's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2008
    محل سكونت
    یه گوشه ازخاک ایران
    پست ها
    692

    پيش فرض درباره سعدي چه مي‏توان گفت؟

    خبرگزاري فارس: سعدي شيرازي؛ شاعري است در عرصه اجمال و راز؟ يا نويسنده‏اي نوآور و خلاق كه سوداي معرفتش از كويي به كويي و از شهري به شهري مي‏كشاند؟ يا عاشقي كه درد دوري و ديدار يار غزل‌خوانش مي‏كند؟ يا سياحي كه آرزومند ديدار آثار بديع جهان است؟


    باري! سعدي زندگي را در سايه نام دوست محو كرده است.
    سعدي تخلص و شهرت «ابوعبدالله مشرف به مصلح» يا «مشرف الدين بن مصلح الدين»، مشهور به «شيخ سعدي» يا «شيخ شيراز» و يا «شيخ» و همچنين معروف به «افصح المتكلمين» است.
    درباره نام و نام پدر شاعر و همچنين تاريخ تولد سعدي اختلاف بسيار است. سال تولد او را از 571 تا 606 هجري قمري احتمال داده‏اند و درباره تاريخ درگذشتش هم سالهاي 690 تا 695 را نوشته‏اند.
    سعدي در شيراز پاي به دايره هستي نهاد. هنوز كودكي بيش نبود كه پدرش درگذشت. آن چه مسلم است اين كه اغلب افراد خانواده وي اهل علم و دين و دانش بودند. سعدي پس از تحصيل مقدمات علوم از شيراز به بغداد رفت و در مدرسه نظاميه به تكميل دانش خود پرداخت.
    از محضر ابوالفرج بن الجوزي و همچنين شهاب الدين عمر سهروردي استفاده‏ها سپس به حجاز و شام رفت و زيارت حج به جا آورد. در شهر شام به وعظ و سياحت و عبادت پرداخت. در روزگار سلطنت اتابك ابوبكر بن سعد به شيراز بازگشت و در همين ايام دو اثر جاودان بوستان و گلستان را آفريد و به نام «اتابك» و پسرش سعد بن ابوبكر كرد.
    پس از زوال حكومت سلغريان، سعدي بار ديگر از شيراز خارج شد و به بغداد و حجاز رفت. در بازگشت به شيراز، با آن كه مورد احترام و تكريم بزرگان فارس بود، بنابر مشهور عزلت گزيد و در زاويه‏اي به خلوت و رياضت مشغول شد.
    آثار سعدي بسيارند و اغلب در مجموعه‏اي كه كليات ديوان سعدي ناميده مي‏شود؛ به چاپ رسيده است. بوستان، گلستان و ديوان غزليات و قصايد از معروفترين آنها به شمار مي‏روند.
    سعدي، شاعر جهانديده، جهانگرد و سالك سرزمينهاي دور و غريب بود؛ او خود را با تاجران ادويه و كالا و زوار اماكن مقدس همراه مي‏كرد. از پادشاهان حكايتها شنيده و روزگار را با آنان به مدارا مي‏گذراند.
    سفاكي و سخاوتمندان را نيك مي‏شناخت و گاه عطايشان را به لقايشان مي‏بخشيد. با عاشقان و پهلوانان و مدعيان و شيوخ و صوفيان و رندان به جبر و اختيار همنشين مي‏شدو خامي روزگار جواني را به تجربه سفره‏هاي مكرر به پختگي دوران پيري پيوند مي‏زد.
    سفرهاي سعدي تنها جستجوي تنوع، طلب دانش و آگاهي از رسوم و فرهنگهاي مختلف نبود؛ بلكه هر سفر تجربه‏اي معنوي نيز به شمار مي‏آمد.
    سنت تصوف اسلامي همواره مبتني بر سير و سلوك عارف در جهان آفاق و انفس بود و سالك، مسافري است كه بايد در هر دو وادي، سيري درخور استعداد داشته باشد؛ يعني سفري در درون و سفري در بيرون.
    وارد شدن سعدي به حلقه شيخ شهاب الدين عمر سهروردي خود گواه اين مدعاست.
    ره‏آورد اين سفرها براي شاعر، علاوه بر تجارت معنوي و دنيوي، انبوهي از روايات، قصه‏ها و مشاهدات بود كه ريشه در واقعيت زندگي داشت؛ چنان كه هر حكايت گلستان، پنجره‏اي رو به زندگي مي‏گشايد و گويي هر عبارتش از پس هزاران تجربه و آزمايش به شيوه‏اي يقيني بيان مي‏شود. گويي، هر حكايت پيش از آن كه وابسته به دنياي تخيل و نظر باشد، حاصل دنياي تجارب عملي است.
    شايد يكي از مهمترين عوامل دلنشيني پندها و اندرزهاي سعدي در ميان عوام و خواص، وجه عيني بودن آنهاست. اگر چه لحن كلام و نحوه بيان هنرمندانه آنها نيز سهمي عمده در ماندگاري اين نوع از آثارش دارد.
    از سويي، بنا بر روايت خود سعدي، خلق آثار جاوداني همچون گلستان و بوستان در چند ماه، بيانگر اين نكته است كه اين شاعر بزرگ از چه مايه دانايي، توانايي، تجارب اجتماعي و عرفاني و ادبي برخوردار بوده است.
    باري، آثار سعدي علاوه بر آن كه عصاره و چكيده انديشه‏ها و تأملات عرفاني و ا جتماعي و تربيتي وي است، آيينه خصايل و خلق و خوي و منش ملتي كهنسال است و از همين رو هيچ وقت شكوه و درخشش خود را از دست نخواهد داد.
    شعر سعدي، شعر استحكام و ظرافت و استواري و زيبايي است. زبان فاخر سعدي هيچ گاه كمال خود را به رخ مخاطبانش نمي‏كشد. همچون سالاري بلند منزلت، در عين كمال و برتري متواضع و خاشع است و به همين دليل دل هر صاحبدلي را مي‏ربايد و در گوشه خاطر هر كسي، جايي براي خويش باز مي‏كند.
    شعرش به ديدار اول، ساده و صميمي و بي‏تكلف جلوه مي‏كند؛ روان و زلال است و بي‏هيچ تمهيد و مقدمه‏اي، برقراري ارتباط با ديگران را جستجو مي‏كند.
    فخر نمي‏فروشد و تكبر نمي‏ورزد. دست دوستي و ارادت به سويمان دراز مي‏كند و سلام مي‏دهد...
    اما چون پرده احساس را به كنار مي‏زنيم و از سر عقل و تأمل در اشعارش ـ كه عاطفه محضند!ـ درنگ ميكنيم، درمي‏يابيم كه شفافيت عنصر زبان در شعر او سهل و ساده امكان وجود نيافته است؛ بلكه صيقل مداوم شعر، كوشش بي‏وقفه در عرصه زبان، و استفاده از تمام عناصر كه تعالي شعر را دامن مي‏زنند، به آثار او چنين سلامت و رواني سحرآفرين بخشيده است.
    توفيق سعدي و اكسير شعر او در اين دقيقه نهفته است؛ يعني در تلفيق صنايع لفظي و بياني با حال و احساس دروني در طبيعي‏ترين حالت ممكن. سعدي مبدع و آغازگر اين راه نيست، بلكه از استادان و كاملان چنين سبكي در شعر است.
    پيش از وي، غزل فارسي در كوره تلاش شاعراني همچون فرخي، سنايي، خاقاني، انوري و عطار گداخته بود، اما سعدي آن را چنان آبديده و صيقلي كرد كه نه پيش از وي قرينه و مشابهي برايش مي‏توان يافت و نه بعد از وي، كسي گامي بيشتر و پيشتر نهاد.
    ويژگيهاي سبكي زبان شعر سعدي و هر شاعر ديگري را تنها با تأمل و تفكر در اشعارش مي‏توان كشف كرد، آموخت و به كار برد. آثار هنري بر اساس فرمول و اصولي ثابت و مشخص پديد نمي‏آيند تا هنگام نياز به آثار جديد بتوان به آنها رجوع كرد.
    با اين همه، برخي از ويژگيها به خاطر تكرار مكرر در آثار هنرمند ما را به بعضي از خصوصيات مشترك آن آثار و به تبع آن به نوع برخورد و بهره‏گيريهاي هنرمند از آن عناصر رهنمون مي‏شوند. با توجه به چنين پيش زمينه‏اي، معدودي از ويژگيهاي سبكي شعر سعدي چنينند:
    1 ـ ساختار نحوي جملات در ابيات به صحيح‏ترين شكل ممكن است. عنصر وزن و موسيقي، منجر به نقص يا پيش و پس شدن حاد دستوري در جملات نمي‏شود و سعدي به ظريفترين و طبيعي‏ترين حالت ممكن در لحن و زبان، با وجود تنگناي وزن، از عهده اين مهم برآيد.
    ديوان غزليات سعدي را به تفال باز مي‏كنيم:
    اي كه گفتي هيچ مشكل چون فراق يار نيست
    گر اميد وصل باشد، همچنان دشوار نيست
    نوك مژگانم به سرخي بر بياض روي زرد
    قصه دل مي‏نويسد حاجت گفتار نيست
    در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم
    بدان اميد دهم جان كه خاك كوي تو باشم
    به وقت صبح قيامت، كه سر ز خاك برآرم
    به گفتگوي تو خيزم، به جستجوي تو باشم
    حديث روضه نگويم، گل بهشت نبويم
    جمال حور نجويم، دوان به سوي تو باشم
    2 ـ ايجاز و يا پيراستن شعر از كلمات زايد و اضافي و دوري از عبارت پردازيهاي بيهوده‏اي كه نه تنها نقش خاصي در ساختار كلي شعر ندارند، بلكه باعث پريشاني در روابط كلمات با يكديگر و نهايتاً جملات مي‏شوند و به نحو چشمگيري از زيبايي كلام مي‏كاهند، در شعر و كلام سعدي نقش ويژه‏اي دارد.
    ساختار شعر سعدي كم كردن يا افزودن كلمه‏اي را خارج از قاعده و بي‏توجه به بافت كلي كلام برنمي‏تابد. از سويي اين ايجاز كه در نهايت زيبايي و اعتدال است، منجر به اغراقهاي ظريف تخيلي و تغزلي مي‏شود و زبان شعر را از غنايي بيشتر برخوردار مي‏كند:
    گفتم آهن دلي كنم چندي
    ندهم دل به هيچ دلبندي
    به دلت كز دلت به در نكنم
    سخت‏تر زين مخواه سوگندي
    ريش فرهاد بهترك مي‏بود
    گر نه شيرين نمك پراكندي
    كاشكي خاك بودمي در راه
    تا مگر سايه بر من افكندي...
    ايجاز سعدي، ايجاز ميان تهي و سبك نيست، بلكه پرمايه و گرانبار از انديشه و درد است. بي‏‏فايده نيست اگر حكايتي را از «گلستان» نيز نقل كنيم و به عيان ببينيم كه خداوند سخن چه مايه از معني را در چه مقدار از سخن مي‏گنجاند:
    حكايت: پادشاهي پارسايي را ديد، گفت: «هيچت از ما ياد آيد؟» گفت: «بلي، وقتي كه خدا را فراموش مي‏كنم.»
    حكايت: هندويي نفط اندازي همي آموخت. حكيمي گفت: «تو را كه خانه نئين است، بازي نه اين است.»
    3 ـ سعدي از موسيقي و عوامل موسيقي ساز در سبك و زبان اشعارش سود مي‏جويد. وي اغلب از اوزان عروضي جويباري مدد مي‏گيرد؛ اوزاني كه لطافت موسيقيايي در آنها بر ضربي بودن آن مي‏چربد.
    علاوه بر اوزان عروضي، شاعر به شيوه مؤثري از عواملي بهره مي‏برد كه هر كدام به نوعي موسيقي كلام او را افزايش مي‏دهند، عواملي همچون انواع جناس، همحروفيهاي آشكار و پنهان، واج آرايي، تكرار كلمات، تكيه‏هاي مناسب، موازنه‏هاي هماهنگ لفظي در ابيات و لف و نشرهاي مرتب و ...
    همان طور كه پيشتر يادآور شديم، استفاده از اين عناصر به گونه‏اي هنرمندانه و زيركانه صورت مي‏گيرد كه شنونده يا خواننده شعر او پيش از آن كه متوجه صنايع به كار رفته در شعر او شود، مسحور زيبايي و هماهنگي و لطافت آنها مي‏شود.
    در غزلي كه آورده‏ايم، سعدي نهايت استفاده را از عوامل موسيقي‏زاي زبان برده است، بي‏آن كه سخنش رنگ تكلف و تصنع به خود بگيرد. تكرارهاي هنرمندانه كلمات، همحروفيها و وزن مناسب شعر و همچنين لحن عاطفي و تغزلي همچون شكري هستند كه در اين شعر و اشعار ديگر او به صورت شربتي گوارا درمي‏آيند تا ما جز شيريني كلام، چيز ديگر ننوشيم:
    بگذار تا مقابل روي تو بگذريم
    دزديده در شمايل خوب تو بنگريم
    شوق است در جدايي و جور است در نظر
    هم جور به كه طاقت شوقت نياوريم
    روي ار به روي ما نكني حكم از آن تست
    بازآ كه روي در قدمانت بگستريم
    ما را سري است با تو كه گر خلق روزگار
    دشمن شوند و سر برود، هم بر آن سريم
    گفتي ز خاك بيشتر نه كه از خاك كمتريم
    ما با توايم و با تو نه‏ايم اينت بوالعجب
    در حلقه‏ايم با تو و چون حلقه بر دريم
    از دشمنان شكايت برند به دوستان
    چون دوست دشمن است شكايت كجا بريم؟
    4 ـ طنز و ظرافت جايگاه ويژه‏اي در ساختار سبكي آثار سعدي دارد. البته خاستگاه اين طنز به نوع نگاه و تفكر اين شاعر بزرگ برمي‏گردد. طنز سعدي، سرشار از روح حيات و سرزندگي است.
    سعدي به ياري لحن طنز، عبوسي و خشكي را از كلام خويش پس مي‏زند و شور و حركت را بدان بازمي‏گرداند. با همين طنز، تيغ كلامش را تيز و برنده و اثرگذار مي‏كند. طنز، نيش همراه با نوش است؛ زخمي در كنار مرهم. سالها بعد، لسان‏الغيب، حافظ شيرازي ابعاد عميق ديگري به طنز شاعرانه بخشيد و از آن در زبان شعر خود استفاده‏ها برد:
    با محتسب شهر بگوييد كه زنهار
    در مجلس ما سنگ مينداز كه جام است
    كسان عتاب كنندم كه ترك عشق بگوي
    به نقد اگر نكشد عشقم، اين سخن بكشد
    يارا! بهشت، صحبت ياران همدم است
    ديدار يار نامتناسب جهنم است
    آن است آدمي كه درو حسن سيرتي
    يا لطف صورتي است، دگر حشو عالم است
    اين حكايات را نيز از گلستان سعدي برمي‏چينيم، به اميد بوييدن رايحه طنز و ظرافت از آنها: حكايت: يكي از صاحبدلان، زورآزمايي را ديد برآمده و كف بر دماغ انداخته. گفت:«اين چه حالت است؟» گفتند: «فلان، دشنام دادش». گفت: «اين فرومايه هزار من سنگ برمي‏دارد و طاقت سخني نمي‏آرد؟»
    حكايت: يكي از ملوك بي‏انصاف، پارسايي را پرسيد: «از عبادتها كدام فاضلتر است؟» گفت: «تو را خواب نيمروز، تا در آن يك نفس خلق را نيازاري.»
    سعدي به روايت آثارش، گاه ناصحي دردمند است كه كجراهان ظلمت انديش را به راستي و درستي مي‏خواند و گاه منتقدي اجتماعي است كه به انتقاد از زمانه بدكنش مي‏پردازد. اگر به ناگزير مداح شاهان روزگار بوده، تا آن جا كه توانسته به حق سخن گفته و همواره مستبدان لاقيد را به تفكر در مرگ و عدل و انصاف ترغيب كرده است. غم زمانه، غم دائمي و مشغله ذهني سعدي بوده است:
    غم زمانه خورم يا فراق يار كشم
    به طاقتي كه ندارم كدام بار كشم
    سعدي كه سوداي اصلاح و تربيت دارد، با تكيه بر زبان طنز، رياكاران نيرنگ‏باز و زاهدان دو رو و گندم نمايان جو فروش را رسوا مي‏كند و بر مال‏اندوزان حريص و تنگ چشم و بخيل طعنه مي‏زند.
    لاف زنان و مدعيان ناپارسا را به سخره مي‏گيرد و به اقتضاي جوهر هنرمندي و قلندري خود به اندازه‏اي كه بشايد، در گفتن حقايق و تاختن به علل مصايب، جسور و گستاخ و دلاور است. همان قدر كه در بيان انتقاد به كار و كيا و منش ملوك بي‏انصاف جرأت مي‏ورزد، درويشي و قناعت و آزردگي و پارسايي را مي‏ستايد و با جماعت بي‏ريايي درويشان كه دلي جز براي حق ندارند، هم رأي و هم عقيده مي‏شوند.
    با تظاهر و ريا نسبتي ندارد و آن را كفر مضاعف مي‏داند. با قشرياني كه از دين جز پوست و ظاهر آن را نديده‏اند و نمي‏فهمند، همان قدر در نزاع است كه با اهل تساهل و آسان گير در امر دين.
    تعبد قشريان را كودكانه و ساده‏انگارانه مي‏يابد و تساهل مدعيان را در امر شريعت از سر تنبلي و بي‏ايماني و در گريز از تعهد عملي دين.
    زبان سعدي در انتقاد، زباني گزيده و گزنده است. با اين همه، از نزاع و صلح همواره صلح را برمي‏گزيند و پند پيران پارسا را خاطرنشان مي‏كند كه فاسدان را بايد به صلاح و نيك‏رفتاري با آنان خجل كرد.
    عشق سعدي، نفس پرستي نيست، بلكه او در گريز از شيطان اماره به عشق رو مي‏كند؛ عشقي كه او را از مايي و مني و به قول عارفان از «انانيت» «نحنانيت» برمي‏كشد و رستن و رهايي را براي وي به ارمغان مي‏آورد.
    در افق سعدي: هر كسي را نتوان گفت كه صاحبنظر است، عشق بازي دگر و نفس پرستي دگر است. عاشق پاكباز تعالي را در عشق مي‏جويد و همين بهانه برايش كافي است تا جان و تن را به تمامي فداي مهر نگاه معشوق كند.
    در اين معامله، عاشق نه به فكر سود و زيان خويش كه در سوداي رضايت يار است:
    حرام باد بر آن كس نشست با معشوق
    كه از سر همه برخاستن نمي‏يارد
    شاعر، شور ديدار دارد و هر موجودي در منظر او جلوه‏اي از وجود حقيقت عالم است. شاعر، تاب فراق ندارد، پس به تماشاي هر جلوه‏اي از آن جمال، ازخود به در مي‏شود و هر مشاهده‏اي او را از جهاني به جهاني ديگر سير مي‏دهد:
    از در درآمدي و من از خود به در شدم
    گويي از اين جهان به جهاني دگر شدم
    كثرت مخلوقات اگر به چشم وحدت بين ديده آيد، نه تنها حايل ديدار نيست، بلكه جلوه‏زار ناپيدا كران است و عارف عاشق از همين روي خرسند و خرم است و دم به دم در تماشايي تازه سلوك مي‏كند؛ چرا كه هستي موجودات را در حقيقت هستي، يعني وجود حضرت حق مستحيل مي‏بيند:
    به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
    عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
    سيماي معشوق در غزل سعدي در هاله‏اي از نورانيت و روحانيت محصور است.
    اگر چه يار گاهي به صورت ملموس و در دسترس و در صورت تعينات عالم جسماني ظاهر مي‏شود، اما در حقيقت شاهد سعدي به صورتي مثالي در غزلهاي وي ظاهر مي‏شود و گاه پيوند با معشوق ازلي و ابدي:
    دمادم حوريان از خلد رضوان مي‏فرستندت
    كه اي حوري انساني، دمي در باغ رضوان آي
    دريچه‏اي ز بهشتش به روي بگشايي
    كه بامداد پگاهش تو روي بنمايي
    سعدي از آن تنگ چشماني نيست كه فقط ناظر ميوه باشد، بلكه وي به بوستان نظر دارد و همواره براي تفسير جزء، به كل مي‏انديشد. او عاشق زيباييها و نيكوييهاست و در اين عشق بيش از آن كه حظ نفساني و مورد نظر وي باشد، طالب لذات روحاني است:
    گفتم اي بوستان روحاني
    ديدن ميوه چون گزيدن نيست
    گفت سعدي خيال خيره مبند
    سيب سيمين براي چيدن نيست
    باري، سرود سعدي، سرود مهر و مهرباني و محبت و يگانگي و يكرنگي است.
    منبع: پايگاه زبان و ادبيات فارسي واحد مركزي خبر

  2. #12
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال
    شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال


    دگر به گوش فراموش عهد سنگین دل
    پیام ما که رساند به جز نسیم شمال


    غزال اگر به کمند اوفتد عجب نبود
    عجب فتادن مَرد است در کمند غزال


    جماعتی که نظر را حرام میگویند
    نظر حرام بکردند و خون خلق حلال


    تو بر کنار فراتی ندانی این معنی
    به راه بادیه دانند قدر آب زلال


    به خاکپای تو دانم که تا سرم نرود
    ز سر به در نرود همچنان امید وصال


    حدیث عشق چه حاجت که بر زبان آری
    به آب دیده خونین نوشته صورت حال


    سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست
    که ذکر دوست نیارد به هیچگونه ملال



  3. #13
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    هر کس به تماشایی رفته‌ست به صحرایی
    ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی

    یا چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داند
    هر کو به وجود خود دارد ز تو پروایی

    دیوانه‌ی عشقت را جایی نظر افتاده‌ست
    کان جا نتواند رفتن اندیشه‌ی دانایی

    امّید تو بیرون برد از دل همه امّیدی
    سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی

    زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
    آن کش نظری باشد با قامت زیبایی

    گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
    گویم که سری دارم درباخته در پایی


    زنهار نمی‌خواهم کز کشتن امانم ده
    تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی

    در پارس که تا بوده‌ست از ولوله آسوده‌ست
    بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی

    من دست نخواهم برد الّا به سر زلفت
    گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی

    گویند تمنّایی از دوست بکن سعدی
    جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنّایی

  4. #14
    آخر فروم باز Mehran-King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2010
    پست ها
    1,746

    پيش فرض

    پروانه بسوخت خویشتن را

    بر شمع چه لازمست تاوان

    نه من افتاده تنها به کمند آرزویت

    همه کس سر تو دارد تو سرکدام داری

  5. #15
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    وقتی دل سودایی، می‌رفت به بستان‌ها
    بی‌خویشتنم کردی، بوی گل و ریحان‌ها

    ای مهر تو در دل‌ها، وی مهر تو بر لب‌ها!
    وی شور تو در سرها، وی سر تو در جان‌ها!

    تا عهد تو دربستم، عهد همه بشکستم
    بعد از تو روا باشد،
    نقض همه پیمان‌ها

    هر کو نظری دارد، با یار کمان‌ابرو
    باید که سپر باشد، پیش همه پیکان‌ها

    گویند مگو سعدی، چندین سخن از عشقش
    می​گویم و بعد از من، گویند به دوران‌ها

  6. #16
    حـــــرفـه ای poonel's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    محل سكونت
    زیـر خـط فـقـر
    پست ها
    4,167

    پيش فرض

    کسی میدونه سعدی شیعه بوده یا سنی؟

    البته در مورد حافظ هم همین سوال رو دارم.

  7. #17
    آخر فروم باز mili_k's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2007
    محل سكونت
    ! My Dreams
    پست ها
    1,516

    پيش فرض

    سنّی بوده .

  8. 3 کاربر از mili_k بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #18
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
    قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم
    چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد
    تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
    دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه
    دگــر ره دیـده می‌افـتـد بــر آن بــــالای فـتـانـم
    تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
    و گر نه بـاغبان گویـد که دیگر سرو ننشانم
    رفیـقـانـم سفر کردند هـر یـاری بـه اقصـایی
    خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم
    بـه دریـایـی درافـتـادم که پایانـش نـمی‌بینم
    کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم
    فـراقـم سـخت می‌آیـد ولـیـکن صبـر می‌بـاید
    که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم
    مپـرسم دوش چون بـودی بـه تاریـکی و تنهایی
    شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم
    شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند
    بـه گوش هر که در عالـم رسیـد آواز پنـهانم
    دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
    مـن آزادی نـمی‌خـواهـم کـه بـا یـوسـف بـه زندانم
    من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
    هـنـوز آواز می‌آیـد بـه مـعنـی از گـلـستـانـم

  10. این کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #19
    آخر فروم باز ŞHÍЯÍŃ's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2011
    محل سكونت
    یه کلــبــه کوچــیکـــ
    پست ها
    3,317

    پيش فرض

    من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

    عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

    دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

    باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
    ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
    ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
    آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
    که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
    پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
    تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
    حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
    این توانم که بیایم به محلت به گدایی
    عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
    همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
    روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
    در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
    گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
    چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
    شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
    تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
    سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
    که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
    خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
    نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
    Last edited by ŞHÍЯÍŃ; 20-11-2012 at 18:29.

  12. #20
    اگه نباشه جاش خالی می مونه bad_guy's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2011
    محل سكونت
    ایـــ تهران ــران
    پست ها
    213

    پيش فرض

    کسی میدونه سعدی شیعه بوده یا سنی؟

    البته در مورد حافظ هم همین سوال رو دارم.
    مذهب مرسوم اون موقع مذهب عامه بوده.
    ولی اکثر قریب به اتفاق شعرا گرایش های صوفیانه و عارفانه داشتند تا مذهب فقهی.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •