تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 2 از 97 اولاول 1234561252 ... آخرآخر
نمايش نتايج 11 به 20 از 963

نام تاپيک: +++[ انــــــرژی مــــــثبت ]+++

  1. #11
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2009
    محل سكونت
    قـــائم شــــهر
    پست ها
    4,772

    پيش فرض

    شكست و روحيه

    اغلب دانش آموزان ، بعد از اينكه براي مثال در يك درسي مانند هندسه نمره ي غير قابل قبولي ميگيرند ، دست از كار ميكشند ، و اين همون كاريه كه اكثر مردم انجام ميدن ...
    يكي از بزرگان ميگويد : آنقدر شكست ميخورم تا راه شكست دادن را بياموزم
    اديسون 1100 لامپ رو سوزاند تا يك لامپ بسازد ! همه ميگويند او لامپ را اختراع كرد ، هيچكس نميگويد كه او 1100 لامپ را سوزاند


    از داستاني كوتاه براي اين منظور استفاده ميكنيم :

    سیرک و فیل
    رام کنندگان حیوانات سیرک برای مطیع کردن فیل ها از ترفند ساده ای استفاده می کنند. زمانی که حیوان هنوز بچه است، یکی از پاهای او را به تنه درختی می بندد. حیوان جوان هر چه تلاش می کند نمی تواند خود را از بند خلاص کند. اندک اندک این عقیده که تنه درخت خیلی قوی تر از اوست در فکرش شکل می گیرد. وقتی حیوان بالغ و نیرومند شد، کافی است شخصی نخی را به دور پای فیل ببندد و سر دیگرش را به شاخه ای گره بزند. فیل برای رها کردن خود تلاشی نخواهد کرد.

    يكي زا بزرگان ميفرمايند : غير ممكن ها اغلب چيزهايي هستند كه برايشان تلاشي نشده
    پيشنهاد ميكنم داستانك زير رو هم بخونيد :

    آکواریوم
    روزي دانشمندى آزمايش جالبى انجام داد. او يك آكواريوم ساخت و با قرار دادن :
    يک ديوار شيشه‌اى در وسط آكواريوم آن ‌را به دو بخش تقسيم ‌کرد
    در يک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش ديگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود.
    ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى ديگرى نمى‌داد.
    او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سويش حمله برد ولى هر بار باديوار نامرئي كه وجود داشت برخورد مى‌کرد، همان ديوار شيشه‌اى که او را از غذاى مورد علاقه‌اش جدا مى‌کرد …
    پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله و يورش به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى آکواريوم و شکار ماهى کوچک، امرى محال و غير ممکن است!
    در پايان، دانشمند شيشه ي وسط آکواريوم را برداشت و راه ماهي بزرگ را باز گذاشت. ولى ديگر هيچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آن‌سوى آکواريوم نيز نرفت !!!

    بزرگان ميفرمايند : فرق انسان موفق با انسان ناموفق در اين است كه انسان موفق بعد از هر شكست ميداند چگونه شروع كند اما انسان ناموفق نميداند


  2. #12
    کاربر فعال انجمن ادبیات hamid_diablo's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2008
    محل سكونت
    آنجا که عقاب پر بریزد
    پست ها
    5,780

    پيش فرض

    سلام
    من پیشنهادمیکنم مجله موفقیت رو حتما مطالعه کند
    مطاب جالبی در مورد مثبت اندیشی.موفقیت.اعتماد به نفس و.... داره

  3. 4 کاربر از hamid_diablo بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  4. #13
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Aug 2010
    پست ها
    120

    پيش فرض

    بايد بهتر شويم پس نبايد اجازه دهيم ترس ما را به دام اندازد*

    *اگر در بيرون مشکلي هست ناراحت نشو درون قلبت امنيت داري*

    ---------- Post added at 11:30 PM ---------- Previous post was at 11:27 PM ----------

    زندگي بايد جشني پايان‌ناپذير باشد
    چراغاني در سرتاسر سال‌
    تنها در اين جشن است كه رشد مي‌يابي و شكوفا مي‌گردي‌
    آري‌، چيزهاي كوچك را به جشن‌هاي بزرگ تبديل كن‌
    Last edited by Benyamin100; 20-01-2011 at 23:29.

  5. 3 کاربر از Benyamin100 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  6. #14
    آخر فروم باز Nocturne's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2010
    پست ها
    3,684

    پيش فرض

    ســـلام خدمت همه ی دوستان عزیز


    گفتیم خیلی وقته تاپیک نزدیم ... گفتیم تاپیک بزنیم ... بعد گفتیم چی بزنیم ! گفتیم اینو بزنیم !
    خیلی از ماها، در طول روز انقدر مشغله ، گرفتاری و مشکل داریم که اصلا وقت نمیکنیم ببینیم چرا مشکلاتمون حل نمیشن ، خیلی از ما اصلا وقت نمیکنیم درطول روز صبر کنیم و به پشت سرمون نگاه کنیم و ببینیم چرا آخرین نفر هستیم و بقیه از ما جلوترن ، و خیلی از ماها بعد از یک هفته فشار کار ( البته اگر شاغل باشید ) ، فشار درس و ... دلمون میخواد یه جایی بریم تا انرژی مثبت بگیریم و بعد یک هفته ی فوق العاده رو شروع کنیم
    [/I]
    یه جمله حکیمانه! از خودم:
    بزرگترین اساتید اسپم هم ممکن است تاپیک مفید بزنند!

  7. 4 کاربر از Nocturne بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  8. #15
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jun 2009
    محل سكونت
    قـــائم شــــهر
    پست ها
    4,772

    پيش فرض تنها چیزهایی غیر ممکن هستند که تلاشی برایشان نشده است .

    با تشکر از تمام دوستانی که تا کنون مارا یاری نمودند ... ( لطفا شما ، خواننده ی عزیز ، شما نیز مطالب جالب و مورد علاقتون رو بزارید تا ما هم استفاده کنیم )


    پ ن : عید سال گذشته ، مدرسه ی ما افراد برتر رو به کنفراسی واقع در سالون مجهز و نوساز آموزش و پرورش برد و همراه با پزیرایی شاهانه ( !! ) یکی از برترین روان شناسان استان رو آوردند که برای ما صحبت کنه ، واقعا مطالب جالب و فوق العاده ای میگفت و بعد از اون هم به ما جوایزی اعطا کردن ( عجب جوایزی هم دادن دمشون گرم ، کلی غذا دادن بعد یه کنفرانس 2 ساعته ی عالی و پربار و بعد از 2 ساعت نشستن هم همینجوری بهمون جایزه های توپی دادن )

    امشب ، تصمیم گرفتم برخی از صحبت های ایشون رو به قلم بیارم که در مورد حافظه هست ، البته مطالب ایشون خیلی کامل تر بود ، سعی کردم از سایت های دیگه کمک بگیرم و هر 2 تارو مخلوط کنم و چیز جالبی به وجود بیاد !


    حافظــــــه

    مطالبی را که یادآوری می‌کنیم با توجه به زمان یادآوری می‌تواند مربوط به دو نوع مختلف حافظه باشد. دانش آموزی را تصور کنید که در کلاس درس مطالبی را در مورد موضوعی یاد می‌گیرد، مثلا نام یک آتشفشان یا پایتخت یک کشور و ... . زمانی که بلافاصله و در همان کلاس درس سوالاتی از این مطالب از وی می‌شود، در پاسخگویی به آن از حافظه کوتاه مدت خود استفاده می‌کند، ولی زمانی که سوالات در جلسه بعد و چند روز دیگر از او پرسیده می‌شود و او پاسخ می‌دهد، در واقع از حافظه دراز مدت خود استفاده کرده است. وقتی ما مطلبی را بلافاصله بعد از شنیدن آن به خاطر می‌آوریم، یادآوری آن کار آسانی خواهد بود و به سهولت انجام خواهد گرفت، اما زمانی که مدتی از شنیدن مطلب می‌گذرد و تلاش می‌کنیم آن را یاد بیاوریم، با مشکل بیشتری روبرو خواهیم شد.
    انسان ها داراي 3 نوع حافظه ميباشند

    حافظه ي حسي Sensory Memory
    حافظه ي كوتاه مدت Shot Time Memory
    حافظه ي بلند مدت Long Time Memory


    حافظه حسی

    «حافظه حسی» نخستین مرحله به یاد‌سپاری و ذخیره کردن اطلاعات است. در این حافظه نسخه دقیقی از«اطلاعات حسی» ذخیره می‌شود. گنجایش این حافظه نامحدود است، اما مدت زمان ذخیره‌سازی اطلاعات بسیار کوتاه (حدود یک ثانیه) است. بعد از آنکه محرکی (از طریق گیرنده‌های حسی) وارد حافظه حسی شد، اگر مورد «توجه» (Attention) و دقت قرار گیرد، اطلاعات آن محرک به حافظه «کوتاه ‌مدت» انتقال می‌یابد. این فرآیند دقت و توجه برای انتقال اطلاعات با حافظه کوتاه مدت بسیار مهم است، زیرا آدمی در هر لحظه تحت تاثیر محرکهای حسی فراوانی قرار دارد، که اگر قرار بود این محرکها «ادراک» (Perception) شوند، زندگی غیر ممکن می‌شد. آدمی از طریق توجه کردن به بعضی از امور (محرکها) و بی‌توجهی به بعضی دیگر تصمیم می‌گیرد، تا آنچه را که می‌خواهد، ادراک کند. این فرآیند برای آغاز یادگیری مهم است.
    براي اينكه اتفاقي از حافظه ي حسي به حافظه ي بلند مدت تبديل شود، بايد اتفاقي بيوفتند

    حافظه کوتاه مدت (S.T.M)

    مهمترین ویژگی این نوع حافظه ، گنجایش محدود آن است که بطور متوسط بین هفت ماده به اضافه یا منهای دو ماده (2±7) است. بعضی افراد تنها 5 ماده و برخی تا 9 ماده را در حافظه کوتاه مدت خود نگه می‌دارند، اما بطور متوسط گنجایش حافظه کوتاه مدت اکثریت افراد 7 ماده است. این رقم فراخنای حافظه نامیده می‌شود.

    ویژگی دیگر حافظه کوتاه مدت آن است که اطلاعات در آن به صورت صوتی ، دیداری (عمدتا به صورت صوتی) رمزگردانی می‌شوند، مثلا شخصی که مجموعه حروف RLBKSJ را شنیده و آن را به صورت صوتی رمزگردانی کرده است، در یادآوری ممکن است به جای حرف B ، حرف T را که صدای مشابهی با حرف B دارد، بیان کند.

    بازیابی در این حافظه کم و بیش عاری از خطاست، بطوری که اگر مطلبی در حافظه باشد، حتما قابل دسترسی است.

    حافظه دراز مدت (L.T.M)

    مهمترین ویژگی این نوع حافظه گنجایش نامحدود آن است، بطوری که مطالب زیادی را در آن می‌توان نگهداری کرد، بدون آنکه از بین بروند. به عبارتی اطلاعات در این نوع حافظه از بین نمی‌روند، هرچند ممکن است فراموش شوند. به عنوان مثال کتابخانه بزرگی را در نظر بگیرید که در آن دنبال کتابی می‌گردید که قبلا در آنجا قرار داده شده است. اگر نتوانید به کتاب مورد نظر دست پیدا کنید، به این معنی نخواهد بود که کتاب مورد نظر در آن کتابخانه وجود ندارد، یا از بین رفته است. ممکن است نحوه قرار دادن آن در محل مناسبی صورت نگرفته، یا پیگردی آن مناسب نیست.

    اگر فهرستی از کلمات به حافظه دراز مدت سپرده شوند، چند روز بعد از آن در حین یادآوری ممکن است کلمات هم معنی با آن کلمات یادآوری شوند، نه خود آن کلمات. اگر به فرض کلمه آفتاب در فهرست بوده، شخص ممکن است کلمه خورشید را یادآوری کند. این مساله را در یادآوری داستانها ، اخبار و مطالبی که می‌شنویم و مدتی بعد آنها را بازگو می‌کنیم، به وضوح می‌توانیم ببنیم. در حالی که موضوع داستان ، خبر یا مطالب دیگر بطور کامل ارائه می‌شود، اما لزوما از همان کلمات گوینده یا نویسنده کتاب استفاده نمی‌کنیم. از این مورد در روشهای بهسازی حافظه استفاده می‌شود، مبتنی بر اینکه مطالب را با توجه به معانی آنها یادسپاری کنیم.




    ... و مصاحبه ای با آقای سجاد فولادی قلعه ( رتبه ی 1 کنکور سال 87 - رشته ی ریاضی و فیزیک ) که قولش رو داده بودم در تاپیک میزارم ... البته مصاحبه ی ایشون خیلی طولانی بود ! سوالات جالبش رو جدا کردم که از خوندن خسته نشید :چشمک

    اصولا خيلي كم اتفاق ميوفتند كه بشود رتبه تك رقمي هاي كنكور را توي اينترنت رويت كرد ! اما چندي پيش آقاي سجاد فولادي قلعه ، وبلاگ شخصيشون رو به روز كردند و به سوالات داوطلبان كنكور جواب دادند . لازم به ذكر هست كه گفته بشه ايشون رتبه ي يك كنكور رياضي و فيزيك در سال 87 بودند و همينطور ايشون جزو معدود يا بهتر بگم ، تنهاكسي بود كه رياضي رو 100% زد !
    باهم برخي از سوالات مهم و جالبي رو كه از ايشون پرسيده شده رو مرور ميكنيم ...

    روزی چند ساعت درس بخوانیم؟
    این بدترین سؤالی است که یک دانش‌آموز میتونه بپرسه. ببینید، اصلاً و ابداً به ساعت نیست. خیلی کسایی بودن که با روزی ۳ تا ۴ ساعت رتبه‌های خفن آوردن و خیلی‌ها با ۱۳ تا ۱۴ ساعت رتبه‌ی قابل قبولی کسب نکردن. ولی نکته‌ی مهم اینه که ما خودمون ببینیم وضعمون چه‌جوریه و باید چه کارهایی بکنیم و حالا که این دوتا معلوم شد، می‌تونیم بگیم ما چقدر باید درس بخونیم. حواستون باشه؛ هیچوقت دنبال این نباشید که ببینید فلانی چقدر درس می‌خونه؛ توی ساعت مطالعه با خودتون رقابت کنید. همیشه بدانید: ساعت مطالعه یک امر شخصی است و برای هر فرد متفاوت است.
    یه عادت بدی که تقریباً توی بچه‌های همه‌جا دیده میشه اینه که همه وقتی نمی‌تونن تستی رو حل کنن، به سرعت میرن سراغ جوابش (حداکثر بعد از ۳ تا ۵ دقیقه تأمل). ولی بچه‌ها؛ همه درس می‌خونن ولی اون کسی موفق‌تره که ذهن قوی‌تره داشته باشه. خیلی وقت‌ها اتفاق میفتاد که ۱ ساعت می‌گذشت و من فقط ۱ تست حل می‌کردم! یعنی تا تست حل نمی‌شد، ولش نمی‌کردم! این‌طوری باعث می‌شد که ایده‌های زیادی بیاد توی ذهنم و ذهن آدم خوب ورزیده بشه. البته نتیجه‌ی این کاری که من طی سال انجام دادم رو توی خرداد دیدم؛ پس انتظار نداشته باشید خیلی زود نتیجه بگیرید. نکته‌ی دیگم اینه که افراط در اینکار زیاد خوب نیست، در هر صورت شما باید روی سرعت عمل خودتون هم کار کنید ولی خیلی خوبه که همچین تست‌های سختی رو جدا کنید و بشینید خیلی خیلی خوب و با تمرکز چندین دقیقه روشون فکر کنین. پس اگه سوالی حل نشد، لازم نیست بریم سراغ پاسخنامه، آنقدر روش فکر می‌کنیم تا حل بشه.

    همه‌چیز رو بخونیم؟
    به‌جز چیزهایی که سازمان سنجش از کنکور سراسری حذف کرده، همه‌چیز از تیتر بحث تا مطالب زیر شکل و خود شکل‌ها و نمودارها و پاورقی‌ها و . . . خوب مطالعه کنید. هیچ‌چیزی نیست که بتوان گفت در کنکور نمی‌آید. اتفاقاً طراحان به مطالبی که حدس می‌زنند توسط دانش‌آموزان به آنها اهمیت داده‌ نمی‌شود، توجه و عنایت زیادی دارند!

    سرعت عملم كم است، چه کنم؟
    اولین کاری که می‌کنید ماشین حساب را از طبقه‌ی سوم با سرعت اولیه V = 25m/s به پایین پرتاب کنید. ماشین حساب در سال پیش‌دانشگاهی دشمن شماست.

    اما بعد؛ خوب سرعت عمل یهویی بدست نمی‌آید. قرص و شربت و کپسول هم نداره. ولی به نظر من تسلط خودش سرعت عمل میاره. واقعاً من تجربش رو ندارم زیاد ولی به نظرم اگه تست‌های آسون رو سعی کنیم توی زمانی کمتر از زمان استاندارد بزنیم و با خودمون یه همچین رقابتی راه بندازیم و کلاً زیاد تمرین کنیم، سرعت عمل خود به خود بدست می‌آد. یه بحثی هم سره تست آسون هست، که تست آسون درسته آسونه ولی به ما کمک می‌کنه تا روابط و معادلات معمول رو خیلی عالی به خاطر بسپاریم و سرعت انتقال ما سر جلسه افزایش پیدا می‌کنه.

    یه نکته‌ای که هست، بحث محاسبه است، این خیلی مهمه. تست‌ها الآن وقت‌گیر و محاسباتی شدند. پس عادت کنید به ضرب ۶ رقم در ۶ رقم با اعشار اضافه! کسانی که صبورتر و با حوصله‌ترند، خیلی خیلی بهتر نتیجه می‌گیرند. همیشه سعی کنید بدون ماشین‌حساب کار خود را انجام دهید. [یک دانش‌آموز: آقا ما که همون بالاتر ماشین حسابمون رو پرت کردیم پایین!]

    راستی یه نکته‌ی فوق‌العاده مهم برای سر جلسه: وقتی دیدید که یک سوال رو نمی‌تونید حل کنید، به محض مشاهده دوره شمارش خط بکشید و سوال رو رها کنید و گیر الکی به سوال ندید. وقتی که همه‌ی درسها رو تموم کردید با خیال راحت می‌تونید برگردید و تست رو سر فرصت جواب بدید. در این صورت الکی ذهنتون درگیر نشده و انرژی الکی صرف نکردید. اینکار تست شده و فوق‌العاده مؤثره. من خودم وقتی ریاضی تموم شد حدود ۱۰ تا سوال رو نزده بودم و سریع رهاشون کرد‌ه‌بودم ولی برگشتم و تونستم جوابشون بدم.

    معدل چند خوب است؟
    به نظرم الان به معدل فکر کردن زیاد درست نیست. چه معدلتون خیلی خوب باشه و چه بد دیگه کاریش نمی‌شه کرد، به نظرم شما باید تمام تمرکزتون روی او ۸۵ درصد باقی‌مانده باشه و ذره‌ای درباره‌ی تاثیر معدل و . . . فکر نکنید؛ چون نمی‌تونید دیگه عوضش کنید. تازه توی ۱۰ نفر اول هم معدل ۲۰ داشتیم، هم ۱۹/۶۱ (خودم) هم ۱۷ و خورده‌ای، پس کنکور خیلی مهمتر از معدله. [جوجه سومی‌ها به این بهانه یه وقت معدلتون رو خراب نکنین!]

    چه درصدهایی خوب است؟ درصدهای خودتون رو می‌تونید بگید؟
    اصلاً و ابداً نمی‌شه گفت؛ فقط سعی کنید حداکثر تلاشتون رو بکار بگیرید و هرچی سوال می‌تونید رو سر جلسه حل کنید. ممکنه یه سال درصد ۸۹ زبان عالی باشه، توی یک سال افتضاح. اگه درصدهای منم می‌خواید: ادبیات ۸۴، عربی ۱۰۰، دینی و زبان ۸۹ / ریاضی ۱۰۰، فیزیک ۹۴ و شیمی ۹۶ با معدل کتبی ۱۹/۶۱ .

    المپیادی بودید؟ در مدارس تیزهوشان درس می‌خواندید؟
    نه، المپیادی نبودم و نمی‌توانستم باشم! در مدارس تیزهوشان هم نبودم، چون تیزهوش نیستم؛ در مدرسه غیرانتفاعی سروش بودم.

    برای غلبه بر استرس چه‌کار کنیم؟
    راستش من نمی‌تونم پاسخ خیلی قطعی به این سوال بدم، چون تجربه‌ی کافی ندارم. ولی می‌دونم اگه به طور واقعی به خدا توکل کنیم،‌ یعنی کارمون رو کامل و بدور از تنبلی انجام بدیم و نتیجه رو کامل به خدا واگذار کنیم، خود به خود این استرس از بین می‌ره. سر جلسه من یهو سر شیمی استرس گرفتم، ولی یه لحظه به خودم گفتم: «بابا! دست خداست، هر چی اون بخواد همونه، تو هم زحمتت رو کشیدی، دیگه بقیش دست تو نیست!» و واقعاً آروم شدم.

    اصلاً فکر می‌کردید این‌طوری شوید؟
    قبل از کنکور چرا، ولی بعدش نه! می‌خوام بگم که چیزی که مهمه اون باور ماست که باید با تلاش و توکل همراه بشه. کسی که فکر کنه: من که بابا از بچگی خنگ بودم الان هم قارقوزستان قبول می‌شم همین میشه و کسی که باور داشته باشه می‌تونه یه کاریه رو انجام بده؛ اگه به اندازه‌ی هدفش تلاش و توکل داشته باشه، حتماً به هدفش می‌رسه. ببنید من تلاش و توکل رو دارم با هم می‌گم، هیچکدوم بدون اون‌یکی کامل نیست.

    آیا خواندن چند باره دروس مفید است؟
    قطعاً. یکی از نکات مهم تسلط روی مطالب است. کسی که کتاب شیمی را مثل اسمش حفظ باشد، خیلی راحت‌تر به سوالات پاسخ می‌دهد. برای اینکه بتوانیم مطالب، خصوصاً مطالب حفظی را به خاطر بسپاریم، چند باره خواندن بسیار کمک می‌کند. به شرط آنکه اینکار با فاصله‌های زمانی مناسب انجام شود. ضمناً استفاده از شیوه‌ی لایتنر (خواندن ۱ روز، ۴ روز، ۸ روز، ۱۶ روز و ۳۲ روز بعد از اولین مطالعه ـ‌ یا چیزی شبیه این) در به‌خاطر سپاری مطالب بسیار مؤثر است. مثلاً‌ من کتاب یکی از کتاب‌های ادبیات را نزدیک به ۶ یا ۷ بار مطالعه کردم. فقط مواظب باشید، فواصل زمانی مناسب را در میان تکرارها رعایت کنید و حتماً در این زمینه با فردی آگاه مشورت کنید.

    از چه زمانی مطالعه برای کنکور باید آغاز گردد؟ اگر من تابستان را از دست داده باشم، آیا می‌توانم رتبه‌ی مورد نظر خود را بیاورم؟
    من خودم مطالعه‌ی جدی خودم رو از همون تابستون پیش شروع کردم ولی ممکنه کسه دیگه‌ای زودتر و یا دیرتر شروع کنه و موفق بشه. به نظر من هرچه زودتر بهتر، ولی اگه کسی مثلاً تابستونو از دست داد نباید حسرت بخوره. چون اعتقاد دارم هر وقت که انسان اراده کنه، می‌تونه به هدفش برسه؛ البته نه خیلی دیر! تابستون به نظر من وقتیه که هنوز مسابقه شروع نشده ولی یه عده شروع کردن به دویدن؛ خوب اینا یکم شرایطشون بهتره، ولی ایرادی نداره، با شروع مسابقه همگی با هم می‌دوییم و با یکم زور بیشتر به بقیه می‌رسیم!




    به امید ایرانی سرفراز و جوانانی موفق ...
    حکایت همچنان باقیست ...

  9. 9 کاربر از Gam3r بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  10. #16
    آخر فروم باز Aref_2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    پست ها
    1,984

    پيش فرض بزرگترین افتخار

    بزرگترین افتخار

    پسر کوچولو به مادر خود گفت:مادر داری به کجا می روی؟مادر گفت:عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است به شهر ما آمده است.این طلایی ترین فرستی است که می توانم او را ببینم وبا او حرف بزنم،خیلی زود برمیگردم.اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه محشری می شود.
    و در حالی که لبخندی حاکی از شادی به لب داشت با فرزندش خداحافظی کرد....

    حدود نیم ساعت بعد مادرش با عصبانیت به خانه برگشت.
    پسر به مادرش گفت:مادر چرا چهره ی پریشانی داری؟آیا بازیگر محبوبت را ملاقات کردی؟
    مادر با لحنی از خستگی و عصبانیت گفت:من و جمعیت زیادی از مردم بسیار منتظر ماندیم اما به ما خبر رساندند که او نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است.ای کاش خدا شهرت و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود.کودک پس از شنیدن حرف های مادر به اتاق خود رفت ولباس های خود رابیرون آورد و گفت:مادر آماده شو با هم به جایی برویم من می توانم این آرزوی تو را برآورده کنم.
    اما مادر اعتنایی نکرد و گفت:این شوخی ها چیست او بیش از نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است.حرف های تو چه معنی ای میدهد؟
    پسر ملتمسانه گفت:مادرم خواهش می کنم به من اعتماد کن،فقط با من بیا.مادر نیز علیرغم میل باطنی خود درخواست فرزند خود را پذیرفت زیرا او را بسیار دوست می داشت.بنابراین آن دو به بیرون از خانه رفتند.
    پس از چندی قدم زدن پسر به مادرش گفت:رسیدیم.در حالی که به کلیسای بزرگ شهر اشاره می کرد.مادر که از این کار فرزندش بسیار دلخور شده بود با صدایی پر از خشم گفت:من به تو گفتم که الان وقت شوخی نیست.این رفتار تو اصلا زیبا نبود.
    کودک جواب داد:مادر تو در سخنان خود دقیقا این جمله را گفتی که ای کاش خدا شهرتی و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود پس آیا افتخاری از این بزرگ تر است که با کسی که این شهرت و محبوبیت را داده است نه آن کسی که آن را دریافت کرده است حرف بزنی؟
    آیا سخن گفتن با خدا لذت بخش تر از آن نیست که با آن بازیگر محبوب حرف بزنی؟وقتی خدا همیشه در دسترس ماست پس چه نیاز به بنده ی خدا.مادر هیچ نگفت و خاموش ماند.





    ---------- Post added at 12:13 AM ---------- Previous post was at 12:10 AM ----------

    قدرت کلمات


    چند غورباغه از جنگلی عبور میکردند که ناگهان ۲ تا از آنها به داخل
    چاهی عمیق میفتند ..بقیه غورباقه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی
    دیدند گودال چقدر عمیق است به آن ۲ گفتند : چاره ای نیست شما به زودی
    میمیرید ..
    ۲ غورباقه این حرف ها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیددند که
    از گودال بیرون آیند ..اما دائما غورباقه های دیگر به انها میگفتند دست
    از تلاش بردارید..چون نمیتوانید خارج شوید ...به زودی خواهید مرد..
    بالاخره یکی از ۲ غورباقه تسلیم شد و به داخل اعماق گودال افتاد و
    مرد..اما غورباقه دیگر حداکثر توانش را برای بیرون آمدن به کار گرفت
    ..بقیه غورباقه ها فریاد میزدند که دست از تلاش بردار اما او با توان
    بیشتری تلاش کرد و بالاخره خارج شد ...
    وقتی بیرون آمد بقیه از او پرسیدند مگر صدای ما را نمیشنویدی ..؟؟؟
    معلوم شد که غورباقه ناشنواست ..او در تمام مدت فکر میکرده که دیگران
    وی را تشویق میکنند .


    ---------- Post added at 12:14 AM ---------- Previous post was at 12:13 AM ----------

    استخر

    مرد جوان مسيحي كه مربي شنا و دارنده چندين مدال المپيك بود ، به خدا
    اعتقادي نداشت. او چيزهايي را كه درباره خدا و مذهب مي شنيد مسخره ميكرد.
    شبي مرد جوان به استخر سرپوشيده آموزشگاهش رفت. چراغ خاموش بود ولي ماه
    روشن بود و همين براي شنا كافي بود.
    مرد جوان به بالاترين نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز كرد تا درون
    استخر شيرجه برود.
    ناگهان، سايه بدنش را همچون صليبي روي ديوار مشاهده كرد. احساس عجيبي
    تمام وجودش را فرا گرفت. از پله ها پايين آمد و به سمت كليد برق رفت و
    چراغ را روشن كرد.
    آب استخر براي تعمير خالي شده بود!

    ---------- Post added at 12:19 AM ---------- Previous post was at 12:14 AM ----------

    چگونه سیاست مدار می شویم!

    کشیشى یک پسر نوجوان داشت و کم‌کم وقتش رسیده بود که فکرى در مورد شغل آینده‌اش بکند. پسر هم مثل تقریباً بقیه هم‌سن و سالانش واقعاً نمی‌دانست که چه چیزى از زندگى می‌خواهد و ظاهراً خیلى هم این موضوع برایش اهمیت نداشت.

    یک روز که پسر به مدرسه رفته بود، پدرش تصمیم گرفت آزمایشى براى او ترتیب دهد....
    به اتاق پسرش رفت و سه چیز را روى میز او قرار داد:
    یک کتاب مقدس،
    یک سکه طلا
    و یک بطرى مشروب .
    کشیش پیش خود گفت :
    « من پشت در پنهان می‌شوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بیاید. آنگاه خواهم دید کدامیک از این سه چیز را از روى میز بر می‌دارد. اگر کتاب مقدس را بردارد معنیش این است که مثل خودم کشیش خواهد شد که این خیلى عالیست. اگر سکه را بردارد یعنى دنبال کسب و کار خواهد رفت که آنهم بد نیست. امّا اگر بطرى مشروب را بردارد یعنى آدم دائم‌الخمر و به درد نخوری خواهد شد که جاى شرمسارى دارد.»
    مدتى نگذشت که پسر از مدرسه بازگشت. در خانه را باز کرد و در حالى که سوت می‌زد کاپشن و کفشش را به گوشه‌اى پرت کرد و یک راست راهى اتاقش شد. کیفش را روى تخت انداخت و در حالى که می‌خواست از اتاق خارج شود چشمش به اشیاء روى میز افتاد. با کنجکاوى به میز نزدیک شد و آن‌ها را از نظر گذراند.

    کارى که نهایتاً کرد این بود که کتاب مقدس را برداشت و آن را زیر بغل زد. سکه طلا را توى جیبش انداخت و در بطرى مشروب را باز کرد و یک جرعه بزرگ از آن خورد . . .

    کشیش که از پشت در ناظر این ماجرا بود زیر لب گفت:

    « خداى من! چه فاجعه بزرگی ! پسرم سیاستمدار خواهد شد ! »« خداى من! چه فاجعه بزرگی ! پسرم سیاستمدار خواهد شد ! »

    ---------- Post added at 12:22 AM ---------- Previous post was at 12:19 AM ----------

    نجس ترین چیز دنیا


    روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می آید و می خواهد بداند که نجس ترین چیزها در دنیای خاکی چیست. برای همین کار وزیرش را مامور میکند که برود و این نجس ترین نجس ترینها را پیدا کند و در صورتی که آنرا پیدا کند و یا هر کسی که بداند تمام تخت وتاجش را به او بدهد. وزیر هم عازم سفر می شود و پس از یکسال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که با توجه به حرفها و صحبتهای مردم باید پاسخ همین مدفوع آدمیزاد اشرف باشد. عازم دیار خود می شود در نزدیکی های شهر چوپانی را می بیند و به خود می گوید بگذار از او هم سؤال کنم شاید جواب تازه ای داشت بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر می گوید من جواب را می دانم اما یک شرط دارد و وزیر نشنیده شرط را می پذیرد چوپان هم می گوید تو باید مدفوع خودت را بخوری وزیر آنچنان عصبانی می شود که می خواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او می گوید تو می توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده ای غلط است تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده ای نشنیدی من را بکش. خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می کند و آن کار را انجام می دهد سپس چوپان به او می گوید: " کثیف ترین و نجس ترین چیزها طمع است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می کردی نجس ترین است بخوری

    ---------- Post added at 12:25 AM ---------- Previous post was at 12:22 AM ----------

    همیشه خوب آن چیزی نیست که ما فکرش را میکنیم...

    مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد. رئیس هیئت مدیره مصاحبه‌ش کرد و تمیز کردن زمین‌ رو به عنوان نمونه کار دید و گفت: «شما استخدام شدین، آدرس ایمیل‌تون رو بدین تا فرم‌های مربوطه رو واسه‌تون بفرستم تا پر کنین و همین‌طور تاریخی که باید کار رو شروع کنین

    مرد جواب داد: «اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم

    رئیس هیئت مدیره گفت: «متأسفم. اگه ایمیل ندارین، یعنی شما وجود خارجی ندارین. و کسی که وجود خارجی نداره، شغل هم نمی‌تونه داشته باشه

    مرد در کمال نومیدی اونجا رو ترک کرد. نمی‌دونست با تنها 10 دلاری که در جیب‌ش داشت چه کار کنه. تصمیم گرفت به سوپرمارکتی بره و یک صندوق 10 کیلویی گوجه‌فرنگی بخره. یعد خونه به خونه گشت و گوجه‌فرنگی‌ها رو فروخت. در کمتر از دو ساعت، تونست سرمایه‌ش رو دو برابر کنه. این عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت. مرد فهمید می‌تونه به این طریق زندگی‌ش رو بگذرونه، و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه. در نتیجه پول‌ش هر روز دو یا سه برابر می‌شد. به زودی یه گاری خرید، بعد یه کامیون، و به زودی ناوگان خودش رو در خط ترانزیت (پخش محصولات) داشت

    5 سال بعد، مرد دیگه یکی از بزرگترین خرده‌فروشان امریکاست. شروع کرد تا برای آینده‌ی خانواده‌ش برنامه‌ربزی کنه، و تصمیم گرفت بیمه‌ی عمر بگیره. به یه نمایندگی بیمه زنگ زد و سرویسی رو انتخاب کرد. وقتی صحبت‌شون به نتیجه رسید، نماینده‌ی بیمه از آدرس ایمیل مرد پرسید. مرد جواب داد: «من ایمیل ندارم.»

    نماینده‌ی بیمه با کنجکاوی پرسید: «شما ایمیل ندارین، ولی با این حال تونستین یک امپراتوری در شغل خودتون به وجود بیارین. می‌تونین فکر کنین به کجاها می‌رسیدین اگه یه ایمیل هم داشتین؟

    مرد برای مدتی فکر کرد و گفت: آره! احتمالاً می‌شدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت.

    ---------- Post added at 12:27 AM ---------- Previous post was at 12:25 AM ----------

    درس زندگى

    معلّم یک کودکستان به بچه‌هاى کلاس گفت که می‌خواهد با آن‌ها بازى کند. او به آن‌ها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکى بردارند و درون آن، به تعداد آدم‌هایى که از آن‌ها بدشان می‌آید، سیب‌زمینى بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.
    فردا بچه‌ها با کیسه‌هاى پلاستیکى به کودکستان آمدند. در کیسه بعضی‌ها ٢، بعضی‌ها ٣، بعضی‌ها تا ۵ سیب‌زمینى بود. معلّم به بچه‌ها گفت تا یک هفته هر کجا که می‌روند کیسه پلاستیکى را با خود ببرند.
    روزها به همین ترتیب گذشت و کم‌کم بچه‌ها شروع کردن به شکایت از بوى ناخوش سیب‌زمینی‌‌هاى گندیده. به علاوه، آن‌هایى که سیب‌زمینى بیشترى در کیسه خود داشتند از حمل این بار سنگین خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته، بازى بالاخره تمام شد و بچه‌ها راحت شدند.
    معلّم از بچه‌ها پرسید: «از این که سیب‌زمینی‌ها را با خود یک هفته حمل می‌کردید چه احساسى داشتید؟» بچه‌ها از این که مجبور بودند سیب‌زمینی‌هاى بدبو و سنگین را همه جا با خود ببرند شکایت داشتند.
    آنگاه معلّم منظور اصلى خود از این بازى را این چنین توضیح داد: «این درست شبیه وضعیتى است که شما کینه آدم‌هایى که دوستشان ندارید را در دل خود نگاه می‌دارید و همه جا با خود می‌برید. بوى بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد می‌کند و شما آن را همه جا همراه خود حمل می‌کنید. حالا که شما بوى بد سیب‌زمینی‌ها را فقط براى یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور می‌خواهید بوى بد نفرت را براى تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟»

    نتیجه اخلاقى داستان
    کینه هر کسى را که به دل دارید بیرون بریزید وگرنه باید آن را تا آخر عمر با خود حمل کنید. بخشیدن دیگران بهترین کارى است که می‌توانید بکنید. دیگران را دوست بدارید حتى اگر آن‌ها شما را دوست نداشته باشند.

    ---------- Post added at 12:28 AM ---------- Previous post was at 12:27 AM ----------

    یک داستان پند آموز

    تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه افتاد.
    او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد و اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذارند، اما کسی نمی آمد.
    سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و داراییهای اندکش را در آن نگه دارد.
    اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود، به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود. متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه جیز از دست رفته بود.
    از شدت خشم و اندوه درجا خشک اش زد............ فریاد زد: '' خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری کنی؟''
    صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید. کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد.
    مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسید: شما از کجا فهمیدید که من اینجا هستم؟
    آنها جواب دادند: ما متوجه علائمی که با دود می دادی شدیم.
    وقتی که اوضاع خراب می شود، ناامید شدن آسان است. ولی ما نباید دلمان را ببازیم..........
    چون حتی در میان درد و رنج دست خدا در کار زندگی مان است.
    پس به یاد داشته باش ، در زندگی اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد، ممکن است دودهای برخاسته از آن علائمی باشد که عظمت و بزرگی خداوند را به کمک می خواند.


  11. #17
    آخر فروم باز Aref_2008's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2008
    پست ها
    1,984

    14

    تست روانشناسی:شخصیت خود را بهتر بشناسید!

    روش کار : قبل از اينکه به قسمت پاسخ ها برويد به سوالات زير پاسخ دهيد و بر روي کاغذ ياداشت کنيد سپس به قسمت پايين مقاله و پاسخها مراجعه کنيد

    پرسش هاي زير را بخوانيد و موقعيت هاي داده شده را در ذهن خود به تصوير بکشيد و اولين تصويري را که به ذهنتان مي آيد،يادداشت کنيد.سعي کنيد سوال ها را بيش از حد، بررسي نکنيد.اين آزمون، نوعي آزمون روانشناسي است، و پاسخ هاي داده شده به پرسش ها، مستقيما با ارزشها و ايده هايي که شما در زندگي شخصي داريد، مرتبط هستند.قلم وکاغذ برداريد و جوابها را يادداشت کنيد.


    1_در جنگل ، در حال قدم زدن با شخصي هستيد، شخص همراه شما کيست؟


    2_باز هم در جنگل، قدم مي زنيد. حيواني را مي بينيد.ميتوانيد بگوييد چيست؟


    3_چه تعامل يا ارتباطي بين شما و آن حيوان ايجاد مي شود؟


    4_به اعماق جنگل مي رويد.وارد محوطه اي بدون درخت مي شويد و در مقابل خود، خانه رويايي و ايده آلي را که در ذهن داشتيد مي بينيد آنرا توصيف کنيد؟


    5_آيا دور خانه شما نرده يا توري وجود دارد؟


    6_وارد خانه مي شويد. به اتاق ناهارخوري مي رويد و ميز ناهار خوري را مي بينيد.توضيح دهيد روي ميز و دور و بر آن چه مي بينيد؟


    7_ از در پشت خانه خارج مي شويد. بر روي چمنها يک فنجان قرارگرفته است.جنس فنجان از چيست(سراميک،شيشه،کاغذ،چين و . . .)؟


    8_با فنجان چه مي کنيد؟


    9_در حاشيه و اطراف خانه قدم مي زنيد و خود را کنار آب مي بينيد، آبي که مي بينيد چه نوع است(دريا،اقيانوس،نهر،رودخ نه،درياچه و . . .)؟


    10_چگونه از روي آب مي گذريد؟

    پاسخ هاي خود را با بررسي هاي زير مقايسه کنيد :

    1_همراهي که از او نام برديد، و با شما قدم مي زند،مهم ترين فرد زندگي شماست.

    2_
    اندازه حيواني که در جنگل مي بينيد، بيانگر حجم مشکلات شخصي شماست.

    3_
    ارتباطي که با حيوان برقرار ميکنيد و اعمالي که انجام مي دهيد نشان مي دهند که به چه شيوه با مشکلات خود(مثبت يا منفي) برخورد خواهيد کرد.

    4_
    اندازه خانه رويايي شما، تعيين کننده مقدار انگيزه و هدف شما در حل مشکلات و مسائل است.

    5_
    اگر هيچ نرده يا حصاري دور خانه رويايي خود در نظر نگرفته ايد، نشان مي دهيد که شخصيت آزادي داريد و هميشه از مردم استقبال مي کنيد و به آنها خوشامد مي گوييد. به عکس، حضور نرده، نمايشگر شخصيت بسته و محدود شماست،شما ترجيح مي دهيد که افراد، سرزده به ديدن شما نيايند.

    6_
    اگرپاسخ شما،شامل خوراک،افراد و يا گلها نيست،از زندگي،کاملا ناراحت هستيد.

    7_
    دوام و پايداري جنسيت فنجان انتخاب شده توسط شما،پايداري رابطه شما و شخص نامبرده در سوال اول را نشان مي دهد.

    8_
    نحوه کار شما با فنجان، نشانگر طرز تفکر شما نسبت به شخص سوال اول است.

    9_
    اندازه و حجم آبي که مي بينيد،بيانگر عاطفه و احساسات شماست.

    10_
    ميزان خيس شدن شما،هنگامي که از آب عبور مي کنيد، اهميت ارتباطات و روابط عاطفي شما را نشان مي دهد





    Last edited by Aref_2008; 21-01-2011 at 22:48.

  12. 12 کاربر از Aref_2008 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #18
    آخر فروم باز Davood_titan's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2009
    محل سكونت
    ...::: هـمــــدان :::....
    پست ها
    1,419

    پيش فرض

    گل کاشتین بچه های p30world

  14. #19
    Banned
    تاريخ عضويت
    Dec 2010
    پست ها
    168

    پيش فرض

    تو میتونی

  15. 2 کاربر از Elmira 021 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  16. #20
    پروفشنال samadsam's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2008
    پست ها
    937

    12

    |========|
    |.:یه باربخون:.|
    |========|

    آن سوي پنجره
    در بيمارستاني ، دو مرد بيمار در يك اتاق بستري بودند . يكي از بيماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر يك

    ساعت روي تختش بنشيند . تخت او در كنار تنها پنجره اتاق بود . اما بيمار ديگر مجبور بود ه يچ تكاني نخورد و

    هميشه پشت به هم اتاقيش روي تخت بخوابد . آنها ساع ت ها با يكديگر صحبت مي كردند؛ از همسر، خانواده،

    خانه ، سر بازي يا تعطيلاتشان با همحرف مي زدند .هر روز بعد از ظهر، بيماري كه تختش كنار پنجره بود، مي

    نشست و تم امچيزهايي كه بيرون از پنجره مي ديد، براي ه م اتاقيش توصيف مي كرد. بيمارديگر در مدت اين يك

    ساعت ، با ش نيدن حال و هواي دنياي بيرون، روحي تازه مي گرفت.مرد كنار پنجره از پاركي كه پنجره رو به آن باز

    مي شد مي گفت. اين پاركدرياچه زيبايي داشت . مرغابي ها و قوها در درياچه شنا مي كردند و كودكان با قايق

    هاي تفريحي شان در آب سرگرم بودند . درختان كهن منظره زيبايي به آنجا بخشيده بودند و تصويري زي با از شهر

    در افق دوردست ديده مي شد .مرد ديگر كه نمي توانست آنها را ببيند چشمانش را مي بست و اين مناظر را در

    ذهن خود مجسم مي كرد و احساس زندگي مي كرد.روزها و هفته ها سپري شد . يك روز صبح ، پرستاري كه

    براي حمام كردن آنها آب آورد ه بود ، جسم بي جان مرد كنار پنجره را ديد كه در خواب و با كمال آرامش از دنيا رفته

    بود . پرستار بسيار ناراحت شد و از مستخدمان بيمارستان خواست كه آن مرد را از اتاق خارج كنندمرد ديگر تقاضا

    كرد كه او را به تخت كنار پنجره منتقل كنند . پرستار اينكار را برايش انجام داد و پس از اطمينان از راحتي مرد، اتاق

    را ترك كرد .آن مرد به آرامي و با درد بسيار ، خود را به سمت پنجره كشاند تا اولين نگاهش را به دنياي بيرون از

    پنجره بياندازد . حالا ديگر او مي توانست زيبايي هاي بيرون را با چشمان خودش ببيند.هنگامي كه از پنجره به

    بيرون نگ اه كرد ، در كمال تعجب با يك ديوار بلند آجري مواجه شد!مرد پرستار را صدا زد و پرسيد ك ه چه چيزي

    هم اتاقيش را وادار مي كرده چنين مناظر د لانگيزي را براي او توصيف كند؟شايد او مي خواسته به تو قوت قلب

    بدهد . چون آن مرد » : پرستار پاسخ داد«!!! اصلأ نابينا بود و حتي نمي توانست اين ديوار را هم ببيند
    Last edited by samadsam; 22-01-2011 at 00:03.

  17. 10 کاربر از samadsam بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •