با اين همه تلاش و تمنا و تشنگي
به اين كه ناله مي كشم از دل كه: آب......آب....
ديگر فريب هم به سرابم نمي برد!
با اين همه تلاش و تمنا و تشنگي
به اين كه ناله مي كشم از دل كه: آب......آب....
ديگر فريب هم به سرابم نمي برد!
دستهایت ......
دستهایت تمام حسی است
که تن زخم خورده بهر دوا می طلبد
یاری است که یاری می دهد
چشمهایت دریایی است
که گم شدن در آن آرزو نیست
سحری است که مرا به چالش می خواند
و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه هاي وحشي را يك دسته مي كردم
عشق را چگونه مي شود نوشت
در گذر اين لحظات پرشتاب شبانه
كه به غفلت آن سوال بي جواب گذشت
ديگر حتي فرصت دروغ هم برايم باقي نمانده است
وگرنه چشمانم را مي بستم و به آوازي گوش ميدادم كه در آن دلي مي خواند
من تو را
او را
كسي را دوست مي دارم
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
روزي كه بجنبد نفس باد بهاري
بيني كه گل و سبزه كران تا به كران است
اي كوه تو فرياد من امروز شنيدي
دردي ست درين سينه كه همزاد جهان است
از داد و داد آن همه گفتند و نكردند
يارب چه قدر فاصله ي دست و زبان است
خون مي چكد از ديده در اين كنج صبوري
اين صبر كه من مي كنم افشردن جان است
از راه مرو سايه كه آن گوهر مقصود
گنجي ست كه اندر قدم راهروان است
تو سایه ای بیش نیستی در عمق افکار من
ولی من تو را احساس می کنم
در خیال خود،تو را لمس می کنم
هر ذرّه از وجود من
با تو ادغام می شود
آه
چه زیباست ساحل در خیال
چه زیباست جای پای تو
در کنار من
من و هم صحبتي اهل ريا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما رابس
قصر فردوس ب پاداش عمل مي بخشند
ما رنديم و گدا دير دير مغان ما را بس
نگاه تو غزال من فتاده در نگاه من
به نام عشق گشته اي تو يار بي پناه من
طلسم عاشقي مرا عجب سعادتي شده
زلال مسلخ تو شد صفاي قبله گاه من
چه روز و شب به قصد تو کلام سبز واژه ها
پياده و سواره شد به خدمت سپاه من
نیست با آسودگی کاری من بی تاب را
می رمد از چشم اگر در خواب بینم خواب را
این دلُ عاشقش نکن
اگه منو دوست نداری
راحت بگو اگه می خوای
قلب منو جا بذاری
دلم پر از شکایته
اما صدام در نمیاد
می ترسم از دستم بری
کاری ازم بر نمیاد
هم اکنون 5 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 5 مهمان)