یاد آن جمعه ی خلوت از جنس بوسه افتادم
همان جمعه
که آوازی سپید از آسمان بارید
می ترسم ، ستاره ی سبز من
از آدم برفی های عریان
که به نگاه معطر ما
حسودی می کنند
از سایه های بی پروا
حتی از پررنگی چای
و بی رنگی برف و ترانه
یاد آن جمعه ی خلوت از جنس بوسه افتادم
همان جمعه
که آوازی سپید از آسمان بارید
می ترسم ، ستاره ی سبز من
از آدم برفی های عریان
که به نگاه معطر ما
حسودی می کنند
از سایه های بی پروا
حتی از پررنگی چای
و بی رنگی برف و ترانه
يك ستاره ميشود روشن و خاموش
همچو من گويا كشد بار غم بر دوش
تا سحر
در سفر
از دل شبها
يكه و تنها
اختر من گه نهان
گه شود پيدا
اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکر خا را
انگار هرگز دریچه را بر باغ گل باز نکرده ام این تازگی این شکفتگی بیش است از حد باورم مستم؟ نه چیزی نخورده ام
مي خور كه فلك بهر هلاك من و تو
قصدي دارد به جان پاك من و تو
در سبزه نشين و مي روشن ميخور
كاين سبزه بسي وندر خاك من و تو
با اسب زنده گی بر ساحل زمان می تازیم
و امواج خروشان و کف آلود دریا
رد مارا از ذهن ساحل پاک می کنند ...
و تنها ساحلی بجای می ماند که
انتظار رهگذران جدید را می کشد
و همچنان ساحل بر جای می ماند ...
داني كه چيست دولت؟ ديدار يار ديدن
در كوي او گدايي بر خسروي گزيدن
از جان طمع بريدن آسان بود وليكن
از دوستان جاني مشكل توان بريدن
ناگزیر سربزیر پابراه می رود عمر من بمان بمان! مهلتی ...خدای را بی وداع بی کلام بی نگاه می رود قطره قطره چشمه وار لحظه لحظه می چکد ماه وسال می شود سال وماه می رود
سلام
........
در سكون مداوم
سرگيجهشان را
به كه ميگويند
قلب گلدان كه ميگيرد
چه كسي برايش ترانه ميخواند
و آيينه كه بي او
نيمي از ما نيست
چگونه ميگريد
حرمت چراغ را
چگونه نگه ميدارند
...
در سرانجام نفس های پسین
به در خانه دلها به گدایی رفتیم
و چه بیهوده و تنها
همه کس افسرده
همه دلها مرده
زندگی یعنی چه
که دم و بازدم تنهایی
و نگاهی بر دل
که تو کی می آیی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)