هنوز هم جای قدمهای تو ؛
بر چشم تمام ترانه هاست !
هنوز هم همنشين نام و امضای منی !
ديگر تنها دلخوشی ام ؛
همين هوای گفتن است !
همين شکفتن شعله !
همين تبلور بغض !
به خدا هنوز هم از ديدن تو ؛
در پس پرده ی باران بی امان ؛
شاد می شوم ..
هنوز هم جای قدمهای تو ؛
بر چشم تمام ترانه هاست !
هنوز هم همنشين نام و امضای منی !
ديگر تنها دلخوشی ام ؛
همين هوای گفتن است !
همين شکفتن شعله !
همين تبلور بغض !
به خدا هنوز هم از ديدن تو ؛
در پس پرده ی باران بی امان ؛
شاد می شوم ..
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند
هر می لعل کزان دست بلورین ستدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در آن کار بماند
در عمق سینه ی زحمت ، نفس بودم در این دنیا
همه بازیچه ی پول و هوس بودم در این دنیا
پر و پا بسته مرغی در قفس بودم در این دنیا
به شب های سکوت کاروان تیره بختیها
سرا پا نغمه ی عصیان ، جرس بودم در این دنیا
به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر ، با شادی
که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی
یاد باد روزگاری کان سوار از ره امد من نشسته پشت بر راه قهر کرده با سواران او گرفت آستینم خواند یار نازنینم بود مهربان ترینم روز ها به روزگاران
نه!
کاری به کار عشق ندارم!
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
من كه به درياش زدم تا چه كني با دل من
من كه به درياش زدم تا چه كني با دل من
تخته و ورطه همه تو ساحل و طوفان همه تو
همتي اي دوست كه اين دانه ز خود سر بكشد
همتي اي دوست كه اين دانه ز خود سر بكشد
اي همه خورشيد تو و خاك تو باران همه تو
اي همه خورشيد تو و خاك تو باران همه تو
وفا به قیمت جان هم نمی شود پیدا
فغان که هیچ متاعی به این گرانی نیست
تنم به مضایقه کوشد که از تو کناره بگیرم دلم به مجادله خواهد که با تو همیشه بمانم اخر چه کنم
من آن آتشم که وا مانده ام به جا از کاروانها
غم دل را با که گویم چه آتش ها من به جان دارم
نشانی از او نجویم که من یاری بی نشان دارم
کجا رفتی ای کبوتر زیبا ، که دل ز فراقت اسیر جنون شد
خبر نداری که از غم عشقت ، فسانه شدم من وفای تو چون شد ...
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)