من و جام خاطره را،و بهار را
و ماهی سرخ را
که چونان « نقطه پایانی » رنگین و ’مذ ّهب
فرجام بی حصل تبار تزئینی خود را
اصرار می کند.
من و جام خاطره را،و بهار را
و ماهی سرخ را
که چونان « نقطه پایانی » رنگین و ’مذ ّهب
فرجام بی حصل تبار تزئینی خود را
اصرار می کند.
درآمد
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم
چها كه مي بينم و باور ندارم
چها ،چها ، چها ، كه مي بينم و باور ندارم
مويه
حذر نجويم از هر چه مرا برسر آيد
گو در آيد ، در آيد
كه بگذر ندارد و من هم كه بگذر ندارم
برگشت به فرود
اگرچه باور ندارم كه ياور ندارم
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم
مخالف
سپيده سر زد و من خوابم نبرده باز
نه خوابم كه سير ستاره و مهتابم نبرده باز
چه آرزوها كه داشتيم و دگر نداريم
خبر نداريم
خوشا كزين بستر ديگر ، سر بر نداريم
برگشت
در اين غم ، چون شمع ماتم
عجب كه از گريه آبم نبرده باز
چها چها چها كه مي بينم و باور ندارم
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم ...
مرا دردی است اندر دل اگر گویم زبان سوزد
اگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد
منجم طالع بخت مرا از برج بیرون کرد
که من کم طالعم ترسم زآهم آسمان سوزد
در ره منزل ليلي كه خطرهاست در آن
شرط اول آن است كه مجنون باشي
یا ربا این لطفها را از لبش پاینده دار
او همه لطفست جمله یا ربش پاینده دار
ای بسی حقها که دارد بر شب تاریک ماه
ای خدای روز و شب تو بر شبش پاینده دار
هست منزلهای خوش مر روح را از مذهبش
ای خدایا روح را بر مذهبش پاینده دار
طفل جان در مکتبش استاد استادان شدست
ای خدا این طفل را در مکتبش پاینده دار
لشکر دین را ز شاهم شمس تبریزی ضیاست
ای خدایا تا ابد بر موکبش پاینده دار
رنجها برده، فراوان هنر آموخته ام
وز همه، عشق تو را خوبتر آموخته ام
نظری دوست به حالم ز عنایت فرمود
آنچه آموخته ام، زان نظر آموخته ام
مست عشقم مست شوقم مست دوست
مست معشوقی که عالم مست اوست
تنها نه حسرتم غم هجران يار بود
از روزگار سفله دو چندان كشيده ام
مده اي رفيق پندم که به کار در نبندم
تو ميان ما نداني که چه مي رود نهاني
مزن اي عدو به تيرم , که بدين قدر نميرم
خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگاني
دل دردمند سعدي ز محبت تو خون شد
نه به وصل مي رساني نه به قتل مي رهاني
ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه
هم سوخته شمع جان هم سوخته پروانه
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)