تو رو مي خونم
نمي دونم ((تو)) رو چي بگم _تو
نشسته ام /مداد و خاطراتم در دستم
زندگي پيشم
پاييزه گلامون گل دارن
تك شكوفه هاي شكفتن/آره پاييزه
تو رو مي خونم
نمي دونم ((تو)) رو چي بگم _تو
نشسته ام /مداد و خاطراتم در دستم
زندگي پيشم
پاييزه گلامون گل دارن
تك شكوفه هاي شكفتن/آره پاييزه
همه ذرات جسم خاکی من
از تو ای شعر گرم در سوزند
اسمانهای صاف را مانند
که لبالب ز باده روزند
در بي نيازي ان چه دارم مال توست
ان چه دارم از ان توست
يه قلب خسته اما پر از شور تو
شيدا و دل داده تو
غو غای دشت جام ترست گل دشت بزودی شکوفه میدهد
در سکوتي دلگير مانده ام بين تو و خودم ...
فاصله اي به اندازه هزار سال نوري بين خودم و تو مي بينم ...
تو گذشتي از من ! غافل از نگاهم و غافل از يادم ...
پشيمانم از گشودن دريچه اي به سوي تو !
وجودم ياد تو دارد تنهايم تنها
خواب به چشمانم به شبها نمي رود
اما لحظه ها را خوابم نمي بينم
تنها توي پروازم
اسبان تازان در دشت ها مي تازند
اب و هوا مي چرخد زمين ميگردد
جواني تباهي ميرود
ياد تو دارم/ هنوز ياد تو دارم
هنوز چشمهايم را بسته ام
زمانه نمي بينم لحظه اي نمي نگرم
خواب نمي بينم بيدار بيدارم
سحر گاهان ياد تو دارم
بي تو خلوت كرده ام با دلم
دلم با توست چشم با توست
ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر رهروی که در گذر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بی خبر آید
در غالب مسمطه لااقل من اين جوري فكر مي كنم
Last edited by anish; 07-12-2007 at 22:50.
دشت پیراهن سبز بر تن کرده لختی تن را با سبزه پوشیده
علف سر از خاک بیرون کرده تن از خاک به هوا بیرون زده
این بهار ارمغان دنیاست زیبای بر زمین گل هدیه میدهد
*****
سایه شرشر اب در دشت جیک جیک گنجشک بردرخت
پر کرده اواز دشت بر دشت قمری قناری و کبک در کوه دشت
غو غای دشت جام ترست گل دشت بزودی شکوفه میدهد
هزاهز باد و باران صدای بهار میدهد زمین و اسما ن برخیزید نو بهار می اید
مزده دهید باغ را هین بهار میرسد هزاران هزار را گوید باغ میخیزد
اين صدا ارمغان توست با ناز اواز ارمغان بهار میدهد
...
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور
گرچه منزل بس خطرناکست و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست که آن را نیست پایان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام قریب
جمله می داند خدای حال گردان غم مخور
...
راه پرواز و بال كشيدن نداشتم
از ان گلستان بدو رفتم راه نيافتم
دل بدو ديدم و خود نيافتم
او معشوقم و من عاشق شدم
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)