تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




مشاهده نتيجه نظر خواهي: --

راي دهنده
0. شما نمي توانيد در اين راي گيري راي بدهيد
  • --

    0 0%
  • --

    0 0%
صفحه 199 از 469 اولاول ... 99149189195196197198199200201202203209249299 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,981 به 1,990 از 4685

نام تاپيک: ســــــو تــــــــــي بــــــــــازار!

  1. #1981
    آخر فروم باز M.etallic.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    کره زمین
    پست ها
    3,962

    پيش فرض

    به امید اتفاق افتادن این ماجرا
    برای ما
    فقط غرق متانت شدی تلی,آدی هی ,میلی هیچی.......
    واقعا +
    دیگه وارد مسائل حاشیه ای نشدم وگرنه اونقدرم شلغم نیستم بالاخره ما هم یه حرکتی کردیم ولی فکر کردم گفتنش بدآموزی داشته باشه.

  2. #1982
    آخر فروم باز علیرضا's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    محل سكونت
    تو دنیای خودم !
    پست ها
    1,517

    پيش فرض

    سوتي مال يكي از هم كلاسي هاي پيش دانشگاهيمونه !! :

    اينا خوابگاهي بودن !
    يه بار مدير مياد تو خوابگاه و اين دوست ما داشته يه كاري مي كرده و حواسش تو كار خودش بوده ...
    مدير هم با همه صميميه !!! يدونه از پشت مي زنه به شونه‌ي اين دوست ما !
    دوست ما هم فكر مي كنه كه يكي از بچه هاس داره اذيت مي كنه و تو همون حالت يه فحش خواهر خيلي آب دار نثار مدير مي كنه ...
    بعد بر مي گرده و مي بينه كه ، بـــــــــله !!!

  3. #1983
    Banned
    تاريخ عضويت
    Oct 2007
    محل سكونت
    Teh
    پست ها
    279

    پيش فرض

    يه رستوران .................. . يه خاطره جالب


    ساعت 1 ظهر يه روز از تابستون امسال بود با يکي از رفيقام بنام فرهاد بيکار بوديم

    اين شد که رفتيم يه چک رو دستي از بانک بگيريم (مبلغ چک : 800000 تومن (لازمه گفته بشه!))

    يارو حسابش موجودي نداشت مام برگشت نزديم فقط تلفن صاحب حساب رو گرفتيم

    که بعداً بهش زنگ بزنيم که کي بريم بانک. (تيريپ مايه داري )

    شديداً گرسنه بوديم خلاصه همين جوري که داشتيم قدم زنون ميرفتيم چشم

    کور شدمون افتاد به يه رستوران عربي رديف . گفتم بريم اينجا گفت بريم

    آقا رفتيم تو ولي همين جوري که پله هاشو ميرفتيم پايين پاهامون شُل تر ميشد!

    رو در و ديوارش عکس ها همه سفير و وزير و وکيل و رييس جمهوراي

    بعضي کشوراي عربيو و اروپايي رو زده بودن که قبلاً اونجا نشخوار کرده بودن.

    طبقه ي پايين که رسيديم يه دونه ازين پشخه پرونا ! آويزون بود که بگمونم

    هفت هشت تومن مايه ش بود همه زنجيراش يا طلا بود به نظرم يا نقره

    وارد که شديم ديگه مات بوديم سرتاسر

    درخت و گل و بلبل و پرچم تموم کشوراي دنيا (غير از رژيم غاصب اسراييل)

    (تيريپ جلوي سازمان ملل) بود ارتفاع سالن غذاخوري 6 متر بود همه طرف

    لوستر و تجملات و موزوخ عربي زنده

    و هوارتا آدم مو بلوند و آبجو الکل دار وشيخ و الحبيبي و اينا به وفور

    يافت ميشد




    تيريپش هم تخت داشت و قليان نيز هم و هم صندلي داشت که تو

    بگير کاخ ورساي نداره . يه عرب با يه زن پوشيده و چن تا

    باديگارد اومد از کنارمون رد شد ، اونقد چاق بود مگه تموم ميشد ؟

    گردنشو ماکيتا sb16 * حريف نميشد گفتم فرهاد کجا بشينيم گفت لب اون حوضه خوبه گمونم !!!

    خلاصه يه گوشه خلوت نشستيم کسي نبينمون و منو رو هنوز ور نداشته بوديم

    که Fooooooof دو تا پيشخدمت پرسپوليسيه بغلمون ظاهر شدن

    تعظيم کنان و در خدمتم ارباب گويان ودر عرض يک دقيقه کوکا اومد

    پپسي اومد jever * اومد آب معدني نستله رو اولين بار بود ميديدم که اومد

    دلستر و دوغ اومد نون در انواع و اقسام اومد ماست اومد الويه اومد سالاد

    فصل و شيرازي اومد کره و پون و انير و منگور اومد سبزي اومد و.... اومد

    ما کفمون بريده بود! يعني شانديز بيا برو نايب بخواب بابا

    ..........


    يه نيگا به منو کرديم ديديم اََََََََََََ َ َ َ َ َ َ َ َ =مععععععععععععععععع! چقدر صفر دارن اين قيمتا!

    من گفتم شيشتوق (غذايي عربي شبيه بلغاري) ميخورم ، فرهاد گفت يه

    هفتوقم واسه من بيارين نه خ.ش اون گفت مُجمَل* ؟ مجمله همچين چيزايي

    خلاصه رفتن غذا رو بيارن که دو نفر ديگه اومدن : سوپ اومد.. قهوه عربي با

    ظرف مخصوص* (هموني که عکسش روي سکه ي يه درهمي امارات هستش)

    اومد - چاي اومد و......اومد

    اينجا بود که تيريپ اون دو تا کفترا که ميگفتن تو هم داري به همون چيزي

    که من فکر ميکنم فکر ميکني من به فرهاد گفتم چه قدر پول جيبته؟ گفت

    14500 تومن! گفتم من رو حساب تو اومدم تو خودم 4 تومن

    بيشتر ندارم


    خلاصه آقا گاري سونو صدا کردم گفتم عزيزم ما سرجمع 17.5 داريم سعي

    کن بيشتر نشه بيلمون

    يارو گفت : تا همين الان 40 بيشتر پياده اين!!!

    آقا سرتو درد نيارم :

    Fooooooof دو تا پيشخدمت پرسپوليسيه دوباره ظاهر شدن

    و در عرض يک دقيقه کوکا نرفت

    چون دست خورده بود! پپسي رفت jever رفت آب معدني نستله رو که

    دومين بار بود ميديدم! رفت دلستر و دوغ رفت نون در انواع و اقسام رفت

    ماست رفت الويه رفت سالاد فصل و شيرازي رفت کره و پون و انير و منگور

    رفت سبزي رفت و.... رفت سوپ نرفت.. قهوه عربي با ظرف مخصوص

    (هموني که عکسش پشت سکه ي يه درهمي امارات هستش ) رفت - چاي

    موند و......رفت خ.ش

    ما مونديم و دو دست قاشق چنگال

    خلاصه همچين با قيافه اي شبيه چندش اول شيشتوق رو آوردن انداختن

    جلومون ما هم عين اين سگان درباري اوفتاديم روش و در 2 دقيقه غيبش

    کرديم (ولي چه لذيذ بود )


    در همين اثناها من متوجه شدم فرهاد رفته بيرون! گفتم قال گذاشت

    14 و 500 هم برد ديگه بي شک اين عربا .... زنگ زدم گفتم

    کجايي گفت زنگ زدم به صاحب حساب (به همون شماره اي که از بانک

    گرفته بوديم) گفت امروز صبح از فلان شعبه حواله تلفني شده محاله نيومده

    باشه تو حساب... خلاصه يه ربع بعد که تازه داشتن مجمل رو مياوردن همزمان

    فرهاد وارد شد!! با هشت ميليون ريال معادل هشتصد هزار تومان نقد رو دستش

    ( همه رو از قصد هزاري پونصدي گرفته بود ) اومد سر ميز پولارو

    عين ميز قمار رديف چيد رو ميز و داد زد گارسون!! بيار اون منو رو کارش دارم!

    حالا ملت هيشکي خبر نداره چي شده فقط حافظ نميدونست! همه زدن زير خنده...

    سرتو درد نيارم در عرض يه دقيقه:

    Fooooooof دو تا پيشخدمت پرسپوليسيه سه باره ظاهر شدن

    دست به سينه و در عرض يک دقيقه پپسي اومد

    jever اومد آب معدني نستله رو که سومين بار بود ميديدم! برگشت دلستر و

    دوغ برگشت نون در انواع و اقسام برگشت ماست برگشت الويه برگشت

    سالاد فصل و شيرازي برگشت کره و پون و انير و منگور برگشت سبزي

    برگشت و.... برگشتند! سوپ برگشت.. قهوه عربي با ظرف مخصوص (هموني

    که عکسش به هر حال يه طرف سکه ي يه درهمي امارات هستش!) برگشت -

    از همه مهمتر.... قليان آمد !

    -----------
    راستي اسم غذاهه مجمل نبود! يادم اومد مُشَکَل بود

    ----------
    jever :




    ---------
    * ظرف مخصوص



    --------------

    ماکيتا sb16 اينه

    Last edited by Talabkar; 17-01-2008 at 01:33.

  4. این کاربر از Talabkar بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #1984
    Banned
    تاريخ عضويت
    Oct 2007
    محل سكونت
    Teh
    پست ها
    279

    پيش فرض

    داستان از ديروز صبح شروع شد که داشتم با خودم فکر ميکردم چند وقته يه برف بازي وحشيانه نکردم !!!
    خلاصه با دوستان قرار گذاشتيم بعد از ظهر بريم کوههاي اطراف يه دل سير برف بازي کنيم!!!
    دوستان بنده هم سر ساعت اومدن زنگ خونمون زدن ، منم با لباس رزم اومدم برم دم در که سرو صداي برف بازي و حشي بازي به گوشم خورد !!!
    منم شاکي از اين که بدون من شروع کردن همونجا 2 تا گوله برفي ابکي خرکي اماده کردم و دم در کمين کردم تا سرو صداشون به در ما نزديک شه !!!
    و در لحظه اي که احساس کردم يکيشون قشنگ در تير رس در و باز کردم پريدم بيرون و هر دو گوله برفيو شلال ( پرتاب خرکي !!! ) کردم تو صورتش !!!
    اين بابا هم غافلگير شد و تنها کاري که کرد اين بود که دستاشو گرفت جلو صورتش و پشتشو کرد به من که فرار کنه !!!
    منم که هنوز کامل ارضاء نشده بودم رفتم تو کار کشتي باچوخه ( نوعي کشتي محلي استان خراسان يا مازندران يا هر جاي ديگه اي !!! ) و يقه و پشت کمرشو گرفتم و درختکنش ( فن در کشتي ) کردم اينم با پشت خورد زمين !!!

    حالا سوتي اين داستان کجا بود ؟!!

    سوتيش اين بود که دوستاي ما تو ماشين نشسته بودن و خيلي متمدنانه مارو نگاه ميکردن و اين اکيپي که من باهاشون درگير شدم يه گروه ديگه اي بودن که من تا به حال نديده بودمشون و اونا هم ايضا
    و تازه بعد اين که اين پسر خورد زمين من ميخواستم سرو کلشو بکنم تو برفا خون به مغزم رسيد و دقت کردم (!) ديدم بلــــــــــــــــــــه !!!

    تو عمرم اين همه کلمه اقا شرمندمو و گ ه خوردمو تکرار نکرده بودم !!!
    دوستاي من که داشتن تو ... خودشون دست پا ميزدن !!!
    دوستاي طرفم اول فکر کرده بودن من اين بابا رو ميشناسم بعدش هم که جريان فهميدن به همون حالت دوستاي من در اومدن !!!

    خلاصه رفتيم برف بازيو کرديم اومديم ولي هيچ کس جرات نکرد طرف من بياد تا اخر

  6. #1985
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2005
    محل سكونت
    افلاک
    پست ها
    2,196

    پيش فرض

    والا برای منم همچین اتفاقی افتاده بود ، منتها طرف سیبیل بود....
    احتمالاً منظور دیگه ای داشته
    احتمالا طرف همشهری من بوده...
    (ايشون اهل قزوين هستن!)


  7. #1986
    آخر فروم باز iman_s's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2006
    محل سكونت
    کرجي يال
    پست ها
    3,185

    پيش فرض

    يه رستوران .................. . يه خاطره جالب


    ساعت 1 ظهر يه روز از تابستون امسال بود با يکي از رفيقام بنام فرهاد بيکار بوديم
    این سوتی بود یا فقط خواستی دل ما رو آب بندازی؟

  8. #1987
    حـــــرفـه ای ebicross's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2007
    محل سكونت
    مـشـهـد
    پست ها
    3,508

    پيش فرض

    يه رستوران .................. . يه خاطره جالب
    یکی از بهترینهایی بود که خونده بودم...
    داستان از ديروز صبح شروع شد که داشتم با خودم فکر ميکردم چند وقته يه برف بازي وحشيانه نکردم !!!
    ایول کلی خندیدم.

    __________________________________________________ _______

    همین دیشب ناظم مدرسمون زنگ زد به گوشیم و چون صداش خیلی شبیه به یکی از دوستامه من نشناختم و هی میگفت من فلانیم و من میگفتم امیر شناختمت ضایع شدی...
    آخر گفت بابا من فلانیم (همون فامیلش منظورمه) منم گفتم تو غلط کردی فلانی باشی الاغ بیشعور و خلاصه یکسری فحش از اونهایی که رفقای صمیمی بهم میدن بهش دادم.

    آخر سر این بدبخت قطع کرد و به گوشی بابام زنگ زد، منم طبیعی کردم گفتم بگو خونه نیست. اونم هنوز فعلا زنگ نزده تا ببینم چه خاکی میتونم تو سرم کنم.

  9. #1988
    آخر فروم باز yoosef_st's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    4,419

    پيش فرض

    فکر کنم از مدرسه اخراج شی!!

  10. #1989
    اگه نباشه جاش خالی می مونه moein_drj's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    Where The Streets Have No Name
    پست ها
    338

    پيش فرض

    يه رستوران .................. . يه خاطره جالب
    بسی جالب بود....و هیجان انگیزناک.

    ----------------------------

    امروز من هم یه سوتی دادم خیلی خفن نیست ولی تازست....

    این معلم شیمی ما پدرش پریروز فوت کرده بود.
    تصمیم گرفتیم با یکی از معلما بریم مسجد فاتحه....

    4 نفر شدیم با معلم ادبیاتمون سوار ماشینش شدیم رفتیم مسجد.

    اونجا واسه کفشا پلاستیک گذاشته بودن. که ببریدش داخل. ما هم کفشا رو گذاشتیم تو پلاستیک زدیم زیر بغلمون رفتیم تو.....

    داخل مسجد که نشستیم واسمون میوه آوردن.از قضا میوه رو توی یه ظرف یه بار مصرف گذاشته بودن که روش هم یه پلاستیک کشیده بودن.......( ما فقط چای خوردیم)

    یه ذره که نشستیم. بچه ها پاشدن که برن. منم سریع پا شدم که از غافله عقب نمونم.

    رفتیم با همه ی صاحب مجلسا دست دادیم و با معلمون هم روبوسی کردیم و تصلیت گفتیم.
    ولی من حس میکردم که همه منو یه جوری نگاه میکنن. یه ذره هم قیافشون خندون شده.

    اومدیم که کفشامونو بپوشیم. به پلاستیکه نگاه نکردم. همینجوری دستمو کردم تو پلاستیک که کفشامو درآرم.

    همون جا بود که دوستام زدن زیر خنده .... گفتن موز میخوای پات کنی؟!!

    همون جا بود که فهمیدم چه گندی زدم.


    (اشتباهی به جای پلاستیک کفش .پلاستیک میوه ها رو آورده بودم.....)




  11. #1990
    آخر فروم باز yoosef_st's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    4,419

    پيش فرض

    آقا چرااین تاپیک یه صفحه اضافه داره؟ نگاه کنین الان 200 صفحه هست. ولی آخرین صفحه 199 هست.

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •