گزارش قرار ملاقات بچه هاي تهران در روز پنج شنبه 13 مرداد 1384 در پارك لاله تهران
اسامي اعضايي كه در اين قرار شركت كردند، به ترتيب زمان ورود :shock:
patal
Mehdi_Best
kiavash
sourena
aramisn65
AveCina
سياوش علوي
Hamed_P30
Friend
mehdi87
No_Fate_Man
AMIR_110
saghy
Sadjad Sharifian
كوروش معصومي
omid_online
HamidFull
mostafa eshghi
از چند روز پيش همه بچه ها در انتظار اين روز، لحظه شماري مي كردند. همه مشتاق بودند كه دوستانشون در انجمن كه بارها با هم صحبت و بحث كرده و لحظات تلخ و شيرين زيادي رو طي كرده بودند را ببينند.
قرار بود من و پاتال و سورنا سر ساعت 15:45 و قبل از اينكه بقيه بچه ها بيايند در محل حضور پيدا كرده و از نظر سوق الجيشي!!!منطقه رو زير نظر بگيريم و شناسايي كنيم!
اما متاسفانه چون من از محل كارم قرار بود برم، هر كاري كردم نتونستم سر اون ساعت برسم و ساعت 16 رسيدم.
وقتي رسيدم ديدم پاتال جان اونجاست كه البته رفته بود زير سايه!!
تا همديگر رو ديديم شروع به ماچ و بوسه كرديم و كياوش جان هم كه اونجاها بود اما رو نكرده بود اومد جلو. چون 2 زاريش افتاد كه ما بچه هاي پي سي ورلد هستيم.
سورنا و اوسينا و آراميس و يكي ديگه از بچه ها (كه الان يادم نيست متاسفانه) هم دقايقي بعد پيداشون شد. البته اشتباهي يك حوض ديگه كه يه كم دورتر بود رو پيدا كرده بودند. در حالي كه ما گفته بوديم همون حوضي كه مسجمه ابوريحان بيروني توش هست.
خلاصه يواش يواش بچه ها جمع شدند. هر كسي رد مي شد و ما احتمال مي داديم كه جزو بچه هاي ما باشند بلند مي گفتيم پي سي ورلد!!! كه متوجه بشن ما هستيم.
كه بعضي اوقات تيرمون به سنگ مي خورد!
avecina بعد از دقايقي كه پيش ما بود گفت كه بايد بره اما دوباره بر مي گرده. اما اگه شما ايشون رو ديديد، ما هم دوباره ايشون رو ديديم!!!!
حواسمون نبود حداقل ازش عكس بيندازيم. به خاطر همين در عكسها نيست.
در اين دقايق بود كه ناگهان ديديم يك آقاي خوش تيپ و باكلاس كه تيپش به مامورها هم مي خورد اومد جلو و گفت اينجا چه خبره!
من هم در كمال خونسردي گفتم خبري نيست. بر و بچ با هم دوست هستند و اينجا جمع شدند كه همديگر رو ببيننند.
گفت مي تونم اينجا باشم؟ من هم گفتم بفرماييد اشكالي نداره!
چند دقيقه كه گذشت پاتال جان به من گفت كه اين بنده خدا رو دو دره كن بره. ماموري چيزي نباشه. گفتم صبر كن الان درستش مي كنم
اومدم پيش همون طرف!!!!و گفتم ببخشيد اگه مي خواهيد اينجا بمونيد بايد عضو سايت ما هم بشويد! گفت اگه نخوام بشم نمي تونم بايستم؟ گفتم نه اشكالي نداره. هر طور راحتيد!
بعد گفتم حالا راستش رو بگو آيديت چيه!
چون حدس مي زدم كه از بچه هاي خودمون باشه
خلاصه يه خورده كلاس گذاشت!و در آخر گفت كه ساقي هست! ساقي هم كه معرف حضورتون هست. مدير انجمن سخت افزار
جالب اينجاست كه ايشون رنج سفر ازقم به تهران رو تحمل كرده بودند كه در جمع صميمي ما حضور پيدا كنند.
بعد از اينكه دقايق مديدي رو در زير آفتاب گذرونديم، تصميم گرفتيم بريم زير سايه درختان پارك. آخه اين همه درخت و سايه در پارك هست، ما قرارمون رو زير آفتاب و بدون سايبان گذاشته بوديم.
ابتدا چند عكس گرفتيم و بعد دور هم نشستيم و گرم صحبت شديم.
2 نكته جالب براتون بگم
يكي مهدي 87 بود كه خداوكيلي آخرشه!!!
يعني يك پسر باحاله توپ كه خيلي از دستش خنديديم. از كارهايي كه مي كرد. هر كي رو مي ديديم الكي مي گفتيم مهدي برو ببين بچه هاي ما نيستند؟ مهدي هم بدون كوچكترين رودربايستي مي رفت و يه خورده سر و كله مي زد و بر مي گشت!
نكته ديگه هم حضور friend بود كه همون اول كه گفت من friend هستم من بهش گفتم واي خداي پستهاي بيهوده!!!! بعد ديگه بچه ها تا آخر اون روز ول نمي كردند و هر چيزي مي شد يه تيكه هم به friend مي گفتن به خاطر پستهاش! البته اين نكته رو بگم كه هر شوخي اي كه بين بچه ها رد و بدل مي شد با احترام و با لحني كاملا صميمي بود و هيچكس دلخور نمي شد.
در هنگامي كه عكس مي انداختيم موبايل سورنا زنگ خورد و متوجه شديم كه امين جان و مسعود عزيز از تبريز پشت خط هستند. من و سورنا و پاتال با بچه هاي تبريز صحبت كرديم و بعد هم خداحافظي كرديم.
ساسر جان هم نيومده بود اما گفته بود كه مي آم. 2 بار زنگ زدم به مغازه اش و در آخر مجبور شد كه هر چه زودتر بياد. چون مي دونست كه اگه نياد ما مي ريم اونجا!
سورنا و آراميس چون بايد مي رفتند جايي ، زودتر رفتند. اما بقيه بچه ها تا آخر بودند.
جمع ما طوري صميمي شده بود كه هر كسي مي ديد فكر مي كرد كه سالهاست با هم دوست هستيم و محال بود كسي باور كنه كه ما براي اولين باره كه همديگر رو مي بينيم.
راستي! سياوش علوي هم با بچه هايش آمده بود. 2 تا پسر كوچولوي ناز كه پيش ما هم چند دقيقه آمدند.
بعد ساقي جان زحمت كشيده و بچه ها را به صرف بستني (از اين قيفي درازها!![]()
) مهمون كرد. آب معدني هم صرف شد! :shock:
2 بسته شكلات هم بين بچه ها توزيع شد و مابقيش رو مهدي 87 دستش گرفته بود و هر حرفي كه مي خواست از كسي بدونه با شكلات تطميعش مي كرد!!!
به غير از مديران سايت، چند تا از بچه ها بودند كه حضور نداشتند و اكثرا سراغشون رو مي گرفتند. مثل مافيا - spy - آرش - نستا - ميلاد يا همون كوسه!!!!و يكي دو تا ديگه كه الان حضور ذهن ندارم.
soso و سيناگود هم قرار بود به جمع ما بپيوندند اما تا ساعت حدود 8:30 كه جمع ما برقرار بود نيامدند كه گويا مشكلي پيش اومده بوده براشون كه نتونسته بودند حضور پيدا كنند.
يك بار هم ماموران نيروي انتظامي پرسيدند كه چرا جمع شديم كه من براشون توضيح دادم و مشكلي پيش نيومد.
كلا خيلي خوش گذشت. ما بستني خورديم. آب معدني خورديم. شكلات خورديم. بادكنك هوا كرديم.