بشمار يك …!
بشمار دو …!
از چار سوي احتياط
خم شدهام در خويش
و اين شب پهلو گرفته را غلط ميگيرم.
چندم شخصهاي اوليه
كفش به پا كردهاند
و روي قيمت چشمان بي مؤلّف
چانه ميزنند.
كلاق ـ يك غلط
زندّگي تشديد ندارد ـ نيم غلط
همسر را هم كه جدا نوشتهاي!
دير به تماشا مبعوث شدم
و سرم درد ميكند از افعال ماضي.
درست روي خط زلزله
روايت ميشوم
كمي جهانت را بچرخان
روي همين موج
گوارا تر حوّا ميشوي …
بشمار سه …!
مرا خودكار قرمز ضربدر زد
و خيلي وقت است
پاي حضرت مُرده شور را
در كفشهايم قايم كردهام