ممکنه من اونو خوب ندونم
ولي اينو خوب ميدونم
ولي اينو خوب ميدونم که يک حقيقته
من متبرک شدم
چون مورد عشق تو واقع شده بودم
ممکنه من اونو خوب ندونم
ولي اينو خوب ميدونم
ولي اينو خوب ميدونم که يک حقيقته
من متبرک شدم
چون مورد عشق تو واقع شده بودم
مرغ خونين ترانه را مانم
صيد بي آب و دانه را مانم
آتشينم وليك بي اثرم
ناله عاشقانه را مانم
نه سرانجامي و نه آرامي
مرغ بي آشيانه را مانم
هدف تير فتنه ام همه عمر
پاي بر جا نشانه را مانم
با كسم در زمانه الفت نيست
كه نه اهل زمانه را مانم
خاكساري بلند قدرم كرد
خاك آن آستانه را مانم
بگذرم زين كبود خيمه رهي
تير آه شبانه را مانم
بزار ملت بنویسن. ما که بخیل نیستیم![]()
ممکنه که تو باشی تو اشتباه
عشق با من نداره هیچ ارتباط
و اینه که میشه واسم باعث افتخار
من عشقی ندارم که باش بکنم احتکار
رفتی و باز نمیآیی و من بی تو به جان
جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ
وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی
گرچه مستوجب صد گونه جفایی، بازآ
آيا هنوز عاشقم هستي
آنگاه كه سپيدي بر گيسوانم موج مي زند
آيا هنوز هم به ياد مي آوري
دختر جواني را
كه بردي
چون عروست
در يك روز باراني
در پاييز
زمانه وار اگر مي پسنديم كر و لال
به سنگفرش تو اين خون تازه باد حلال
مجال شكوه ندارم ولي ملالي نيست
كه دوست جان كلام مناست در همه حال
قسم به تو كه دگر پاسخي نخواهم گفت
به واژه ها كه مرا برده اند زير سوال
تو فصل پنجم عمر مني و تقويمم
بشوق توست كه تكرار مي شود هر سال
ترا ز دفتر حافظ گرفته ام يعني
كه تا هميشه ز چشمت نمي نهم اي فال
مرا زدست تو اين جان بر لب آمده نيز
نهايتي ست كه آسان نمي دهم به زوال
نه، من که چیزی یادم نمیاد![]()
زنهار که باشد بر من این لیاقت
تا توانم دهمت پاسخ عشقت
آن امواج خروشان گیسوانت
غرق گشتن در آن را برمن نیست طاقت
لیلایی تو را همه مجنون کوه و دشت:
بادِ دوندگی و غزالِ رمندگی
در بند خویش بودن معنای عشق نیست
چونانکه زنده بودن ، معنای زندگی
غرقِ عرق ز دست دلِ سرکش خودم
شرمندگی است پیش تو اظهار بندگی
حالا بایدم یادت نیاد
چند سال دیگه بازم ازت می پرسم ببینم یادت هست چیزی یا نه![]()
لبانت
به ظرافت شعر
شهواني ترين بوسه ها را به شرمي چنان مبدل مي كند
كه جاندار غار نشين از آن سود مي جويد
تا به صورت انسان درآيد
و گونه هايت
با دو شيار مّورب
كه غرور ترا هدايت مي كنند و
سرنوشت مرا
كه شب را تحمل كرده ام
بي آن كه به انتظار صبح
مسلح بوده باشم،
و بكارتي سر بلند را
از رو سبيخانه هاي داد و ستد
سر به مهر باز آورده م
هرگز كسي اين گونه فجيع به كشتن خود برنخاست
كه من به زندگي نشستم!
اینهم ایثار
من اما در زنان چیزی نمی یابم - گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان، خاموش -
من اما در دل کهسار رویاهای خود، جز انعکاس سرد آهنگ صبور
این علف های بیابانی که میرویند و می پوسند
و می خشکند و می ریزند، با چیز ندارم گوش .
مرا اگر خود نبود این بند، شاید بامدادی همچو یادی دور و لغزان،
می گذشتم از تراز خک سرد پست ...
جرم این است !
جرم این است !
سلام العیکیم every body
عجب شعرهایی به به
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)