ديدي تمام قصه هاي ما اشتباه بود
شش دفتر کنار اتاقم سياه بود
ديگر فريب دست قضا را نمي خورم
گندم به پشت گرمي حوا نمي خورم
فردا کنار خاطره ها بيگانه مي شوم
در پيچ و تاب جاده ها ديوانه مي شوم
ما که هستیم اقا مهدی
شما خوبی ؟
ديدي تمام قصه هاي ما اشتباه بود
شش دفتر کنار اتاقم سياه بود
ديگر فريب دست قضا را نمي خورم
گندم به پشت گرمي حوا نمي خورم
فردا کنار خاطره ها بيگانه مي شوم
در پيچ و تاب جاده ها ديوانه مي شوم
ما که هستیم اقا مهدی
شما خوبی ؟
من شمع رسوا نيستم تا گريه در محفل كنم
اول كنم انديشه اي تا برگزينم پيشه اي
ممنون ما زير سايه شما هستيم
يك شب اگرم بود سري بر سر بالين
در آينه ي روشن رويا تو نبودي
چون دور جوانيت گذشت آمدي از در
اي واي تو بودي برم اما تو نبودي
اختیار دارید
مرو راهي كه پايت را ببندند
مكن كاري كه هوشياران بخندند
دست از دلم بردار که خونبار است
تو نیز بخند که روزگارم خنده دار است
آخر من ندیدم بر خودم آنچنان فعلی
نمیدانم چرا کارم بر عام خنده دار است
تو را گم کرده ام امروز
وحالا لحظه های من گرفتار سکوتی
سرد و سنگینند...
تا دیروز به عشقت می درخشیدند
ولی حالا نمی دانی چه غمگینند
چراغ روشن شب بود
برایم چشمهای تو
نمی دانم چه خواهد شد
پر از دلشوره ام
بی تاب و دلگیرم کجا ماندی که من بی تو
هزاران بار درهر لحظه می میرم
مرا ديوانه كن ديوانه كردن عالمي دارد
به مستي عقل را ويرانه كردن عالمي دارد
مریز مروارید اشکانت را
از برای من زیرا
آن دو چشمی را که روزی
داشت از برای عشق تو نوری
حال بی نور و بی فروغ است
دل پاره پاره ام مست
اما غمگین زین غم
اما چاره ای نیست
آن که غمم داده بگو کیست
جز مرگ چاره ای نیست
تا مرهمی شود بر زخم عشقت
ابن نیز را تقدیر بنوشت بر سرنوشتت
کین آخرین بیتهایم
از پس پرده بی فروغ چشم هایم
اشک بی قافیه میریزد
کاش این دردی که بر قلبت میخیزد
نزد من بود پادزهری از برایت
حال باید بروم و تو تنها مانی در سرایت
تنها نه حسرتم غم هجران يار بود
از روزگار سفله دو چندان كشيده ام
دل دیوانه ام خوابید
بیدارش کنید
چشمان اشک زایید
از عقل بیزارش کنید
دیگر بیداری در عقل را نمیخواهم
خواب مستی خواهم من آنگاه بیدارم
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)