تابستون بود. يه بار با ماشين داشتم از دانشگاه برمىگشتم. خيلى هم عجله داشتم. رسيدم يه جا به يه دونه از اين جوبهاى كوچيك سيمانى (حالت مقعر داره) كه پر آب بود. كنار خيابون هم يه مادر و دختر سانتىمانتال داشتن رد مىشدن! من سرعتم بالا بود، اين دو تا رو هم دير ديدم، گفتم نمىصرفه يه دفعه بزنم رو ترمز! به محض اينكه دو چرخ جلوى ماشين افتاد تو جوق، يه موجى از آب و گل تا ارتفاع سر اين مادر و دختر بلند شد و خيس آبشون كرد! وقتى اين جورى شد من سريع شيشه رو دادم بالا كه فحشهاى مادره رو نشنوم و گازشو گرفتم رفتم. تو راه برگشت چند بار ضمن مجسم كردن صحنه و ريسه رفتن، از خداوند طلب عفو كردم!
◙