تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 198 از 233 اولاول ... 98148188194195196197198199200201202208 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,971 به 1,980 از 2330

نام تاپيک: بخشي زيبا از كتابي كه خوانده ام

  1. #1971
    Animation Deliberation Morteza4SN's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2005
    محل سكونت
    Violet Orient
    پست ها
    2,689

    پيش فرض

    - الیوم، مملکت ما از دیار کفر پلیدتر است! دست کم در کفرستان به قاعده‌ای آزادی هست که هر کسی آن طور که خواست، زندگی کند، اما اینجا اجبار است که آن طور که دیگران می‌خواهند، زندگی کنیم! آدم باید آن طور زندگی کند که خدا می‌خواهد، اما اگر نشد، آن طور که خودش می‌خواهد، به ز آن طور است که دیگران می‌خواهند.

    منِ او / رضا امیرخانی
    (فصل هشتِ من، صفحه‌ی 286)


    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  2. 10 کاربر از Morteza4SN بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #1972
    Animation Deliberation Morteza4SN's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2005
    محل سكونت
    Violet Orient
    پست ها
    2,689

    پيش فرض

    در ابتدای زندانی شدنم، چیزی که بر من بسیار ناگوار می‌آمد، این بود که افکاری مانند افکار یک انسان آزاد داشتم.

    مردی که فقط یک روز زندگی کرده باشد می‌تواند بی‌هیچ رنجی، صد سال در زندانی بماند. چون آن‌قدر خاطره خواهد داشت که کسل نشود.

    ﺣﺘﯽ روی ﻧﯿﻤﮑﺖ ﻣﺘﻬﻤﯿﻦ ﻧﯿﺰ ﺟﺎﻟﺐ اﺳﺖ ﮐﻪ اﻧﺴﺎن ﺣﺮف و سخن‌های دﯾﮕﺮان را درﺑﺎره ﺧﻮدش ﮔﻮش کند.

    من گوش می‌دادم و می‌شنیدم که مرا باهوش و زیرک می‌دانند. اما به خوبی نمی‌فهمیدم که صفات یک مرد عادی چگونه می‌تواند در مورد یک مقصر بار خردکننده‌ای به شمار بیاید.

    من نمی‌دانم گناه چیست. آن‌ها فقط به من فهمانده بودند که من مقصرم.


    بیگانه / آلبر کامو / ترجمه‌ی جلال آل احمد، علی اصغر خبره‌زاده / چاپ دوازدهم / انتشارات نگاه


  4. 13 کاربر از Morteza4SN بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #1973
    حـــــرفـه ای malkemid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    4,602

    پيش فرض

    همه تو را می بینند، اما هیچکس نگاهت نمی کند.


    بانوی ببر -- تیا اوبرت

  6. 14 کاربر از malkemid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #1974
    داره خودمونی میشه Farhad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2004
    پست ها
    137

    پيش فرض

    سیاست در گذشته هنر بازداشتن مردم از دخالت در اموری بود که مربوط به آنها میشد
    و بعدها هنر مشاوره با آنها شد درباره ی مسایلی که از آن سر در نمی آورند.

    شب نشینی با آقای تست / پل والری

  8. 5 کاربر از Farhad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #1975
    حـــــرفـه ای V E S T A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Feb 2007
    پست ها
    6,502

    پيش فرض

    نمایـش نامـه باغ آلبــالـو

    نوبسنده: آنتــون پـاولـویـچ چخـوف

    مترجـم: ناهیـد کاشـی چـی


    « گفتـگو بیـن لوپاخیـن و تروفیمـوف »


    تروفیمـوف: پـدر تـو دهاتـی و پـدر مـن داروسـاز اسـت، این موضـوع فرقـی به حـال مـن و تـو نمی کنـد..(لوپاخیـن کیـف پولـش را در مـی آورد)

    صبـر کن صبـر کن .. حتی اگر دویسـت هـزار روبـل هـم بـه مـن بدهـی نمی گیـرم. مـن انسـان آزاده ای هستـم، آنچـه شمـا پـول دارها و بـی پـول هـا آن همـه

    برایش ارزش قائلید برای من هیچ ارزشی ندارد و مانند پری می مانـد که در هوا می چرخد. مـن بـدون شمـاها زنـدگی ام را می گذرانـم. من قـادرم از کنـار شمـا

    بگـذرم. مـن قـوی و مغـرور هستم. انسانیـت بـه سـوی حقیـقتـی والا و بـه سـوی خوشبـختـی مـا فــوق تصـور کـه فقـط در روی زمیـن امـکان پذیـر است پیـش

    می رود و من در صف مقدم آن هستم!

  10. 7 کاربر از V E S T A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #1976
    حـــــرفـه ای malkemid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    4,602

    پيش فرض

    همه با هم برابرند، اما بعضی ها برابر ترند.

    مزرعه حیوانات -- جورج اورول

  12. 10 کاربر از malkemid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #1977
    حـــــرفـه ای malkemid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    4,602

    پيش فرض

    در نهایت همه ما دچار مشکل مشترکی هستیم: همگی فراموش خواهیم شد.

    همه جا پای پول در میان است -- جورج اورول

  14. 11 کاربر از malkemid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #1978
    حـــــرفـه ای malkemid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    4,602

    پيش فرض

    پیری با مرگ عجین است و
    جوانی با عشق. مرگ تنها یک بار به سراغ آدمی می آید٬ اما عشق بارها و بارها.
    خانه خوبرویان خفته-- یاسوناری کاواباتا
    Last edited by malkemid; 30-09-2013 at 19:31.

  16. 7 کاربر از malkemid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #1979
    حـــــرفـه ای malkemid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    4,602

    پيش فرض

    الیزابتا کوچک است و شکننده و شاد، تا چند ماه دیگر پنج سالش تمام می شود. ناگهان مرا نگاه کرد و پرسید:

    - زندگی یعنی چه؟

    جواب احمقانه ای به او دادم:

    - زندگی، لحظه ای است بین تولد و مرگ.

    - مرگ چیه؟

    - مرگ وقتی است که همه چیز تمام می شود.

    - مثل زمستان؟ وقتی که برگهای درختان می ریزند؟ ولی عمر یک درخت با زمستان تمام نمی شود، نه؟ وقتی بهار بیاید درخت دوباره زنده می شود، نه؟

    - ولی برای مردها اینطور نیست. زنها و بچه ها هم همینطور. وقتی کسی مرد، برای همیشه مرده، دیگر دوباره زنده نمی شود.

    - این که نمیشه، این درست نیست.

    تو هنوز نمی دانی. در این دنیا با تلاشها و معجزه ها زندگی انسان رو به مرگی را نجات می دهند ولی باعث مرگ صدها، هزارها و میلیونها موجود زنده و سالم می شوند! می دانی؟ زندگی خیلی بیشتر از لحظه بین تولد و مرگ است.

    زندگی هرچه هست خواستنی است. زندگی یک نوع محکومیت به مرگ است و درست به همین خاطر است که باید آن را طی کنیم، بدون قدمی اشتباه و بدون آنکه یک ثانیه به خواب رویم و بدون آنکه تردید کنیم که اشتباه می کنیم.

    بیا خواهر کوچکم، الیزابتا، تو می خواستی بدانی زندگی یعنی چه؟ زندگی چیزی است که باید خوب پُرش کرد، از وقایع و دیدنیها، از اعمال و افکار و چه بهتر که از اعمال و افکار انسانی پر شود.


    برگرفته از : زندگی، جنگ و دیگر هیچ -- اوریانا فالاچی

  18. 5 کاربر از malkemid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #1980
    حـــــرفـه ای malkemid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    4,602

    پيش فرض

    دوستم باب، در کنارم بود. با هم به ویتنام آمده بودیم و همیشه با هم بودیم. مثل دو یار جدا نشدنی. وقتی موشک به طرف ما پرتاب شد، آن را دیدم ولی چیزی به باب نگفتم. خودم را به زمین انداختم ولی او را خبر نکردم. می دانی! فقط به فکر خودم بودم و در همان حال که فقط به خودم می اندیشیدم، دیدم! دیدم که باب منفجر شد، او مرد...

    اولین بار بود که کشته شدن یک مرد را می دیدم. و آن مرد دوستم باب بود. برایت می گویم، اگر نگویم دیوانه می شوم. حس کردم خیلی خوشحالم، خوشحال بودم که موشک به او خورده و به من اصابت نکرده. اگر همین الان یک موشک به طرف ما بیاید، من باز هم آرزو می کنم که به تو بخورد نه به من. حرفم را باور می کنی؟

    زندگی، جنگ و دیگر هیچ -- اوریانا فالاچی
    Last edited by malkemid; 04-10-2013 at 01:58.

  20. 7 کاربر از malkemid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •