تاب دوری تو را نیست بر قلب سردم
قاب عکس تو نوری است بر دردم
هر شب به یاد لبخندهایت میخندم
از تو دیدار دوباره میخواهم یا مرگم
تاب دوری تو را نیست بر قلب سردم
قاب عکس تو نوری است بر دردم
هر شب به یاد لبخندهایت میخندم
از تو دیدار دوباره میخواهم یا مرگم
من بودم و چشمان تو
نه آتشی و نه گلی
چیزی نمیدانم ازین دیوانگی و عاقلی
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد؟
دزديده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم
ما نطفه عقربكهاييم !
از چه مي ترسيم ؟
از چه مي خوانيم ؟
ما گنديده ثانيه هاييم !
من در چرخش ساعت ها مي چرخم
ذهنم را در فضاي مسموم زندگي سيال مي كنم
رگباري از لحظه ها بر قامت من مي بارد
آهسته آهسته احساسم را مي كاهد
صداي تيك تيك ساعت ها تكراريست
تو آن نوری که با موسی همیگفت
خدایم من خدایم من خدایم
بگفتم شمس تبریزی کیی گفت
شمایم من شمایم من شمایم
مرو راهي كه پايت را ببندند
مكن كاري كه هوشياران بخندند
مرغ دل هوای پر زدن دارد
آسمان بر دلم باران میکارد
زمین زیر پاهایم میرقصد عاشقانه
غم همچو اشک بر کویرم میبارد
دل كه رنجيد از كسي خرسند كردن مشكل است
شيشه بشكسته را پيوند كردن مشكل است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)