من در آئينه رخ خود ديدم
و به تو حق دادم
آه مي بينم ، مي بينم
تو به اندازه تنهايي من خوشبختي
من به اندازه زيبايي تو غمگينم
--------
سلام
ایول جلال جان
شهرام ناظری
به به
حیرانی هم بذاری خوبه...
من در آئينه رخ خود ديدم
و به تو حق دادم
آه مي بينم ، مي بينم
تو به اندازه تنهايي من خوشبختي
من به اندازه زيبايي تو غمگينم
--------
سلام
ایول جلال جان
شهرام ناظری
به به
حیرانی هم بذاری خوبه...
مشو غمگین از زیبایی ریزش اشک من
شادی کن در فراق درک عشقم
که ریزش اشکم نمیرسد به گرد زیبایی چشمت
همین کافی است از تو و بر من است رحمت
من به گريه التماس میکنم
يا گريه به من؟
و تو انگار کن از آغاز بودهای
مثل خدا
و مرا آفريدهای
مثل نگاهت
يا خندههات ...
سلام مژگان خانوم.
چشم اگه پیدا شد حتما
تا توانی دلی بدست آور
که دل شکستن هنر نمی باشد
در هوای عاشقان پر می کشد با بی قراری
آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را می گشاید
آن که در دستش کلید شهر پر آیینه دار
دل ندارم من تا دست کس دهم
فردی قبل تو آمد و آنرا را ربود
حال ندانم دگر با که هم نفس شوم
کاش آن دل هم بر وجود من نبود
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد
که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
ستاره ها لحظه ها رو با تنهايي رنگ مي زنن
به بخت هر ستاره اي ، آدمكا چنگ مي زنن
عمري به عشق پر زدن قفس رو آسون مي كنن
پشت سكوت پنجره چه بغضي بارون مي كنن !
نشاط انگيز و ماتم زايي اي عشق
عجب رسواگر و رسوايي اي عشق
اگر چنگ تو با جاني ستيزد
چنان افتد كه هرگز بر نخيزد
دوش بيماري چشم تو ببرد از دستم
ليكن از لطف بست صورت جان مي بستم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)