يا بده جامي و از ساغر بنوشانم دمي
يا فدايم كن به چشمت تا دم صبح ازل
يا بده جامي و از ساغر بنوشانم دمي
يا فدايم كن به چشمت تا دم صبح ازل
لنگ لنگان قدمی بر میداشت
هر قدم دانه شکری میکاشت
تندستان را نباشد درد خویش
جز به هم دردی نگویم درد خویش
شراب نوش كن و جام زر به حافظ ده
كه پادشه به كرم جرم صوفيان بخشيد
دلا ديدي كه خورشيد ازشب سرد
چو آتش سر ز خاكستر بر آورد
دهید شیشه صهبای سالخورده به دستم
کنون که شیشه ی تقوای چند ساله شکستم
کتاب و خرقه و سجاده، رهن باده نمودم
به تار چنگ زدم چنگ و، تار سبحه گسستم
فتاده لرزه بر اندام من، زجلوه ی ساقی
خدا نکرده مبادا فتد پیاله زدستم
منم اون همسايه ديوار به ديوار
منم اون مرغك عشقت روي ديوار
*رفتم
رفتم رفتم
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
از عشق تو جاودان ماند ترانه من با ياد تو زنده ام عشقت بهانه من
پيدا شو چو ماه نو يک شب به خانه من
تا ريزد گل از رخت در آشيانه من
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
آهم را مي شنيدي به حال زارم مي رسيدي
نازت را مي خريدم تو ناز من را مي کشيدي
به خدا که تو از نظرم نروي چو روم ز برت ز برم نروي
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
اگر مراد ما برآيد چه شود؟ شب فراق ما سر آيد چه شود ؟
به خدا کس ز حال من خبر نشد که به جز غم نصيبم از سفر نشد
نروي يک نفس ز پيش چشم من که به چشمم به جز تو جلوه گر نشد
رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هر کجا هستم
رفتم رفتم رفتم رفتم
Last edited by mohammad99; 02-12-2007 at 21:51.
پیام بازرگانی
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست من خانه بدوشم
این خاک فریباست ولی خاک وطن نیست من با که بجوشم
همسایه زبان من سرگشته نداند من با که بگویم
هر در که زنم تا لب خود باز گشایم گویند که تو اهل کجائی
Last edited by mohammad99; 02-12-2007 at 21:52. دليل: سوتی دادم دیگه
مرگ پايان كبوتر نيست
مرگ وارونه ي يك زنجره نيست
مرگ در ذهن اقاقي جاري است
مرگ در آب و هواي خوش انديشه نشيمن دارد
مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن مي گويد .
مرگ با خوشه ي انگور مي آيد به دهان
مرگ در حنجره ي سرخ ـ گلو مي خواند
مرگ مسئول قشنگي پر شاپرك است .
مرگ گاهي ريحان مي چيند
مرگ گاهي ودكا مي نوشد
گاه در سايه نشسته است به ما مي نگرد
و همه مي دانيم
ريه هاي لذت ، پراكسيژن مرگ است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)