در انتظار لبخندت ...
چشمان خيس و مضطربم
تكيه بر تخته سنگي
آنقدر تماشايت كردم تا به خواب رفتي
و او،
لبخندي بر لبانش
تكيه بر نسيم ...
و در آنجا،
ستاره اي چشمك زنان
ستاره اي كه قلبش را بخشيده است.
در انتظار لبخندت ...
چشمان خيس و مضطربم
تكيه بر تخته سنگي
آنقدر تماشايت كردم تا به خواب رفتي
و او،
لبخندي بر لبانش
تكيه بر نسيم ...
و در آنجا،
ستاره اي چشمك زنان
ستاره اي كه قلبش را بخشيده است.
تا ره غفلت سپرد پاي تو
دام بود جاي تو اي واي تو
وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند.
وقتی که چشم های کودکانه ی عشق مرا
با دستمال تیره ی قانون می بستند
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
فواره های خون به بیرون می پاشید
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود ، هیچ چپیز بجز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم ، باید، باید ، باید.
یک پنجره برای من کافیست
یک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت...
تن ادمي شريف است به جان آدميت
نه همين لباس زيباست نشان آدميت
دوستان بسیار بسیار زیبا و لطیف مینویسید.
بسیار بسیار سپاس .
![]()
تو دیوونه رفتی یه شب بی نشونه
تو خواستی که قلبم پریشون بمونه
واست گریه ی من
دیگه بی امونه
دل از درده عشقت یه دریای خونه
چه روزهای زلالی بود!
همیشه یکی از ما چشم می گذاشت،
تا بی نهایت ِ بوسه می شمرد
و دیگری
در حول و حوش ِ شهامت ِ سایه ها پنهان می شد!
ساده ساده پیدایم می کردی! پونه پنهان نشین من!
پس چرا در سکوت این مغازه پیدایم نمی کنی؟
بیا و سرزده برگرد!
بگو: «-سک سک! مسافر ساده سرودنها!»
اگر دلت بخواهد
با هر ترانه به گریه ات می اندازم
تو شمعدانی های لیوانت را سیراب کن
اما من دلم برای کاکتوس های خودم می سوزد
اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان و لرزان،
دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین
زمین و آسمان را
واژگون ،مستانه می کردم
عجب صبری خدا دارد!
ديوانه چون طغيان كند زنجير و زندان بشكند
از زلف ليلي حلقه اي در گردن مجنون كنيد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)