نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ کوه طور تویی خسته به منقار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ کوه طور تویی خسته به منقار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
از شهر تو من رفته ام
کوله بارم را بسته ام
بی فکر فردا، با خود و تنها
عابر این شب ها منم
بی فکر فردا، با خود و تنها
عابر این شب ها منم
شب خوش
مرو راهي كه پايت را ببندند
مكن كاري كه هوشياران بخندند
دلا تا کی در این زندان فریب این و ان بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم -*- وقت پرپر شدنش سوز و نوايي نکنيم
پر پروانه شکستن هنر انسان نيست -*- گر شکستيم ز غفلت ، من و مايي نکنيم
يادمان باشد سر سجاده عشق -*- جز براي دل محبوب دعايي نکنيم
يادمان باشيد اگر خاطرمان تنها ماند -*- طلب عشق ز هر بي سرو پايي نکنيم
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بیغشم
گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو
آن گه بگویمت که دو پیمانه درکشم
من آدم بهشتیم اما در این سفر
حالی اسیر عشق جوانان مه وشم
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
استادهام چو شمع مترسان ز آتشم
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری مفلسم ایرا مشوشم
از بس که چشم مست در این شهر دیدهام
حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم
شهریست پر کرشمه حوران ز شش جهت
چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم
بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست
گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم
حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست
آیینهای ندارم از آن آه میکشم
مثـل گلدوزی یک دختر عاشق
- که دل انگـیزترین گلها را
روی روبالشیِ عـاشق خود می دوزد .
با تو بودن خـوبست
تو چـراغی ، من شب
که به نور تو کتابِ دلِ تو
و کتابِ دلِ خود را که خطوط تن تست
خوش خوشک می خوانم
تو درختی ، من آب
من کنار تو آواز بهاران را ، می خندم و می خوانم
می گریم و می خوانم .
با تو بودن خـوبست
تو قـشنگی
مثل تو ، مثل خـودت
مثل وقتی که سخـن می گوئی
مثل هر وقت که برمی گردی از کوچـه به خـانه
مثل تصویر درخـتی در آب
روی کاشانه ، در چشمان منتظـرم می روئی .
آن خطاط سه گونه خط نوشتی:
يکي او خـــوانـــــدی لاغـــيــــر
يکي را هم او خواندي هم غير
يکي نه او خوانــدي نه غـــيـــر او
آن خط سوم منم
من اما
برای تو
کلمه کم میآورم
بانوی من!
شعر بلد نيستم
وقتی آمدی
با چشمهام میگویم
------
امضا در امضا![]()
من اما
برای تو
کلمه کم میآورم
بانوی من!
شعر بلد نيستم
وقتی آمدی
با چشمهام میگویم
امضا در امضا در امضا![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)