همسر پرهیز نگردد طمع
با هنر انباز مکن عار را
ای که شدی تاجر بازار وقت
بنگر و بشناس خریدار را
همسر پرهیز نگردد طمع
با هنر انباز مکن عار را
ای که شدی تاجر بازار وقت
بنگر و بشناس خریدار را
ای عشق مدد کن که با سامان برسیم
چون مزرعه تشنه با باران برسیم
یا من برسم به یار یا یار به من
یا
هر دو بمیریم و به پایان برسیم
مجروح ز رنج زندگی رست
از قلب بریده گشت شریان
آن بال و پر لطیف بشکست
وان سینهی خرد خست پیکان
نه سایه دارم و نه بر بیفکنندام سزاست
وگرنه بر درخت تر کسی تبر نمی زنده
دل عالمي بسوزي چو عذار بر فروزي
تو ازاين چه سود داري كه نمي كني مدارا
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهي
به پيام آشنايان بنوازد آشنا را
لب تو لطف و صفا داد به خنديدن گل
ديدن روي خوش تر بود از ديدن گل
عسل بانو جان با "الف" بايد مي گفتين.
لبش می بوسم و در می کشم می
به آب زندگانی برده ام پی
-----------------------------------------
امیدوارم درست نوشته باشم!!!!
با سلام
يكي يه پرسش بي پاسخم جواب دهد
يكي پيام مرا
ازين قلمرو ظلمت به آفتاب دهد
كه در زمين كه اسير سياهكاريهاست
و قلب ها دگر از آشتي گريزان است
هنوز رهگذري خسته را تواند ديد
كه با هزار اميد
چراغ در كف
در جستجوي انسان است
مسخ از (مجموعه از خاموشی) فریدون مشیری
Last edited by FX64 Dual Core; 04-07-2006 at 00:55. دليل: نقل منبع
تو را میجویم و هرگز نمی یابم.....تو آن عشقی که افسون میکنی در دم......بهار از شاخه هم دیگر نمی روید...درخت خشک عسقم سبز نمی جوید....
با "د" بسازید
هم اکنون 5 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 5 مهمان)