مرا چو مرغ پر بسته نبین
چرا که نیگردم دل غمین
از اینکه نکردندم اعتنا
مرغ دلم نگردد بند زمین
مرا چو مرغ پر بسته نبین
چرا که نیگردم دل غمین
از اینکه نکردندم اعتنا
مرغ دلم نگردد بند زمین
نخندید زان گریه ی زار زار
نیاویخت از گوش آن گوشوار
Last edited by hiworld; 30-11-2007 at 14:36.
کرد مرا از روزگارم سیر
تنهایی ام مرا کرد پیر
تنهایی را نخواهم دگر
که کردست مرا خون جگر
رفتم ز پي ات درهمه دنيا تو نبودي
از شهر گرفتم ره صحرا تو نبودي
دنبال تو گشتم چه بسا باغ جهان را
گل بود ولي در بر گل ها تو نبودي
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد؟
دلي دارم شكسته
به دست غم نشسته
كسي دستم نمي گيرد
منم تنهاي خسته
كسي دستم نمي گيرد
منم تنهاي خسته
گل مولا گل مولا گل مولا گل مولا
آن داغ ننگ خورده که میخندید
بر طعنه های بیهده،من بودم
گفتم: که بانگ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که "زن" بودم
چشمان بیگناه تو چون لغزد
بر این کتاب درهم بی آغاز
عصیان ریشه دار زمانها را
بینی شگفته در دل هر آواز
...
زبان بند آمده است زین بی کسی ها
مرا یاری نما تا از خودم بی خود شوم
زمان عمر من رو به پایان اسـت اکـنون
مرا با یک غزل رها کن از دلواپسی ها
آسمان همچو صفحه دل من
روشن از جلوه های مهتاب است
امشب از خواب خوش گزیزانم
که خیال تو خوشتر از خواب است
خیره بر سایه های وحشی بید
می خزم در سکوت بستر خویش
تن صدها ترانه می رقصد
در بلور ظریف آوایم
لذتی ناشناس و رویا رنگ
می دود همچو خون به رگ هایم
من غزل خوان تو شدم
حال بی خود از خودم
کاش عاشقت میبودم
تا حال خوشت میگشتم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)