يا مريم مقدس! از اين تهمت بزرگ
امشب به چشم مشرقيات ميبرم پناه
اين بار نيم شب به سراغ دلم بيا
پنهان ز چشمهاي خطابين سر به راه!
يا مريم مقدس! از اين تهمت بزرگ
امشب به چشم مشرقيات ميبرم پناه
اين بار نيم شب به سراغ دلم بيا
پنهان ز چشمهاي خطابين سر به راه!
هر کسی هم نفسم شد
دست آخر قفسم شد
اون که عاشقانه خندید
خنده های من و دزدید
پشت پلک مهربونی
خواب یک توطئه می دید
Oh Yea
طاقت من طاقت دل
طاقت سنگ است
دل ترانه تنگ است
Oh
غزل پریده رنگ است
رفتی و بغض کرد بدون تو شهر چشم
بی تو غروب می کند از دیده ام بهار
تا آن زمان که بگذری از کوچه دلم
ما غرق حسرتیم و هیاهو و انتظار
روبرويم،
کف دستي است بي خط.
اين جاده ها که جمع مي شوند در يک گره
گره اي در خود.
دستانت در دست من بود اما
دلت در جايي ديگر
نگاهت مهربان اما سرد
آخرين لبخندت چيزي به من گفت
گفت كه ديگر جايي ندارم در قلبت
شنیدم که چون قـوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فـریبا بـمیرد
شب مرگ ، تنها ، نشیند به موجی
رود گـوشه ای دور و تـنها بـمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی برآنند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد ، آنجا بمیرد
شب مرگ ، از بیم ، آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قوئی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی ! آغوش واکن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد.
دیر وقتیست که من دست به دامان خدایم***** شاید که شود جان به فدای تو نمایم
بــیـمــار شــدم مـــن ز فــــراق رخ مــاهـت***** من منتظرم تــا کـه دهی یار شفایم
هـر جــا قـدمی رنـجه کنـی پـای نـهی تــو ***** پیشانی خود بــر کف پای تـو بسایم
هــر گــه قـدمی کــج بـه مسیـری بنهــادم ***** همواره تو بودی کـه شدی راهنمایم
ای بس ز تـو نیکی و ز مـن یک سر نـاساز ***** اینقدر عنایت بـه خدا نیست سزایم
یـک بــوسه مــرا بـس ز لبــان شکــریــنـت ***** بـا بوسه شیرین تو من بـال گشایم
بـــا سوختــنـــم در ره تـــو داد کــشــیــدم ***** شایدبرسد برهمه کس سوزصدایم
می روی اما دلم در موی تو جا مانده است
می روی لیلا ، ببـین مجنون چه تنها مانده است
می روی انگار از اول دِلت با ما نبود
می روی یک ثانیه گویی ز دنیا مانده است
تقويم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهاي سبِِِِزِِِ سرآغاز سال کو؟
رفتيم و پرسش دل ما بي جواب ماند
حال سؤال و حوصله قيل و قال کو
با تو شب ارغوانی می گذرد
و مـاه
در عـسل
بـاران در چـشم های تـو است
و سبـزه
در بـاران
سبـز تـر است
می آیی
و در بـرابـر تـو
سرو
کـوتاه می آیـد.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)