و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
ز زير زلف دوتا چون گذر کنی بنگر
سلام به همگی
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
ز زير زلف دوتا چون گذر کنی بنگر
سلام به همگی
ره دل زد زمانه این دزدی
همچو دزدیدن ثیاب نبود
دیگر بنای هیچ پلی بر خیال نیست
کوته شده ست فاصلهء دست و آرزو
حتی نجیب بودن و ماندن ، محال نیست
بیدار راستین شده خواب فسانه ها
مرغ سعادتی که در افسانه می پرید
هر سو زند صلا
کای هر کئی ! بیا
زنبیل خویش پر کن ، از آنچت آرزوست
و همچنین شنیده ام آنجا
جنون در امتداد کوچه عشق
مرا تا آسمانها با خودش برد
و تو در آخرین بن بست این راه
مرا دیوانه نامیدی و رفتی
یارب این صید فکن کیست که نخجیرش را
خون دل میشد و دل با خبر از تیر نبود
نازم آن شست کمانکش که به جز پیکانش
خواهشی در دل خون گشتهی نخجیر نبود
با غمش گر نکنم صبر، فروغی چه کنم
که جز این قسمتم از عالم تقدیر نبود
Last edited by sise; 28-11-2007 at 19:36.
تندستان را نباشد درد خویش
جز به هم دردی نگویم درد خویش
در آغاز کلمه بود و کل زنان رها در زن
در تکانه های صدا
در بلرزان سينه ها
در تناناناتنم
در تنم
در تن
در زن
در بزن
در بزن بگو اهل اهوازی
بگو طعم باروت تو صدات پيچيده
بگو دلهره داری
بگو چشمات ترسيدن
بگو دختره سرماشه
همون بهتر که ساکت باشه این دل
جدا از این ضوابط باشه این دل
از این بد تر نشه رسوایی ما
که تنها تر نشه تنهایی ما
که کاره ما گذشته از شکایت
هنوز هم بایبندیم در رفاقت
میریزه تو خودش دل غصه هاشو
آخه هیچ کس نمیخواد قصه ها شو
سلام
ولی یادم نخواهد رفت که یاد تو هنوز اینجاست ......میان سایه روشن ها دل شیدای من تنهاست
تو كز محنت ديگران بي غمي
نشايد كه نامت نهند آدمي
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)