آنانکه حسین را خدا میپنداشتند
کفرش به کنار عجب خدایی داشتند
آنانکه حسین را خدا میپنداشتند
کفرش به کنار عجب خدایی داشتند
در چمن تو می چرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو می پرد باز سپید کهکشان
هر چه به گرد خویشتن می نگرم درین چمن
اینه ی ضمیر من جز تو نمی دهد نشان
نگوبامن حكايت گل وسبزه ديروز
نگوبامن شكايت دل ازقصه امروز
زبور عشق نوازی نه کار هر مرغیست
بیا و نوگل این بلبل غزلخوان باش
طریق خدمت و آیین بندگی کردن
خدای را که رها کن به ما و سلطان باش
*-*عاقبت یک روز مغرب محومشرق می شود
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود
شرط می بندم که فردایی – نه خیلی دیرودور-
مهربانی، حاکم کل مناطق می شود
هم، زمان سهمیه دلهای دل تنگ وصبور،
هم، زمین ارثیه جانهای لایق می شود
دست در حلقه آن دو تا نتوان كرد تكبه بر عهد تو و باد صبا نتوان كرد
آنچه سعي است من اندر طلبت بنمايم اين قدر هست كه تغيير قضا نتوان كرد
دست در دامان مولا زد در
که علی بگذر و از ما مگذر
قطره قطره پاک خواهد شد
همنشینِ خاک خواهد شد
روزگاری در همه محفل ها
برایش سینه ها چاک خواهد شد
هر کس یادی از او بشنود
نم نمک مستِ میِ تاک خواهد شد
در همه جای این زمین هم نفسم کسی نبود
زمین دیار غربت است از این دیار خسته ام
من تمام دنیا را
به خاطر او به فراموشی سپردم
به خاطر آن لحظات جاودان در یاد
اما امروز
تهی دست و بی کس تنها پرسه می زنم
همچون بیگانه ایی در جمع آشناییان
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)