ناودان چشم رنجوران عشق
گر فرو ریزند خون آید به جوی
گر بداغت میکند فرمان ببر
ور بدردت میکشد درمان مجوی.
ناودان چشم رنجوران عشق
گر فرو ریزند خون آید به جوی
گر بداغت میکند فرمان ببر
ور بدردت میکشد درمان مجوی.
يكشب لبان تشنه من با شوق
در آتش لبان تو ميسوزد
چشمان من اميد نگاهش را
بر گردش نگاه تو ميدوزد
در سفر شد سرنوشتم مثل یک موج
در شبی سرد گریه کردم تا شقایق
مونده تنها دست سرد مرد عاشق
قطره های ستاره ها در تاریکی درونم درخشید
میان ما , سر گردانی بیابان هاست .
بی چراغی شب ها , بستر خاکی غربت ها , فراموشی آتش ها
میان ما هزار و یک شب جستجو هاست ...
تو می باری چون گل باران
به جان نیلوفر مرداب
سیاه شب لاله افشان شد
کویر تشنه گلستان شد
دود گر بالا نشيند كسر شان شعله نيست
جاي چشم ابرو نگيرد گر چه او بالاتر است
تو نیز از نیاکان بیاموز کار
اگر در سرت شور سر زنگی است
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سالها شد كه منم بر در ميخانه مقيم
من نگویم که به درد دل من گوش کنید
بهتر آن است که این قصه فراموش کنید
عاشقان را بگذارید بنالند همه
مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید
در سخن مخفی شدم مانند بو در برگ گل
هر که خواهد دیدنم گو در سخن بیند مرا
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)