یا هرچه تو می خواهی
من در پی حل این معما
من عاشق و درگیر سرنوشت
من با نگاه ساخته درشعر بی کران
یا هرچه تو می خواهی
من در پی حل این معما
من عاشق و درگیر سرنوشت
من با نگاه ساخته درشعر بی کران
نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
سلام
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشين کوی سربازان و رندانم چو شمع
عجیب نیست که هیزم شکن بیاشوبد
درخت اگر تو باشی دل از تبر ببری
يك بعدازظهر شيرين زمستان، شيرين
براي اين كه نور تنها چيزي بود
كه تغيير نمييافت، نه سپيدهدم بود نه غروب، ناپديد شدند افكارم مثل پروانههاي
بسياري كه ناپديد شدند، پروانههاي كه
در باغهاي سرشار از گل سرخ
زندگي ميكنند آنجا، خارج از دنيا.
مثل پروانههاي بينوا هستند، مثل آن
بيشمار پروانههاي ساده بهار
كه بر روي كرتها پرواز ميكنند زرد و سفيد،
سبك و زيبا رفتند،
چشمان متفكرم را دنبال ميكردند،
هرچه بيشتر اوج ميگرفتند بدون خستگي.
تمام شكلها همزمان پروانه
ميشدند، در اطراف من
ديگر هيچ چيز متوقف نبود، نور مرتعش
دگر دنيايي لبريز كرده بود وادي را
كه من از آن ميگريختم، و فرشتهاي
با صداي جاودانياش آواز ميخواند
و مرا به درگاه تو ميبرد خدا
...
آنچه در مذهب ارباب طريقت نبود
خيره آن ديده كه آبش نبرد گريه ي عشق
تيره آن دل كه در او شمع محبت نبود
دولت از مرغ همايون طلب و سايه ي او
زان كه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود
داد و بی داد کردی ای دل داد مکن
تا صدای کس شنیدی داد مکن
Last edited by boy iran; 27-11-2007 at 12:09.
نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
در راه عشق وسوسه ي اهرمن بسي است
پيش آي و گوش دل به پيام سروش كن
برگ نواتبه شد و ساز طرب نماند
اي چنگ ناله بر كش و اي دف خروش كن
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)