تبلیغات :
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




مشاهده نتيجه نظر خواهي: --

راي دهنده
0. شما نمي توانيد در اين راي گيري راي بدهيد
  • --

    0 0%
  • --

    0 0%
صفحه 194 از 469 اولاول ... 94144184190191192193194195196197198204244294 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,931 به 1,940 از 4685

نام تاپيک: ســــــو تــــــــــي بــــــــــازار!

  1. #1931
    حـــــرفـه ای ebicross's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2007
    محل سكونت
    مـشـهـد
    پست ها
    3,508

    پيش فرض

    این هم ادرسه یه فرومه که توش سوتی های جالبی نوشتن
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    دوست خوبم، شما طبق قوانین سایت نباید لینک فرومهای فارسی زبان رو بزاری.
    _____________________________________
    همین دیشب مامانم سرما خورده بود داشت به شدت سرفه میکرد که بابام بهش گفت برات یک لیوان آب جوش بیارم حالت بهتر شه؟
    مامانم به سختی گفت بیار.
    بابام گفت کتری خاموشه صبر کن روشنش کنم... (بنده خدا شوخی نمیکرد)
    منو میگی مردم از خنده...

  2. #1932
    آخر فروم باز M.etallic.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    کره زمین
    پست ها
    3,962

    پيش فرض

    سال سوم دبیرستان همون اکیپ 4 نفره ما که قبلا براتون گفتم. کنار پنجره دفتر ناظم که رو به حیاط بود کلید زنگ آویزون بود. یعنی رو تاقچه پنجره بود ولی از تو حیاط هم دست میرسید بهش. از وقتی که ما این موضوع رو کشف کردیم یکی از ما شده بود مسئول زنگ زدن. همیشه زنگهای آخر رو ما میزدیم و بچه ها حمله میکردن از مدرسه خارج میشدن. ناظم هم فکر میکرد مدیر زده مدیر هم فکر میکرد ناظم زده و خلاصه یه مدتی داستان داشتیم واسه خودمون. تا اینکه یه روز زنگ آخر بود و معلم هم درس نمیداد و چرت میزد. ما هم که حوصله مون سر رفته بود و همش منتظر بودیم زنگ بخوره. من یه ساعت مچی داشتم ولی یادم رفت بود اول پاییز یه ساعت بکشم جلو و چون زیاد هم برام استفاده نداشت فقط محض کلاس بود. یه نگاهی به ساعتم انداختم و به دوستم که داشت رو میزش نقاشی میکشید گفتم برو زنگو بزن بابا ساعت دوازده و نیمه. گفت نه بابا چه زود ما که تازه اومدیم سر کلاس. گفتم برو بزن بینیم بابا الان دیگه خود ناظم میزنه زود باش بابا حوصله مون سر رفت. اون بیچاره هم از معلم اجازه گرفت و رفت بیرون. هنوز یه دقیقه هم نشده بود که یهو صدای زنگ تو مدرسه پیچید. همه بچه ها یه نگاهی به هم دیگه کردن و از جاشون پریدن و به سمت در فرار کردن معلم هم از خدا خواسته سریع کتش رو پوشید. تو حیاط سیل جمعیت داشت به سمت در خروجی میدوید که یهو دیدیم ناظم داره داد میکشه وایسید ولی کی گوشش بدهکار بود همه رفتیم خونه. اما من هرچی دم در وایسادم دوستم نیومد منم بیخیال شدم فکر کردم زودتر رفته. اومدم خونه. فردا رفتم مدرسه بازم خبری ازش نبود. تا اینکه زنگ خورد و داشتیم میرفتیم سر کلاس دیدم تو سالن مدرسه داره تی میکشه

  3. #1933
    آخر فروم باز ramyar.v's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    bavaria
    پست ها
    1,023

    پيش فرض

    بچه ها خواهشا داستان های تخیلی و من در اوردی تعریف نکنن
    سوتی های واقعی رو تعریف کنین

  4. #1934
    اگه نباشه جاش خالی می مونه miss_ava7's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    محل سكونت
    Tehran
    پست ها
    366

    پيش فرض

    دوست خوبم، شما طبق قوانین سایت نباید لینک فرومهای فارسی زبان رو بزاری.
    _____________________________________
    همین دیشب مامانم سرما خورده بود داشت به شدت سرفه میکرد که بابام بهش گفت برات یک لیوان آب جوش بیارم حالت بهتر شه؟
    مامانم به سختی گفت بیار.
    بابام گفت کتری خاموشه صبر کن روشنش کنم... (بنده خدا شوخی نمیکرد)
    منو میگی مردم از خنده...
    شرمنده.نمی دونستم

  5. #1935
    آخر فروم باز reza3600's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    این دنیا
    پست ها
    1,044

    پيش فرض

    با اجازه gilopa
    پست 5 رو بخونید

    کد:
    برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید

  6. #1936
    حـــــرفـه ای ebicross's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2007
    محل سكونت
    مـشـهـد
    پست ها
    3,508

    پيش فرض

    منم اولش نمیدونستم. قوانین رو بخون.
    ________________________________
    این رو من یک جایی خوندم که واقعا نمیدونم کجا بود. شاید همین p30world بوده. زیاد شبیه سوتی نیست ولی بی ربط هم نیست:

    یک بار قرار بود از شرکت Erickson بازدید کنم. برای همین با یکی از کارمندان بومی اونجا به طرف شرکت رفتیم. این طرف هنوز بیشتر از 100 متر به شرکت مونده بود که ماشین رو پارک کرد.
    من گفتم چرا نمیری جلوی کارخونه نگه داری؟
    گفت: ما الان زود رسیدیم و میتونیم پیاده بریم. جا پارکهای خالی که نزدیک کارخونه هست باید بمونه برای کسانیکه دیرتر میرسن و وقت کمتری دارن. مگر شما تو کشورتون چنین رسمی ندارید؟
    من هم فقط خجالت کشیدم...

  7. #1937
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Aug 2005
    محل سكونت
    افلاک
    پست ها
    2,196

    پيش فرض

    دوست خوبم، شما طبق قوانین سایت نباید لینک فرومهای فارسی زبان رو بزاری.
    زير بار قانون‌هاى غير منطقى هم نبايد رفت!


  8. #1938
    حـــــرفـه ای ebicross's Avatar
    تاريخ عضويت
    Oct 2007
    محل سكونت
    مـشـهـد
    پست ها
    3,508

    پيش فرض

    زير بار قانون‌هاى غير منطقى هم نبايد رفت!
    مثل احمدینژاد حرف میزنی. ;دی
    ____________________________
    چرا کسی اینجا سوتی نمینویسه؟؟؟؟ چه خبر شده؟؟؟؟؟؟
    منم دیگه کفگیرم خورده ته دیگ هرچی فکر میکنم سوتی یادم نمیاد.

  9. #1939
    آخر فروم باز
    تاريخ عضويت
    Jan 2006
    محل سكونت
    127.0.0.1
    پست ها
    2,664

    پيش فرض

    نقل قول نوشته شده توسط ebicross
    این رو من یک جایی خوندم که واقعا نمیدونم کجا بود. شاید همین p30world بوده. زیاد شبیه سوتی نیست ولی بی ربط هم نیست:

    یک بار قرار بود از شرکت Erickson بازدید کنم. برای همین با یکی از کارمندان بومی اونجا به طرف شرکت رفتیم. این طرف هنوز بیشتر از 100 متر به شرکت مونده بود که ماشین رو پارک کرد.
    من گفتم چرا نمیری جلوی کارخونه نگه داری؟
    گفت: ما الان زود رسیدیم و میتونیم پیاده بریم. جا پارکهای خالی که نزدیک کارخونه هست باید بمونه برای کسانیکه دیرتر میرسن و وقت کمتری دارن. مگر شما تو کشورتون چنین رسمی ندارید؟
    من هم فقط خجالت کشیدم...
    قابل توجه افرادی که ادعای فرهنگ ، تمدن ، قدرت میکنن!
    متاسفانه اینجا همه سعی میکنن نزدیک ترین جا رو برای پارک انتخاب کنن تا کمتر پیاده روی کنن... و میگن: "گور بابای کسی که دیر اومده... اصلا به ما چه؟!"
    متاسفانه.
    Last edited by my friend; 11-01-2008 at 12:37.

  10. #1940
    حـــــرفـه ای boy iran's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    طحرآن
    پست ها
    24,878

    پيش فرض

    فقط به خاطر داش ووکی

    از اون سوتی ها زیر مجموعه خدمت براتون میگم بالاخره مرخصی تشویقی گرفتیم بیائیم همین چیزا رو بگیم

    یک مربی داری ستوان دو هست آقا با کلی کلاس این چیزا که من ژ3 رو فولم این حرفا ( آره جون عمت ) رفت برای ما توضیح بده چطوری باز بسته میکنیم

    بعد شروع کرد به باز کردن آقا خشاب رو برداشت و از پائین شروع کرد یک دفعه حواسش رفت اون ور و یادش رفت کجا بود خلاصه ترتیب باز کردن از دستش پرید و گلنگدن رو هی میکشید تا بیاد بیرون حالا قنداق رو باز نکرده بود ما هم همه آش خور هیچی حالیمون نبود خلاصه هی گلنگدن
    رو میکشید میدید بیرون نمیاد آخه تفنگهای ارتش هم برای چهل سال پیش بود یک صدائی میداد که نگو یک ده بار کشید شاکی شد داد زد مربی اسلحه خونه رو صدا کرد گفت بیا بابا این تفنگ خرابه ببرش مربی اومد یهو گفت چی شده اونم بهش گفت که یهو دیدیم مربی مثل دیونه ها داره میخنده ما هم خندمون گرفته بود از طرفی ستوان هم حرص میخورد گفت میگه چیه میخندی گفت بابا تو هنوز قنداق رو باز نکردی میخوای گلنگدن رو نشون اینا بدی خلاصه یارو هم ادعاش میشد تحصیلکرده این چیزا بد بدخت بد سوتی داده بود حسابی قرمز شد زد از کلاس بیرون و مربی اسلحه خونه توضیح داد برامون

    خلاصه همه این سوتی رو یک هفته ای سوژه کرده بودن بد بخت ستوان صداش هم در نیومد

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •