دوستان در پرده مي گويم سخن
گفته خواهد شد به دستان نيز هم
چون سر آمد دولت شبهاي وصل
بگذرد ايام هجران نيز هم
هر دو عالم يك فروغ روي اوست
گفتمت پيدا و پنهان نيز هم
دوستان در پرده مي گويم سخن
گفته خواهد شد به دستان نيز هم
چون سر آمد دولت شبهاي وصل
بگذرد ايام هجران نيز هم
هر دو عالم يك فروغ روي اوست
گفتمت پيدا و پنهان نيز هم
من مسلمان
قبله ام يك گل سرخ
جانمازم چشمه ، مهرم نور
دشت سجاده ي من
من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم
در نمازم جريان دارد ماه ، جريان دارد
طيف سنگ از پشت نمازم پيداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
تو گر خواهي كه جاويدان جهان يكسر بيارايي
صبا را گو كه بردارد زماني برقع از رويت
تو را که دیده ز خواب خمار باز نباشد
حکایت من شب تا سحر نخفته چه دانی
يك حرف صوفيانه بگويم اجازت است
اي نور ديده صلح به از جنگ و داوري
نيل مراد بر حسب فكر و همت است
از شاه نذر خير و ز توفيق ياوري
يک حضوري . يک حضور ديدني
رد شدي از خود عبور ديدني
يک خيالي . يک خيال رهگذر
با خودت دل را به روياها ببر
مي روي تا انزواي ساده ات
سخت بود اين انتهاي ساده ات
تو را آن قدر دوست دارم ، که خودم را نه ! . . .
تو را آن قدر دوست دارم ، که خدا را . نه ! نه ! . . .
تو را آن قدر دوست دارم ، که تو را .
و تو بی معيار ترين « آفريده » ای
یک ساعت تمام ، بدون آنکه یک کلام حرف بزنم به رویش نگاه کردم
فریاد کشید : آخر خفه شدم ! چرا حرف نمی زنی ؟
گفتم : نشنیدی ؟ .... برو
ياد باد آنكه ز ما وقت سفر ياد نكرد
به وداعي دل غمديده ي ما شاد نكرد
آن جوانمرد كه ميزد رقم خير و قبول
بنده ي پير ندانم ز چه آزاد نكرد
دلا منال ز بیداد و جور یار که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست
برو فسانه مخوان و فسون مدم حافظ
کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)