دو چشمم را دریا درافشان گوهرزا تو کردی
روان از چشم ما گهر ها دریاها تو کردی
نه یکدم از جورت فغان کردم
نه دستی سوی آسمان کردم
منم اکنون چون خاک راهی
غباری در شام سیاهی
دو چشمم را دریا درافشان گوهرزا تو کردی
روان از چشم ما گهر ها دریاها تو کردی
نه یکدم از جورت فغان کردم
نه دستی سوی آسمان کردم
منم اکنون چون خاک راهی
غباری در شام سیاهی
یار ما دلدار ما عالم اسرار ما
یوسف دیدار ما رونق بازار ما
بر دم امسال ما عاشق آمد پار ما
مفلسانیم و تویی گنج ما دینار ما
کاهلانیم و تویی حج ما پیکار ما
خفتگانیم و تویی دولت بیدار ما
خستگانیم و تویی مرهم بیمار ما
ما خرابیم و تویی از کرم معمار ما
Last edited by sise; 23-11-2007 at 12:24.
رفتار من عادی است
اما نمیدانم چرااین روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا میبیند از دور میگوید:
این روزها انگارحال و هوای دیگری داری!
امامن مثل هرروزم...
با آن نشانیهای ساده و با همان امضا،
همان نام و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام.
این روزها تنهاحس میکنم گاهی
کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس میکنم از روزهای پیش
قدری بیشتراین روزها را دوست دارم
گاهی-از تو چه پنهان-
با سنگها آواز میخوانم
و قدر بعضی لحظهها را خوب میدانم
این روزها گاهی
از روز و ماه و سال،
از تقویم ,از روزنامه بیخبر هستم
حس میکنم گاهی
کمی کمتر
گاهی شدیداً بیشتر هستم
حتی اگر میشد بگویم
این روزها گاهی خدا را هم یک جور دیگر میپرستم
از جمله دیشب هم دیگرتر از شبهای بیرحمانه دیگر بود:
من کاملاً تعطیل بودم!
اول نشستم خوب جورابهایم را اتو کردم
تنها- حدود هفت فرسخ- در اتاقم راه رفتم
با کفشهایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم رفتم تمام نامهها را زیر و رو کردم
و سطرسطر نامهها رادنبال آن افسانه موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
چیزی ندیدم
تنها یکی از نامههایم بوی غریب و مبهمی میداد
انگاراز لابهلای کاغذ تا خورده ي نامه
بوی تمام یاسهای آسمانی احساس میشد .
دیشب دوباره بیتاب
در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیبهایم رااز پارههای ابر پر کردم
جای شما خالی!!!
یک لقمه از حجم سفید ابرهای ترد
یک پاره از مهتاب خوردم !
دیشب فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی میشی است
و بر خلاف سالهای پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوستتر دارم!
دیشب برای اولین بار
دیدم که نام کوچکم
دیگر چندان بزرگ و هیبتآور نیست!
گاهی برای یادبود لحظهای کوچک
یک روز کامل جشن میگیرم
گاهی صد بار در یک روز میمیرم
حتی یک شاخه از محبوبههای شب
یک غنچه مریم هم برای مردنم کافیست
گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنائی میکند
گاهی دل بیدست و پا و سربزیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین هوایی میکند
اما
غیر از همین حسها که گفتم
غیر از این رفتار معمولی و
غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری در دل ندارم
رفتار من عادی است...... !!!
تا عشق چون نسيم به خاكسترم وزد
شك از تو وام كردم و در باورم زدم
از شادي ام مپرس كه من نيز در ازل
همراه خواجه قرعه ي قسمت به غم زدم
من جسمم تو روح من
من کشتی تو نوح من من زخمم تو مرحمم
من ظلمت تو روشنی من واهی تو ماندنی
من تنها تو همدمی
تو اولین و آخرین برای من چو عاشقم
عزیرترین همسفری در همه ی دقایقم
درگاهت سجده گاه من بگذر از گناه من ، من خلقم تو خالقی
پاییز آن شب یادت هست ؟
یادت هست با هم باریدیم ؟
یادت هست تو بر من فریاد میزدی و من ...
فقط می باریدم ...
پاییز
تو رفتی
ولی من به پاس آن شب
هنوز میبارم ..
من اما
برای تو
کلمه کم میآورم
بانوی من!
شعر بلد نيستم
وقتی آمدی
با چشمهام میگویم
من و تو هر دو به زندان خویش و ، تا هستیم
خمیده گردن مان زیر بار این زنجیر
به فرض اگر که کنم چاره مرگ را ، دانم
که نیست تا به قیامت غم تو چاره پذیر
در شبان غم تنهايي خويش،
عابد چشم سخنگوي توام .
من در اين تاريكي،
من در اين تيره شب جانفرسا،
زائر ظلمت گيسوي توام .
شكن گيسوي تو،
موج درياي خيال
من آنم كه پاي خوكان نريزم
مر اين قيمتي در لفظ دري را
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)