لب دریا توی ساحل ،
دوتا قلب نیمه کاره ...
موجای سفید و وحشی ،
رو تن آبی دریا
می گن انگار که تو نیستی
منم اینجا تک و تنها
لب دریا توی ساحل ،
دوتا قلب نیمه کاره ...
موجای سفید و وحشی ،
رو تن آبی دریا
می گن انگار که تو نیستی
منم اینجا تک و تنها
آن روزها رفتند
آن روزهای خوب
آن روزهای سالم سرشار
آن آسمان های پر از پولک
آن شاخساران پر از گیلاس
آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها به یکدیگر
آن بام های باد بادکهای بازیگوش
آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها
آن روزها رفتند
در بلور ظریف آوایم
لذتی ناشناس و رویا رنگ
می دود همچو خون به رگهایم
آه ... گویی ز دخمه دل من
روح شبگرد مه گذر کرده
یا نسیمی در این ره متروک
دامن از عطر یاس تر کرده
بر لبم شعله های بوسه تو
حجم سفید لیز
با خش خش چادر مادربزرگ آغاز میشد
و با ظهور سایه مغشوش او در چارچوب در
که ناگهان خود را رها می کرد در احساس سرد نور
و طرح سرگردان پرواز کبوترها
در جامهای رنگی شیشه
فردا ...
گرمای کرسی خواب آور بود
من تند و بی پروا
دور از نگاه مادرم خطهای باطل را
از مشق های کهنه خود پک می کردم
چون برف می خوابید
در باغچه می گشتم افسرده
در پای گلدانهای خشک یاس
گنجشک های مرده ام را خک میکردم
ماه! امشب بر دل و جانم بتاب
آسمان! امشب کنار من بخواب
زیر چتر قیرگون آسمان
مرغ شب! امشب دمی با من بخوان
در خیالستان من حالی بریز
در تب احساس من بالی بریز
امشب ای دریا مرا آواز ده
یک پریدن قدرت پرواز ده
کولی بادِ پریشان دل ، ببین
گر گرفته امشب این منزل ، ببین
نگاهي مي كنم بر ماه و نو تر مي شود دردم
مرا در جرگه ي خوبان عالم با تو راهي نيست
تو همچو صبحي و من شمع خلوت سحرم
تبسمي كن و جان بين كه چون همي سپرم
چنين كه در دل من داغ زلف سركش توست
بنفشه زار شود تربتم چو در گذرم
من
سالهای سال مردم
تا اینکه یک دم زندگی کردم
تو می توانی
یک ذره
یک مثقال
مثل من بمیری؟
يكشب لبان تشنه من با شوق
در آتش لبان تو ميسوزد
چشمان من اميد نگاهش را
بر گردش نگاه تو ميدوزد
در سرزمين شلاق و اشک و فراق
اندام زيبايش
زندان روح بزرگ او شد
تا زير رگبار حسد و حماقت
پاسخگوي جرمي باشد
که گناه او نيست.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)