یلدا ترين شباي سالم آسمون
با يه اشاره ي نگات خواب مي شن
شب نتونست مثل تو روشن باشه
خشم و غضب كرد و يهو سيا شد
روزم پيش چشاي تو كم آورد
یلدا ترين شباي سالم آسمون
با يه اشاره ي نگات خواب مي شن
شب نتونست مثل تو روشن باشه
خشم و غضب كرد و يهو سيا شد
روزم پيش چشاي تو كم آورد
زن جام را به دست گرفت
ـ لب جام در برابر لبانش ـ
حركاتش سرشار از آرامش و یقین،
حتي قطره اي از جام بيرون نريخت.
دستان مرد لطیف و استوار بودند:
سوار بر اسبي جوان...
و با اشاره اي آرام
اسب را كه مي لرزيد، به ايستادن واداشت.
اما هنگامي كه مي خواست
جام سبك را از دست زن بگيرد،
براي هر دو بسيار سنگین شده بود:
هر دو مي لرزيدند،
به شدت
آن گونه که هيچ يك نمي توانست دست ديگري را بگيرد.
و سرانجام شراب تيره بر زمين جاري شد.
دیشب لب رود شيطان زمزمه داشت
شب بود و چراغك بود
شيطان تنها تك بود
باد آمده بود باران زدهبود شب تر گلهاي پرپر
بويي نه براه
همین چند سطر...
دنیا به همین چند سطر رسیده است
به این که انسان
کوچک بماند بهتر است
به دنیا نیاید بهتر است
تكيه بر جاي بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگي همه آماده كني
يک ابديت تولد و تاويل
واژه هاي وحشي را
تزريق مي کند به مويرگهايم
خط هاي موازي کوچه آب مي شود
در تو
و غاز وحشي آتش ديده اي
از دامن شب غلت مي زند در من
ناشادمان بهشادی محکوماند.
بیزار و بیاراده و رُخدرهم
یکریز میکشند ز دل فریاد
یکریز میزنند دو کف بر هم:
لیکن ز چشم، نفرت ِشان پیداست
از نغمههای ِشان غم و کین ریزد
رقص و نشاط ِشان همه در خاطر
جای طرب عذاب برانگیزد.
با چهرههای گریان میخندند،
وین خندههای شکلک نابینا
بر چهرههای ماتم ِشان نقش است
چون چهرهی جذامی، وحشتزا.
...
اگر این آسمان به هم ریزد
که نروید ستاره بر بامش
ندرخشد به شام او ماهی
نفتد آفتاب در دامش
می شوم قدرت خداوندی
از نگاه تو ماه می سازم
با پر جغدهای سرگردان
آفتاب سیاه می سازم
محمد نوعی
مردی آرام می گذرد از بر تو
خواست روزی باشد همسر تو
ولی افسوس ندانستی قدرش
اینک برو و یادش از سر قبرش جو
و دلت
کبوتر آشتی ست،
در خون تپیده
به بام تلخ.
با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز می کنی!
...
هم اکنون 12 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 12 مهمان)