توان از پاهای من بردی
تمام عمر از خون دلم خوردی
به آرزوی مرگت نشستم
دریغ از اشکم در آن هنگامی که مردی
توان از پاهای من بردی
تمام عمر از خون دلم خوردی
به آرزوی مرگت نشستم
دریغ از اشکم در آن هنگامی که مردی
يه روزي زير گنبد نيلي بود يه گلدون تنهاي تنها
خالي بود جاي گل توي قلبش لونه داشت تو سينش غم دنيا
حالا غصه و غم ديگه رفته بازم اومده عطر بهارون
چونکه غنچه پاکي نشسته ميون دل تنهاي گلدون
Last edited by Kurosh; 21-11-2007 at 21:35.
نمی گیرد کسی از ما سراغی
نمانده در چمن، جز بانگ زاغی
نه پایی، تا ز تاریکی گریزم
نه دستی، تا بر افروزم چراغی
قاصدكي بر بال فرشته
عازم شهر فرشتهتو رويا
هزار تا ارزو غصه
از دوري /فاصله
در كوي اول در شهر خراب
نا اميد و بازمانده و خراب
اميد وصال رخنه بود
در راه دگر
كوي دوم قاصدك هاي برهنه مانده
عجب از روزگار بر جاي مانده
قاصدك ها با لباس برهنه
ماندند عجب از قاصدك در برهنگي
قاصدك ره به جاي نبرد
بار عزم در شهر فرشته
هر ان كوي و همان
بدتر از ان كوي و همان
روشني در خود ديد
فرشته همچو خود ديد
مانده در باده خود
ان همه باده خود
بي بال و پرواز از اسمان
همه خود در ان اسمان ديد
در این راهی که بی من پیشه کردی
به بدرغه ات خواهم آمد اما به سردی
عزیز شما چرا از شعر اول تاپیک شروع کردین! ؟
باید از رو حرف آخر آخرین پست بگین، ممنون !
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
عزيز جان در ادامه و در تكميل شعر اول من شعرمو نوشتم عزيز جان
حالا كه گفتي باشهقبول دلتو نمي شكنم
در کوچه باد می اید
در کوچه باد می اید
و من به جفت گیری گلها می اندیشم
به غنچه هایی با ساق های لاغر کم خون
و این زمان خسته ی مسلول
و مردی از کنار درختان خیس میگذرد
مردی که رشته های آبی رگهایش
مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش
بالا خزیده اند
و در شقیقه های منقلبش آن هجای خونین را
تکرار می کنند
هم اکنون 32 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 32 مهمان)