ديریست که از خانه خرابان جهانم
بر سقف فرو ريختهام چلچلهای نيست
در حسرت ديدار تو ، آواره ترينم
هرچند که تا خانهی تو فاصلهای نيست
بگذشتهام از خود ولی از تو گذشتن
مرزیست که مشکلتر از آن مرحلهای نيست
سرگشته ترين کشتی دريای زمانم
میکوچم و در رهگذرم اسکلهای نيست