در راه جام و ساقی مهرو نهاده ایم
هشیار و عاقلیم که بر دست و پای دل
زنجیر و بند از خم گیسو نهاده ایم
فرما اشارتی که دو چشم امیدوار
بر گوشه های آن خم ابرو نهاده ایم
در راه جام و ساقی مهرو نهاده ایم
هشیار و عاقلیم که بر دست و پای دل
زنجیر و بند از خم گیسو نهاده ایم
فرما اشارتی که دو چشم امیدوار
بر گوشه های آن خم ابرو نهاده ایم
من که در مکتب رویایی زهره
رسم افسونگری آموخته بودم
بر تو چون ساحل آغوش گشودم
در دلم بود که دلدار تو باشم
من جسمم تو روح من
من کشتی تو نوح من من زخمم تو مرحمم
من ظلمت تو روشنی من واهی تو ماندنی
من تنها تو همدمی
تو اولین و آخرین برای من چو عاشقم
عزیرترین همسفری در همه ی دقایقم
درگاهت سجده گاه من بگذر از گناه من ، من خلقم تو خالقی
یکی مهمان ناخوانده
ز هر درگاه رانده سخت وامانده
رسیده نیمه شب از راه ‚ تن خسته ‚ غبار آلود
نهاده سر بروی سینه رنگین کوسن هایی
که من در سالهای پیش
همه شب تا سحر می دوختم با تارهای نرم ابریشم
هزاران نقش رویایی بر آنها در خیال خویش
و چون خاموش می افتاد بر هم پلکهای داغ و سنگینم
گیاهی سبز میرویید در مرداب رویاهای شیرینم
ز دشت آسمان گویی غبار نور بر می خاست
گل خورشید می آویخت بر گیسوی مشکینم
خوبی زهرا جان؟
مثل سرگذشت درياست قصهات ٬ عزيز از دست رفتهام !
هميشه آبی ٬
هميشه آرام ٬
ميان موجی از دلواپسیها ٬ هميشه غمين
به که آويزم ميان اين همه دلتنگی؟
ميان اين خزان نو رسيده بهار؟
به که برم شکايت اين خاک سرد ؟
شکايت غريبانه اين سفر بی کلام ؟
ممنون مژگان جون ، شما چطوری خانومم !
ميتوان هر لحظه هر جا عاشق دلداده بودن
پر غرور چون آبشاران بودن اما ساده بودن
نيمروز آنجا چو مرغي آتشين
بر فراز صخره ها ، گسترده بال
سايباني در حصار آفتاب
داشت اما سايه آتش بيز بود
ظهرو گرما و سكوت بيكسي
بود در آن كوه و كودك نيز بود
در پای اجل چو من سرافکنده شوم ، وز بيخ امید عمر برکنده شوم
زينهار، گلم به جز صراحی نکنيد ، باشد که ز بوی می دمی زنده شوم
موقع خداحافظی
دوش به دوش
چشم به زیر ...
دل بهونه نگیر
فردا می بینیمش
نه ...
آره ، آره فردا می بینیمش ...
خداحافظ ...
خداحافظ ...
چند قدم جلوتر ...
سیگار ...
سکوت ... سکوت ... سکوت ...
تار مویی نقش دستی شانه ای
می رهم از خویش و میمانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان میشود
می شتابند از پی هم بی شکیب
روزها و هفته ها و ماهها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره میماند به چشم راهها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد خک دامنگیر خک
بی تو دور از ضربه های قلب تو
قلب من میپوسد آنجا زیر خک
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم میشویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)