همه گويند پيش ما منشين
هيچ جا بهر من نشيمن نيست
بر پلاسم نشانده اند از آن
كه مرا جامه خز ادكن نيست
نزد استاد فرش رفتم گفت:
«در تو فرسوده فهم اين فن نيست
همگنانم قفا زنند همي
كه تو را جز زبان الك نيست
سلام به روی ماهت
همه گويند پيش ما منشين
هيچ جا بهر من نشيمن نيست
بر پلاسم نشانده اند از آن
كه مرا جامه خز ادكن نيست
نزد استاد فرش رفتم گفت:
«در تو فرسوده فهم اين فن نيست
همگنانم قفا زنند همي
كه تو را جز زبان الك نيست
سلام به روی ماهت
تا قیامت تو مپندار که هشیار توان شد
زین صفت مست می عشق تو کز جام الستم
چشم میگون ترا دیدم و سرمست فتادم
گره زلف تو بگشادم و زنار ببستم
تو اگر مهرگسستی و شکستی دل خواجو
بدرستی که من آن عهد که بستم نشکستم
....
سلام به دوستان ادیبم
ما هم از مستان این می بوده ایم
عاشقان درگه وی بوده ایم
در بلا هم می چشم لذات او
مات اویم مات اویم مات او
*-*
سلام من به تو یار قدیمی
وه که با این عمرهای کوته بیاعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
آن شب جان فرسا من بی تو نیاسودم
وه که شدم پیر از غم آن شب و فرسودم
منتظرت بودم منتظرت بودم
بودم همه شب دیده به ره تا به سحر گاه
ناگه چو پری خنده زنان آمدی از راه
غمها به سر آمد
زنگ غم دوران از دل بزدودم
منتظرت بودم منتظرت بودم
مامور کــــم از خودی چرا باید بود
یا خدمت چون خودی چرا باید کرد
در عشق ترک کام کن ترک حبوب و دام کن
مر سنگ را زر نام کن شکر لقب نه بر جفا
آتش دل را ننشانی ، تا به دامانم ننشینی
دل سیهی ، که مرادِ رهی ندهی
جن از تن مرد آهسته بیرون می آمد
و آن رهروان را که یک لحظه می ایستادند
یا با نگاهی بر او می گذشتند
یا سکه ای بر زمین می نهادند
دیدیم و با هم شنیدیم
آن مرد کی را که می گفت و می رفت : این بازی اوست
و آن دیگری را که می رفت و می گفت : این کار هر روزی اوست
تو كز محنت ديگران بي غمي
نشايد كه نامت نهند آدمي
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)