تو خانقاه خرابات در میانه مبین
خدا گواه که هر جا که هست با اویم
تو خانقاه خرابات در میانه مبین
خدا گواه که هر جا که هست با اویم
ميدانم که ميداني
ديواري کوتاهتر از جدايي نيست
هر چند تمام اتوبوسها که با بي تفاوتي
تو را به دور دست ها مي برند
هر چند دل کاغذي شناسنامه ناشناس من
هرگز نام تو را نداند
هاي تکه بي شبا هت خدا
عاشقتر از ديوانه ترين شاعر جهان
بلند ترين اشعار شطرنج من
پس تعبير خوابهاي پياده ترين شطرنج تو چه شد؟
داد ميزنم هوار هوار بشنو صدامو روزگار
تنها از اون مونده برام عكس قشنگش يادگار
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
بهر طلب طعمه پر و بال بیاراست
تن او به تنم خورد ، مرا برد ، مرا برد
گرم باز نياورد ، به شكرانه بگرديد
ه.ا.س (هوشنگ ابتهاج)
در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم
کاين چنين رفتهست در عهد ازل تقدير ما
عاقلان ديوانه گردند از پي زنجير ما
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است
زان زمان جز لطف و خوبي نيست در تفسير ما
روي خوبت آيتي از لطف بر ما کشف کرد
آه آتشناک و سوز سينه شبگير ما
با دل سنگينت آيا هيچ درگيرد شبي
رحم کن بر جان خود پرهيز کن از تير ما
رحم کن بر جان خود پرهيز کن از تير ما
...
ابر آمد و باز بر سر سبزه گريست بی باده ارغوان نمی بايد زيست
اين سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزه خاک ما تماشاگه کيست
تا دهن بستهام از نوش لبان ميبرم آزار
من اگر روزه بگيرم رطب آيد سر بازار
وقتي اين در بگشايد که گلي نيست به گلزار
تا بهار است دري از قفس من نگشايد
که حريفان همه زار از من و من از همه بيزار
هرگز اين دور گل و لاله نميخواستم از بخت
که گلي بودم و بازيچهي گلچين دل آزار
هر دم از سينهي اين خاک دلي زار بنالد
که به يک خندهي طفلانه چه بود آنهمه آزار
گل بجوشيد و گلابش همه خيس عرق شرم
چشم خونين شفق بيند و ابر مه آزار
چشم نرگس نگرانست ولي داغ شقايق
که خزان بيند و آشفتن گلهاي چمنزار
ابر از آن بر سر گلهاي چمنزار بگريد
بگذاريد بگريد بهواي گل خود زار
شهريارست و همين شيوهي شيدايي بلبل
لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته ی سر بسته چه گویی؟ خموش
شب سردي است و من افسرده
راه دوري است و پايي خسته
تيرگي هست و چراغي مرده
ميکنم تنها، از جاده عبور
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)