اگه شما میخوایید یه شخصی مثل دوید کاپرفید شید
باید مثل ایشون طریقت طبت بخونید و اونجا تمرین کنید
فکر کنم یه جایی مثل معبد شاهولینه
خوب کسی میدونه این طریقت طبت کجاست ؟
اگه شما میخوایید یه شخصی مثل دوید کاپرفید شید
باید مثل ایشون طریقت طبت بخونید و اونجا تمرین کنید
فکر کنم یه جایی مثل معبد شاهولینه
خوب کسی میدونه این طریقت طبت کجاست ؟
اين فيلمو من قبلا ديده بودم ، ولي چون اي دي اس ال ندارم نتونستم آپلود كنم
اين لينكم از همون سايت پيدا كردم كه همون فيلمس ، گفتم بذارم اين جا ببينن ، مخصوصا majid
جلسه ي احضار ارواح (( حجم 7.94 MB ) ( فرمت 3GP با برنامه QuickTime دیده میشود ))
جلسه ي احضار ارواح ( حجم : 32.52 مگابايت)کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
PASSWORD
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
Last edited by Hoaxes; 21-01-2008 at 11:59.
همون طوری که عرض شد ، فرکانسا پاک شد
ببخشید
Last edited by Hoaxes; 28-09-2009 at 15:11.
ممنون . جالب و مفید بود . به جز اون یه قسمتی که زیرش خط کشیدم ( دوباره اشاره به تناسخ ...) که برام مبهم و غیر قابل پردازشه ... به هر حال ممنون از زحمتی که می کشید و این مطالب رو قرار می دید ...
در ضمن امضای بسیار زیبایی رو قرار دادید ... هم متنش و هم عکس خیلی جالبش ...
Last edited by darya_Sh; 21-01-2008 at 20:30.
ممنون . اما نگفتین طریقه استفاده از اینها چطوریه ؟ همین جوری گوش بدیم ؟
من که 30 ثانیه بیشتر نتونستم این صداهای گوش خراش رو گوش بدم .هر کدوم هم که 7-8 دقیقه همش وز وزه ....
این فیلمهای احظار روح ترسناکه؟؟
خوب پس چي ميخواي برات آهنگ دي جي اليگيتور بذاره؟ممنون . اما نگفتین طریقه استفاده از اینها چطوریه ؟ همین جوری گوش بدیم ؟
من که 30 ثانیه بیشتر نتونستم این صداهای گوش خراش رو گوش بدم .هر کدوم هم که 7-8 دقیقه همش وز وزه ....
فركانس همينه ديگه... همين طور بايدمثل مجسمه
گوش بدي:
راهنماي استفاده از فركانسا:
چگونگي تاثير فركانس بر آگاهي:کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
کد:برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یا ثبت نام کنید
بستگي داره ، ممكنه براي تو ترسناك باشه ، براي من زياد ترسنام نبود ، يه كم حال به هم زن بود التبه يه جورايياین فیلمهای احظار روح ترسناکه؟؟
فيلم برداري كردن كه طرف بترسه... به نظر من ديدنش بهتر از نديدنشه.... حالا خودت ميدوني
سلام دوستان گلم . حالتون چطوره ؟
دوستان عزیز میخوام ، خواهر عزیزم یک مقاله در مورد نماز نوشته که راغب شدم براتون بنویسم . امیوارم خوشتون بیاد .
نماز
دوباره حس غریب دلتنگی که ناشی از غبار و زنگار دنیوی است حباب بغضی شده و در دوراهی تبعیدگاه و دیار آشنا چنگ به گلویم می اندازد . می دانم که از کوک در آمده ام و باید که خود را هر چه سریعتربدان جام شراب ازلی برسانم .
تشنه ام و در این وادی وانفسا در اوج حیرت و سر در گمی با ابلیس زمانه دست و پنجه نرم می کنم . محیط این دایره ی پر از نقش و نگار هر چه بیشتر تنگ میشود و مرا به خود می فشارد .
ریسمانی طلایی رو به روی دیدگانم ظاهر میشود ، خیز بر می دارم تا بدان وصل شوم اما ریسمان را بالا می کشند و از من دورش می کنند با نا امیدی به اطراف می نگرم آخر چه کنم تا از این محدودیت و از این منجلاب دردناک رها شوم ؟
هر لحظه ای که می گذرد با دیوها و هیولاهای جدیدی رو به رو میشوم تلاشم بر این است که از آن ها دوری گزینم و خود را در پس معلومات اندکم پنهان کنم زمان به تندی می گذرد و من چه بی گدار به آب میزنم . شیاطین با انواع حربه ها و دسیسه ها وارد میشوند و من بی سلاح را در بر میگیرند ، چاره ای نمیبینم و نا خوداگاه با هر یک از آن ها مجبور به سفر میشوم ؛ آه خداوندا درد دلم را بشنو در آن زندان تنگ و تاریک چه جواهراتی برایم به ارمغان آوردند و مرا با شادی بسیار به درون آن جواهر سوق دادند ، رفتم و رفتم لحظه به لحظه که از زمان جدا شد از نشاط و شادیم کاسته شد تا بدان جا که به قلب آن الماس دست یافتم ؛ آه که چه بگویم و چگونه توصیف زخمی را بکنم که از آن زمان و مکان دریافت کردم خدای من سستی تمام پیکرم را در بر گرفت همه ی شیرینی راه شلاقی شد در دست جلاد و پیکر وجودم سپری شد برای آن الماس ؛ خون طمع و ربا به همراه عرق سرد غرور و ریا از بدنم جدا میشد و بر روی خاک پاکی می ریخت که که محضر اقدس لایزال است و چه حماقتی که در محضر پاک او و خلقت بی نظیراو دست در دست شیاطین می نهیم .
آه وفغان از این دل خاموش و زنگار گرفته که در پس روشنایی چون شمع عقل محدود به پیش می رود و از این همه تجربیات تلخ درس عبرت نمی آموزد . به محض اینکه از یوغ چکمه های سنگین دژخیم جان سالم به در بردم اسیر دیو دیگری شدم ، میدانم که این وادی تبعیدگاه من است سروش در گوشم نجوا کرد که ای مرغ ملکوتی ، تو از دیار بالایی تو از عرش کبریایی ، یوسف وجودت را ارزان مفروش ، زمانی تو را از چاه حلقوم این عجوزه در قالب هزار عروس بیرون می کشند و گوهر وجودت را به مبلغی که آن را فروخته ای باز خواهند ستاند و چه معامله ی پر زیانی .
لحظه ای به خود آمدم برخاستم روی به آسمان کرده و از اعماق قلبم از خداوند سبحان طلب مغفرت و یاری خواستم . و گریستم و گریستم !
با نا باوری ریسمان طلایی را در برابر خود دیدم و با سرعتی بسیار بالا بدان چنگ انداختم و توانستم آن را در دستانم حس کنم . طناب به پایین افتاد و در جلوی پایم سجاده ای پهن شد چادری از جنس ابریشم اندامم را پوشاند شاپرک های بسیارزیبایی مرا به جلو بردند و اشاره کردند تکبیر بگوی و اقامه ببند ؛ حس بسیار دلنشینی چون شهد شیرین وجودم را در برگرفت اقامه بستم بسم الله الرحمن الرحیم را که به زبان آوردم ، از خود بی خود شدم با دو بال نیرومند به آسمان رفتم بالا رفتم و رفتم تا به جایی رسیدم که بی نهایت زیبا بود نمی دانم چگونه وصفش کنم که با معیار زمینی ادراک شود .
باغی در برابرم هویدا شد قدم بر روی آن گذاشتم حال عجیبی یافتم به مانند کودکی چابک و بی خیال سرمست و دلخوش شدم . حمامی از لذت و سرخوشی تمامی وجودم را در برگرفته بود و این وصف و حالت همان شراب ناب عشق است که جانم را صفا داد و غبار از آن زدود . حس قدرت و اعتماد به نفس بالا قامتم را برافراشت .
رازونیازم به اتمام رسید به اطراف نگریستم ، از دیو و هیولا خبری نبود محیط پیرامونم گسترش پیدا کرده بود ، دیگر حس یک انسان تبعیدی در غل و زنجیر را نداشتم در واقع انسانی شده بودم که تازه از زادگاه و مبدا خویش بازگشته و هیچ گونه دلتنگی در قلب خود نداشت .
فرشتگانی را در اطرافم در حرکت و تکاپو دیدم که مرا بسوی مسیر لایتناهی راهنمایی می کردند مسیرها را مشاهده کردم اما لحظه ای درنگ کردم ترس و وحشت به جانم مستولی شد ؛ زیرا اطرافم را فقط رنج و سختی و فلاکت پوشانده بود ناخوداگاه فریادی کشیدم ، فرشته ای به طرفم آمد پرسید چه شده ؟ گفتم می ترسم آخر چگونه این رنج و مشقت را انتخاب کرده و پیش روم ؟ من فقط در نازونعمت بوده ام فرشته گفت : عزیزم من با تو همسفر میشوم تو هم اکنون از شراب ابدیت شیرین کام شده ای ؛ پس توکلت کجا رفته ؟
دوباره مستی و سرخوشی لحظه ای پیش بدنم را گرم کرد ترس فراموشم شد و عزمم جزم شد برای پیمودن و جنگیدن .
بسوی رنج رفتم و فریاد زدم از تو نمی هراسم به سویت می آیم و تسخیرت می کنم به راه خود ادامه دادم . به محض وارد شدن در رنج غمی جان فرسا روح و جانم را دربرگرفت زانوانم سست شدند اما فرشته در کنارم بود و مرا از مستی آن می سخن می گفت و من دوباره جان می گرفتم و ادامه میدادم .
لحظه به لحظه که از زمان کنده میشد از غم و رنج هم کاسته میشد و من با بردباری و صبوری مراحل را پشت سر می گذاشتم تا به قلب رنج رسیدم فرشته گفت وارد شو عزیزم این زمان و مکان لایق توست ، وارد شدم آن حس غریب و زیبا دوباره تکرار شد . شادی ، نشاط ، پرواز بر عرش آفرینش ؛ درک به تمام معنی ازعشق ؛ آه که چه بگویم که قلم از توصیف آن عاجز و زبان از بیان آن گنگ است .
با اشاره ی فرشته قدم در آن وادی وانفسا گذاشته و از بذرهای به ثمرنشسته ی آن راه پرغم و زجر، کام دل گرفته و لذتی به اندازه تمام سال های عمرم نصیبم گشت .
درگلستانی به سر می بردم مملواز گلهای خوش عطر و بو و آسمانی آبی آبی ؛ و چشمه ای زلال چون نقره انسانهایی که از خود هفت رنگ زیبا به آسمان ساطع میکردند و تشکیل رنگین کمان عشق و ایثاری را میدادند که مدتها بود دلم تنگ دیدار آن بود و اینک پی بردم که ریشه و علت وجود رنگین کمان بازتاب دل صیقلی ما انسانها بوده .
بوی نان تازه تنوری به مشام می رسید مردم همه با لقمه نانی ساده و کلبه ای کوچک اما قلبی به وسعت اقیانوس شاد و مهربان پر از انرژی و قدرت کنار یکدیگر زندگی کرده و به هنگام سختی ها با هم یک دل و متحد شده و ریشه غم را می خشکانند .
آری در قلب این رنج دلی دریایی به دست آوردم که همه ی مردمان روی زمین را در آن جای می دادم و رزق و روزی خود را میان همه ی آن ها تقسیم می کردم شاد و قانع بودم پر از آرامش و صلح و صفا امید به آینده توکل به خداوند و شجاع و بی باک .
ساعت ها در این حالت خوش و زیبا سیر کردم و از نعمت های بیکران ذات ازلی بهره مند شدم ؛ ناگهان بادی وزید آسمان تیره و تار گشت بوی خوش نان تازه پراکنده شد انسانها همه رنگ عوض کردند سیاه دل و دروغگو شدند دوباره اطرافم تبدیل به دایره ای کوچک شد آسمان آبی تیره شد چشمه نقره ای کدر و مات شد رنگین کمان از بین رفت و سایه دیوان و غولان پدیدار گشت فرشته در کنارم نبود ناپدید شده بود .
فریاد زدم چه شده آرامش و آسایش کجا رفتند ؟ دوباره دلم تنگ زادگاه ملکوتی گشت و حس ناخوشایند تبعیدی بر دلم مستولی گشت .
ندا آمد : که ای اشرف مخلوقات وقت اذان است ، بشتاب که دیوان و شیاطین در راهند و در کمین . پرسیدم : چه کنم ؟ درجوابم گفت : نماز اول وقت تو را تا نماز نوبت بعد از شر تمام شیاطین به مانند واکسنی محافظت و مصون می دارد . بشتاب
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)