آدم همیشه به خاطر نقطه ضعف هایش تو دردسر می افتد. مگس ها باید چیزهای چسبناک را خیلی دوست داشته باشند٬ شب پره ها شعله را٬ و آدم ها عشق را...
خزه- هربر لوپوریه
آدم همیشه به خاطر نقطه ضعف هایش تو دردسر می افتد. مگس ها باید چیزهای چسبناک را خیلی دوست داشته باشند٬ شب پره ها شعله را٬ و آدم ها عشق را...
خزه- هربر لوپوریه
من ادم مضحکی ام حالا دیگر به من میگویند دیوانه.این خودش نوعی ترفیع به حساب میاید به شرط اینکه باز هم نگویند من همان ادم مضحک همیشگی ام اما من دیگر ناراحت نمیشوم حتی وقتی به من میخندند همه ی شان برایم عزیزند ... اصلا، به دلیلی برایم بسیار عزیز تر میشوند اگر موقع نگاه کردن به آن ها اینقدر غمگین نمیشدم، ممکن بود من هم همراه شان بخندم البته نه به خودم ، بلکه چون دوست شان دارم. برای این غمگین میشوم که حقیقت را نمیدانند در حالی که من میدانم. خدایا، چه قدر سخت است آدم تنها کسی باشد که حقیقت را میداند! ولی نخواهند فهمید. نه، نخواهند فهمید.
رویای آدم مضحک فیودور داستایفسکی
وضعیت بحرانی وضعیت طبیعیِ دنیاست. جنگی پس از جنگ دیگر، اکتشافی پس از اکتشاف دیگر، رقم شرم آوری از میزان خودکشی، قحطی عطرهای لوکس.
در دنیا هر آنچه که هست با هم مخلوط می شود. در دنیا هر آنچه که هست می تواند با چیز دیگری سازگار باشد مگر عشق. او با هیچ چیز همگن نمیی شود. هیچ جا نیست. جایش خالی است.
"لباس کوچک جشن - کریستین بوبن"
افسوس ! ما هرگز براي بوالهوسي هاي خود پول كم نداريم ، فقط سر قيمت چيزهاي مفيد و لازم چانه مي زنيم.
چرم ساغری/ انوره دو بالزاک
هرگز نگو هرگز ... همه چیز روزی ممکن میشود.
هری پاتر و محفل ققنوس
جی.کی.رولینگ
هر لحظه اي تو زندگي آدم يه حادثه ست ، و هر آدمي كه وارد زندگيت مي شه انتخاب خودته. يه جايي يه انتخابي كردي همون باعث شده كار به اينجا بكشه.
جايي براي پيرمردها نيست / کارمک مک کارتی / نشر چشمه
تو اگر دوست میخواهی خوب مرا اهلی کن
شازده کوچولو/ آنتوان دوسنت اگزوپری
شازده کوچولو پرسید:
پس آدمها کجا هستند؟
در صحرا آدم احساس تنهایی میکند!
مار گفت:
با آدمها هم احساس تنهایی میکنی...!
...
این تنها کسی بود که من میتونستم باش دوست بشم. گیرم اخترکش راستی راستی خیلی کوچولو است و دو نفر روش جا نمیگیرند.
...
شازده کوچولو
- آنجا مجرمان را دار می زنند؟
+ نه، در فرانسه گردن می زنند.
- محکوم چه می کند؟ جیغ می زند؟
+ فرصت نمی کند. به یک آن کارش تمام می شود. آدم را می خوابانند و یک تی...غه ی پهن، به فرمان یک دستگاهی روی گردنش می افتد. اسم دستگاه گیوتین است و تیغه اش خیلی سنگین و پر زور است ... سر محکوم چنان به سرعت می افتد که فرصت ندارد پلک بزند. ولی مقدمات کار خیلی ناگوار است، وقتی حکم اعدام را می خوانند و سر محکوم را می تراشند و دست هایش را می بندند و از سکوی اعدام بالای می برند. این ها خیلی وحشتناک است. مردم با عجله دور سکوی اعدام جمع می شوند، حتی زنها می آیند. گرچه آنجا دوست ندارند زنها شاهد این مراسم باشند.
- خوب، بله زن ها را چه به اعدام!
+ البته، البته! عذاب عجیبی است! محکومی که من دیدم آدم باهوشی بود و نترس و قوی. عاقل مردی بود و اسمش "لوگرو" بود. ولی، می خواهید باور کنید یا نکنید، از سکو که بالا می رفت گریه می کرد. رنگش مثل گچ دیوار سفید شده بود. جداً فکرش را نمی شود کرد. وحشتناک است؟ کیست که از وحشت گریه کند؟ من نمی توانستم باور کنم که یک آدم بزرگ، کسی که هیچ وقت گریه نکرده، یک مرد چهل و پنج ساله از وحشت گریه کند به فکر آدم نمی گنجد که روح آدم در این چند دقیقه چه می کشد. تشنجش به کجا می رسد! این اهانت است به روح انسان، و غیر از این هیچ نیست!
ابله / فئودور داستایوسکی
فرق بین فراموش کردن و بخشیدن این است که، آدم وقتی می بخشد کاملا فراموش می کند. اما وقتی که از یاد می برد، خیلی وقت ها باز به یاد می آورد!
خورشید را بیدار کنیم / ژوزه مائورو ده واسکونسلوس
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)