یک چیز جالب کشف کردم ! یه نفر از پست های این تاپیک برمیداره می ذاره تو صفحات مختلف فی*سبوکی.
مشخصا پست شماره1886 و 1871 رو دیدم بنده
حداقل یک یادی از این تاپیک یا سایت هم بکنی بد نیست دوست عزیز !
یک چیز جالب کشف کردم ! یه نفر از پست های این تاپیک برمیداره می ذاره تو صفحات مختلف فی*سبوکی.
مشخصا پست شماره1886 و 1871 رو دیدم بنده
حداقل یک یادی از این تاپیک یا سایت هم بکنی بد نیست دوست عزیز !
عجـــــبمن نبودم بخدا
باید حسابشو برسیم
تو فقط عکسشو بده
![]()
آدم ها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند.
همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکان ها می خرند.
اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند
آدم ها مانده اند بی دوست...
شازده کوچولو/ آنتوان دوسنت اگزوپری
جمعه شبی کتاب را باز می کنید و یک شنبه شبی نزدیکای نیمه شب به صفحه ی آخر می رسید. بعد باید بیرون رفت، دوباره باید به دنیا بازگشت.
دشوار است، سخت است از آن چه بی حاصل است، یعنی مطالعه، به آنچه لازم است، یعنی دروغ، قدم گذاشت.
همیشه وقتی از کتابی بزرگ بیرون می آیید دچار افسردگی می شوید، لحظه های ناراحت کننده و کسالت آور.
"لباس کوچک جشن - کریستین بوبن"
یک مرده ممکن است رستاخیز کند، اما عشقی که با نفرت خاموش شده است، دیگر زنده نمی شود...
کبوترها و بازها . گراتزیا دلدا
شاید بتوان درد زخم را تاب آورد، اما اینکه تو را چندان سفیه بپندارند که در گوشت بخوانند خیال زخم تو را به درد واداشته ، شاید تحمل بردار نباشد! ...
محمود دولت آبادی . کلیدر
اونهایی رو که می گذارن و می رن رو دوست ندارم. اینه که اول خودم می گذارم می رم. این جوری خاطر جمع تره...
رومن گاری
خدا حافظ گری کوپر
تو این دنیا کدام کار آسان است؟ هیچ کاری آسان نیست. حتی نفس کشیدن هم کلی دردسر دارد. منتها٬ خب دیگر: اگر آدم خیال سقط شدن به سرش نزده باشد مجبور است هر طور شده نفس را بکشد...
خزه--هربر لوپوریه
(ترجمه دوست داشتنی احمد شاملو)
جنگ فاجعه وحشتناکی است که غیر از گریستن، کار دیگری برایش نمی توان کرد. برای کسی گریه می کنیم که شاید روزی یک سیگار را از او دریغ داشته ایم و حال مرده و دیگر بر نمی گردد.
زندگی جنگ و دیگر هیچ - اوریانا فالاچی
یک ویت کنگ میدوید، با تمام قوا میدوید و همه به او شلیک میکردند. درست مثل اینکه در غرفه تیراندازی پارک شهر، به هدفها تیر می اندازند. ولی تیرها به او نمی خورد. بعد من یک تیر شلیک کردم و او افتاد. درست مثل اینکه به درختی شلیک کرده باشم، حتی جلو رفتم و به او دست زدم؛ ولی باز هیچ احساسی نداشتم. احمقانه است، اما واقعیت دارد…
زندگی جنگ و دیگر هیچ - اوریانا فالاچی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)